آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد .

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیز ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۷ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

با سلام

    ساعت 14:30 دقیقه روز دوشنبه 8 آذر 1401 ، زمانی بود که بعد از روزها انتظار ، توفیق پیدا کردیم به همراه جمعی از همکاران عزیزم میهمان خانواده آرمان عزیز شویم . بعد از سرودن شعر آرمان عزیز ، آرزویم دیدار با پدر و مادر شهید بود و عرض ارادت و اهدای تابلوی قصیده .

    از جنوب شرق تا شمال غرب تهران حدود یکساعتی زمان لازم داشت . ساعت 13:30 دقیقه از محل کار حرکت کردیم . ترافیک سنگین راه نگرانم می کرد بابت بدقولی و تأخیر . خدا را شکر ، هر چهار گروه سر ساعت رسیدیم . علاوه بر گروه 11 نفره ما ، 20 نفری هم از حوزه علمیه خواهران شهرری آمده بودند .

     فضای پارکینگ و محوطه حیاط مجتمع پر بود از بنرهای تبریک و تسلیت . واحد در طبقه سوم بود و در گروه های 4 نفره با آسانسور بالا رفتیم . با آقای عبدی ـ مدیر روابط عمومی و آقای پیروی آخرین نفراتی بودیم که سوار بر آسانسور شدیم . دوستان پشت درب واحد منتظرمان بودند تا با هم برویم داخل .

     اولین نفری که با او سلام و احوالپرسی کردیم دایی آرمان عزیز بود و بعد ایشان ،  روی پدر بزرگوارش را بوسیدم و سپس با مادر گرامی شان روبرو شدم . بعد از نشستن ، حاج مرتضی خلیلی با نوای زیبا و دلنشینش شروع به مداحی کرد و شعر آرمان عزیز را خواند . از همان ابتدای شعر ، اشک ها را جاری کرد . وقتی به مصرع : "صورتت مثل ماه می ماند" رسید ، بی تابی و اشک مادر شهید به اوج رسید .

     بعد از ذکر مصیبت ، با توصیه حسین شیخ سفلی چند دقیقه ای راجع به شعر و نحوه سرودنش و نیز شخصیت بارز آرمان عزیز صحبت کردم . مادر ایشان چندین بار تشکر کردند و گفتند : شعرتان را خواندم ، خیلی زیبا و دلنشین بود ، شما در این شعر حرف دل مرا زدید و ... .

      در ادامه مراسم پدر بزرگوارشان نیز ضمن تشکر ، از خصوصیت و منش  شهید صحبت کردند . آنطور که پدر می گفت ، آرمان عزیز از سن 6 سالگی علاقه عجیبی به شرکت در مجالس روضه اهلبیت علیهم السلام داشته ، اهل زیارت هفتگی قبور شهدا بویژه شهدای گمنام کهف الشهداء و عاشق زیارت مداوم و مکرر حرم عبدالعظیم حسنی بوده است . تقید او به اقامه نماز شب و فعالیت زیاد در گروه های جهادی و پیگیری جدی در کمک به محرومان و گره گشایی از کار مردم از دیگر برجستگی های این شهید عزیز بوده است .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۱۷:۰۹
احمد بابایی

باسلام

    چند روزی از آشوب های پراکنده به بهانه مرگ مهسا امینی می گذرد و امروز فرصتی دست داد تا در این مورد چند جمله ای بنویسم . قبل از هر چیز باید بگویم هیچ کسی منکر نواقص و کاستی ها و گاهاً خیانت های برخی مسئولین نیست . راه های نرفته بسیاری مانده و کارهای زیادی هست که باید انجام شود . 

1 ـ دقیقا خاطرم هست روز جمعه 25 شهریورماه پس از آنکه از مرز خسروی گذشتیم و وارد خاک ایران شدیم ، سری به وضعیت واتس آپ زدم . دیدم چندین نفر جملات تندی با هشتک مهسا امینی نوشته اند و یا کپی کرده اند . با آنکه اصلاً نمی دانستم مهسا امینی کیست و چه اتفاقی برایش افتاده ، تنها با توجه به شناختی که از آنان داشتم و سوابق شان و آنچه متن نوشته شده نشان می داد ، مطمئن بودم که دچار خطای برداشت شده اند و ماجرا نمی تواند چنین باشد که اینان نوشته اند .

2 ـ خیلی سریع چندین خبرگزاری رسمی را باز کردم و ماجرای پیش آمده را خواندم . سپس بعد برای تک تک شان نوشتم که چنین نیست و قضاوت تان اشتباه است . دلایل زیادی داشتم که پلیس دختری را بخاطر بدحجابی و یا حتی بی حجابی به قتل نمی رساند . در کشوری که علیرغم قوانین روشن و صریحش ، اینقدر آزادی برای پوشش و رفتار و گفتار هست که راحت راحت می گردند و به بالاترین مقامات رسمی آن ، نقد که هیچ ، توهین و فحاشی می کنند ، چطور باید باور کنم که بخاطر پوشش ، دختری را بکشند ؟؟ شنونده باید عاقل باشد .

3 ـ درد اینجاست که هنوز فیلم مقر پلیس منتشر نشده و چیزی اثبات نشده ، عده ای با اعتماد به خبرگزاری های دروغگوی آنور آبی و ماهواره ای و بدون داشتن هیچگونه علم و یقینی شروع به اتهام زنی به مجموعه نظام و پلیس و نوحه سرایی برای مهسا امینی کردند و هیزم بسیاری را برای آتش روزهای بعد فراهم کردند .  در این بین گناه خواص ، بسیار بسیار بزرگ و نابخشودنی است . گناه مسئولین فعلی و سابق و نیز چهره های مشهور هنری و ورزشی که یا مواضع اشتباه گرفتند و یا سکوت کردند تا بلکه از محبوبیت شان ذره ای کاسته نشود . امام حسین علیه السلام را نیز همین دست آقایان منفعت طلبِ دنیاپرستِ نان به نرخ روز خورِ بی بصیرت کشتند . تاریخ و زیارت عاشورا را بخوانید .

4 ـ یکی از همین نمونه ها ، محمود احمدی نژاد است که دو روز پس از آنکه حکم عضویتش در مجمع تشخیص مصلحت را از رهبری فرزانه دریافت کرد ، در کلیپی مواضعی گرفت که پر بود از اتهام و دروغ و حرف های غلط . احمدی نژادی که با رای خانواده شهدا ، مسجدی ها ، بسیجی ها و  انفلابی ها و با حمایت آنان به قدرت رسید ، حالا مواضعی دارد که هیچ فرد مومن و انقلابی آن را درک نمی کند . تنها پیشنهادم به احمدی نژاد این است که به خود بیاید و خود را برای پاسخگویی در برابر خدا آماده کند که عذابی سخت در انتظارش خواهد بود و اگر شیطان گذاشت و توانست توبه کند . حالا بهتر می توانم درک کنم چرا یاران امام حسن علیه السلام جذب پول و قدرت معاویه شدند و مولا و امام شان را تنها گذاشتند .

5 ـ آقایان آشوبگر ! یکبار هم که شده بدون تعصب و پیش زمینه ، نظرات افرادی چون مصطفی تاج زاده و داریوش همایون و ... را که مخالف جمهوری اسلامی و ولایت فقیه هستند را بخوانید و بشنوید . داریوش همایون وزیر اطلاعات دوران پهلوی بود که در بهمن 1389 درگذشت . او با آنکه بسیاری از مدت عمرش را صرف مبارزه با جمهوری اسلامی کرده بود ، در اواخر عمرش تاکید داشت که اولویت خود را از مبارزه با جهموری اسلامی تغییر داده ، چرا که حذف جمهوری اسلامی به تجزیه ایران منجر می شود و تجزیه ایران یعنی نابودی ایران . و یا نظرات جالب مصطفی تاج زاده که صراحتاً اعلام می کند با آنکه جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را قبول ندارم ، اما مخالف حذف آن هستم چون هیچ جایگزین بهتر از آن وجود ندارد و حذف جمهوری اسلامی هیچ حاصلی جز هرج و مرج نخواهد داشت . از این دست اظهارات فراوان است .

6 ـ نظامی که آنقدر توان دارد تا با اعزام جوانان داوطلب به سوریه و عراق ، داعش مورد حمایت آمریکا و غرب را نابود کند آیا نمی تواند از پس چند آشوبگر بی هویت داخلی برآید ؟؟ واقعا متحیرم که این آشوبگران روی چه چیزی برنامه ریزی کرده اند و دل به چه امیدی بسته اند ؟؟ البته حق دارند چون هنوز آن روی سکه را ندیده اند و هنوز محو مدارای پلیس و بسیج اند . کاش خاطرات عملیات مرصاد را بخوانند .

7 ـ مطلب بعد نقش افراد کثیفی چون علی کریمی ، مهران مدیری و کتایون ریاحی و ... در آشوب های اخیر و موج سواری آنان است . ببینید کار مخالفان به کجا رسیده که علی کریمی فوتبالیست رهبری آنان را به عهده گرفته ! یا مهران مدیری که 40 سال از این حکومت بهره برده و مشهور شده ، حالا نطق به نصیحت باز کرده و در آتش فتنه می دمد . یا کتایون ریاحی و فاطمه معتمد آریا که از مرز 60 سال گذشته اند و می رود که دیگر حجاب بر آنان واجب نباشد ، شال از سر بر می دارند و اینچنین با ترویج منکر و مبارزه علنی با حکم صریح خدا ، زبان به اعتراض می گشایند . خاک عالم بر سرشان که این کشور و امنیت آن را به بهای ناچیزی چون اقامت و ویزا و خوشایند غرب و غربیان برای روز مبادا فروختند و برای مبارزه با جمهوری اسلامی متوسل به منکر الهی شدند . یاد جمله شهید سلیمانی افتادم : " هر کس سمت جمهوری اسلامی تیر انداخت ، آواره شد".

8 ـ تمامی این اراذل خودشان هم خوب می دانند تنها بخاطر منافع مادی و دنیوی شان مواضع اینچنینی گرفتند که البته در تاریخ این مملکت ثبت  شد . عمیقا معتقدم اینان غلط کرده اند که دلسوز ایرانند . دلسوز ایران شهدایی بودند که مظلومانه رفتند تا خاک و امنیت آن حفظ شود . دلسوز این کشور محسن حججی بود که مردانه در برابر داعش چون کوه ایستاد و جان داد . دلسوز این کشور شهید عزیز قاسم سلیمانی بود که از همه چیزش برای امنیت ایران گذشت و قسم خورد که جمهوری اسلامی حرم است و وجوبش کمتر از حرم سیدالشهداء نیست و نیز فرمود : اگر این حرم بماند سایر حرم های اهلبیت می ماند و ...

9 ـ تاکنون ده ها نفر شهید و یا کشته شده اند . صدها نفر جانباز و یا مصدوم شده اند . میلیاردها تومان خسارت و یا هزینه شده است . هنوز هم نیروهای پلیس و بسیجیان عزیز آماده در کف خیابان اند و ساعت ها سرپا ایستاده اند تا امنیت این مملکت حفظ شود . راستی جواب این خون ها ،  خسارت ها ، هزینه ها ، وقت ها و خستگی ها و ... را چطور خواهند داد ؟؟

10 ـ در پایان چند بیت از اشعار زیبای استاد فقید عزیزم حاج محمدرضا آقاسی رضوان الله تعالی علیه که مناسب این روزهاست تقدیم شما عزیزان :

رحم روح شما نطفۀ کین دارد
جمل فاجعه آبستن صفین است
این سفر نیز علی تیغ برافشاند
ختم این قائله ، چون نوبت پیشین است

****

ای بردگان هرزگیِ سلطنت طلب
ما زنده ایم و دورۀ مشروطیت گذشت
اینک بسیج ، سینه سپر روبرویتان

هرچند تیغ مکر شما کند و کهنه گشت

خیل یلان هماره به پا ایستاده اند
در قامت قبیلۀ مردان نشست نیست
وقتی بسیج تابع حکم ولایت است
وندر مصاف اهرمن او را شکست نیست

ماییم از تبار شهیدان کربلا
در جبهه تلاطم ما داغ ننگ نیست
ما فتنه را به سرخی خون دفن می کنیم
ما را به دفع مکر شمایان درنگ نیست

محمّدرضا آقاسی (ره)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۱ ، ۱۱:۱۷
احمد بابایی

اعوذبالله من النفسی

 

     1 ـ حاجی جان عنوانی است که برای عزیزِ مهربانِ سفرکرده ام ، زنده یاد  استاد حاج محمّدرضا آقاسی (ره) بکار می برم . ایشان در 24 فروردین سال 1338 در تهران متولد شدند و در تاریخ سوّم خرداد سال 84  پس از طیِ یکدوره بیماری قلبی و تنفسی در سن 46 سالگی در بیمارستان قلب تهران غریبانه از میان ما پرکشیدند و رفتند  ، امّا صدا و یاد و نام و خاطرة آن عزیز همیشه با من است .

 

    2 ـ  آشنایی من با ایشان بر می گردد به زمستان سال 73 .  آن سال دانش آموز کلاس سوّم راهنمایی بودم . یکروز ظهر که تازه  از مدرسه برگشته بودم و مشغول صرف ناهار و همزمان تماشای برنامة خانوادة شبکة یک سیما بودم ، مجری برنامه خانم بیدمشکی گفت :  « سری به کنگرة سراسری نماز اصفهان می زنیم » . آقایی با مو  و محاسن نسبتاً بلندی در حال شعرخوانی بودند . در همان نگاه و دقیقة اول احساس خیلی عجیبی در وجودم شکل گرفت . احساس کردم که سال هاست ایشان را می شناسم با آنکه اصلاً ایشان را ندیده بودم . به شدت مجذوب صدا و چهرة ایشان شدم . فردا و پس فردای آنروز  نیز تصاویر اجرای ایشان بنا به درخواست های مکرر بینندگان از همان برنامه پخش شد . و این اولین صحنة آشنایی یکطرفه من بود با کسی که عاشقانه دوستش می داشتم و می دارم  .

 

     3 ـ  آشنایی یکطرفة ما ادامه داشت و من همیشه دنبال صدا و تصویر شان به هر شکل ممکن بودم .  تا اینکه یک روز شنیدم ایشان قرار است در حسینیه سیّد فتح الله ورامین اجرای برنامه داشته باشند . برنامه از سوی بسیج خواهران سپاه ناحیة ورامین برگزار شده بود و طبیعتاً آقایان راهی به برنامه نداشتند . حدود 2 ساعت بیرون حسینیه منتظر ایستادم تا بلکه ایشان را از نزدیک ببینم. در همین فاصله ،  آدرس و شمارة تلفن  منزل ایشان را  از رانندة ماشینی که ایشان را همراهی کرده بود گرفتم  . برنامه که تمام شد و حسینیه در حال خالی شدن ، داخل رفتم . حاجی جان مشغول اقامة نماز بودند . نمازشان نسبتاً  طولانی شد . پس از آنکه سلام نمازشان را دادند به طرفشان رفتم و رویشان را برای اولین بار بوسیدم . حرفی برای گفتن نداشتم و فقط شیفته و مجذوبشان بودم . تا هنگام سوار شدن بر ماشین ، کنارشان بودم و هنگام خداحافظی آخرین نفری بودم که باز رویشان را بوسیدم .

 

    4 ـ آدرس و شمارة تماس را داشتم امّا جرأت تماس نداشتم . بنابراین نامه ای برایشان نوشتم و پست کردم به آدرس منزلشان « میدان بهمن ـ جوادیه ـ 10 متری اوّل و  ... » . در آن نامه و نامه بعدی که بعد از ارتحال ایشان ، آقازاده شان ـ غلامرضا ـ آن نامه را برای یادگاری به خودم برگرداند ، حرف های دلم را برایشان نوشتم و نوشتم که چقدر دوستشان دارم .

 

    5 ـ  روز ها می گذشت و من هر روز بیشتر مجذوب آن شخصیت عزیز می شدم . تا آنکه پس از دو نامه ارسالی ، تصمیم گرفتم از ایشان برای حضور و اجرای برنامه در اولین یادوارة شهدای بسیج پایگاه کمیل مسجد امیرالمؤمنین (ع) شهرستان ورامین دعوت کنم . شمارة منزلشان را گرفتم و پس آنکه همسر محترمه شان گوشی را  برداشتند ، منتظر صحبت با ایشان بودم . بعد از چند ثانیه ، کسی که عاشقانه عاشقش بودم گفتند : « سلام ، بفرمایید » . با ایشان صحبت کردم و از ایشان دعوت کردم . صمیمانه پذیرفتند و قرار ما شد روز 19 بهمن سال 78 . البته بعد از اجرای برنامه ایشان  در سالن آموزش و پرورش منطقة 14 تهران و شهرک مسکونی  دو  هزار واحدی وزارت دفاع در جادة خاوران .

 

    6 ـ از ورامین به عقیدتی ـ سیاسی پارچین رفتم و پس از در اختیار گرفتن یک سواری ، رفتیم خیابان پیروزی ، سالن آموزش و پرورش منطقة 14 . حاجی جان برنامه اش تمام شده بود . سراغشان را گرفتم . گفتند : مشغول گرفتن وضو اند . داخل حیاط آنجا شدم . وضویشان که تمام شد مرا دیدند و گفتند : بابایی تویی ؟ گفتم : بله . چند تا شوخی کردند و رفتند برای نماز . نمازشان که تمام شد به ایشان گفتم : آخرین برنامة امروز ، مسجد ماست . اگر اجازه بدید ، شام منزل ما باشید . ابتدا نپذیرفتند و با اصرار من قبول کردند ولی با یک شرط . آن هم اینکه خیلی ساده باشه ، مثلاً  مرغ و کباب وحتی نوشابه هم نباشه . شرطشان را قبول کردم و زنگ زدم منزل و سفارش غرمه سبزی رو به مادرم دادم .

 

     7 ـ حاجی جان بلند شدند و رفتند از فروشگاه بزرگ لوازم التحریری که در کنار سالن بود و هنوز هم هست برای پسرانشان یعنی غلامرضا و علیرضا خرید کنند . اگر اشتباه نکنم مدادرنگی ، دفتر و .. خریدند و سوار ماشین شدیم و رفتیم.

 

    8 ـ هنگام اذان مغرب و عشاء رسیدیم  شهرک دو هزارواحدی . پس از نماز و اجرای سریع برنامه به سمت ورامین حرکت کردیم . بین راه از ایشان سئوال کردم : حاجی جان بین مداحان معروف شما کدام را بیشتر می پسندید ؟  ایشان گفتند : اگه مداح باحال میخوای ؟ حاج علی انسانی .  اگه شاعر باحال میخوای ؟ حاج علی انسانی .  اگه آدم باحال میخوای ؟ بازهم حاج علی انسانی . در مراسم هفت حاجی جان ، حاج علی انسانی رو دیدم و همین صحبت و نظر حاجی جان رو به ایشان گفتم . ضمناً در همون شب چند تا لطیفه هم گفتند که یکی از اونهارو یادم هست . گفتند :  : از یارو پرسیدند : شما منطقه هم بودید ؟ میگه بله ، من چندین منطقه بودم . می پرسند کدوم مناطق ؟ میگه منطقة آزاد کیش ، منطقة آزاد چابهار و...  .

 

     9 ـ  وقتی رسیدیم به مسجد ، حاجی جان رفتند وضوخانه مسجد تا وضو بگیرند . وضو که گرفتند در همان حیاط مسجد منتظر ماندند تا صحبت های سخنران که مرحوم استاد دوانی (ره) بودند تمام شود و اعضای گروه تواشیح بسیج پایگاه کمیل نیز  به اجرای برنامه بپردازند ، آنگاه وارد شوند . اصرار کردیم که هوا سرده و داخل شوید . فرمودند : نه ! برنامه به هم می خوره  .

 

    10 ـ  بعد از اتمام  تواشیح که  نوبت اجرای حاجی جان شد ، ایشان تازه داخل شبستان مسجد شدند . بلافاصله به سمت جلوی جایگاه که روحانیون معظّم از جمله امام جمعه محترم ورامین حضرت آیت الله محمودی حضور داشتند رفتند و با تمامی ایشان روبوسی و احوالپرسی کردند . سپس به اجرای برنامه پرداختند که حدود پنجاه دقیقه طول کشید . در طول این مدت که فیلم کامل آن موجود است نگاه های تمامی جمعیت حاضر را به خود خیره کردند . اجرای ایشان در نوع و سبک اجرا کاملاً بی نظیر بود . نمی گویم کم نظیر ، بی نظیر اجرا می کرد . خودشان در مراسم سوگ ساقی در  رمضان  سال 83  در دانشکده کشاورزی شهرستان ورامین  به من فرمودند : بعدِ اجرای  من ،  اجرا برای دیگران سخت می شود . واقعاً همینطور بود . حاجی جان با تمام اعضا و جوارح خودشان اجرا می کردند . فقط زبانشان نبود که تکلم می کرد . تمام جسم و روحشان غرق اجرا بود .  من معتقدم آن چیزی که حاجی جان را مطرح و محبوب دل خیلی ها کرد در این نیم مصرع خودشان نهفته است . آنجا که حاجی جان فرموده اند :  «  آهِ مجنون ، بوی لیلا می دهد » . این نیم مصرع به نظر من در تمامی اشعار ایشان نمونه است . بهترین است . یک دنیا حرف و معرفت در اوست . یعنی اگر مجنون ، شیدا و خواهان و خاطرخواه واقعی لیلا باشد ، حرف که میزند ، راه که می رود ، نگاه که می کند و خلاصه هر عملی که از او سر می زند ، بوی لیلا را می توان از او استشمام کرد . اشعار حاجی جان به خاطر این بر دل ها می نشست و غوغا می کرد چون آه مجنونی بود که بوی لیلایش ،  اهلبیت (ع) را می داد . حاجی جان به راستی شیفته و دلسوخته اهلبیت خصوصاً مولا علی علیه السلام بودند .

 

  احمدبابایی  1388/11/11

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۴۵
احمد بابایی

با سلام  و آرزوی قبولی نماز و روزه ها در یازدهمین روز ماه مبارک رمضان

     امروز ، شصت و سومین سالروز تولد استاد عزیزمان حاج محمدرضا آقاسی رضوان الله تعالی علیه است . کسی که به درستی شاعر دلسوخته اهلبیت (ع) لقب گرفت و با اجراهای بی نظیرش توانست شعر را به متن جامعه و محافل مختلف بکشاند .سوم خرداد امسال نیز هفدهمین سالروز عروج باورنکردنی ایشان است .

روحشان شاد در جوار رحمت الهی

نثار روحشان صلوات

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۳۴
احمد بابایی

با سلام

     بعد از دو سال تعطیلی اردوهای راهیان نور به دلیل بیماری کرونا ، به لطف خدای شهیدان این اردوهای شیرین و روشنگر دوباره از سرگرفته شد . اردوهای جنوب برای آنانی که این سفر را تجربه کرده اند  ، شیرین ترین اردوهاست . هنوز بوی عطر شهیدان در فضای حسینیه حاج همت دوکوهه مشامت را مست می سازد . هنوز غربت شهیدان در قتلگاه فکه و شلمچه جگرت را می سوزاند و اشک را بر گونه هایت می نشاند و چه زیبا می گفت عزیزم حاج محمدرضا آقاسی (ره) که  :  "هنوز بوی شهید از هویزه می آید " . روحش شاد در جوار رحمت الهی . 

 

74 ـ اولین سفرم به جنوب ، اردیبهشت ماه 1374 بود که ما دانش آموزان منتخب دبیرستان های استان تهران ، در قالب یک کاروان عظیم 500 نفری با قطار از تهران به مقصد اندیمشک حرکت کردیم . بوی شهدا در فضای معنوی حسینیه حاج همّت پیچیده بود . هنوز آن حس خوب در ذهن و مشامم تداعی می شود . سرپرست ما ، آقای عموزاده مربی پرورشی دبیرستان شهید مصطفی خمینی ورامین بود که علاوه بر معلم خوب ، همسفر خوبی هم برای ما بود . حسین بزرگ نیا هم همکلاسی عزیزی بود که همسفرم شد و چقدر در این سفر اذیت کردیم . یادم نمی رود که در ایستگاه درود خرم آباد و در توقف کوتاه وقت نماز ، خیلی سریع از منزلی در ایستگاه ، فلفل قرمز خیلی تندی را از دختر خانمی گرفتم و بصورت حرفه ای ، داخل کیک تی تاب جاسازی کردم ، دوباره بسته بندی را بهم چسباندم و به دوستم خوراندم . طفلکی بعد از خوردن تا اندیمشک می سوخت و اشک می ریخت . خدا کند مرا بخشیده باشد .

 

79 ـ دومین سفرم به مناطق جنگی جنوب کشور در دوران دانشجویی  و با بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین پیشوا بود که حاج محسن اردستانی مسئولیت حوزه و اردو را بر عهده داشت .  این اردو که یادواره شهید حجت الله ملاآقایی نام گرفت ، با حضور 160 دانشجو برگزار شد . در این سفر بود که بطور کاملاً  اتفاقی دوربین فیلمبرداری به من سپرده شد و این اولین تجربه فیلمبرداری ام به حساب می آمد . 9 ساعت فیلم و 90 قطعه عکس ماحصل یکهفته تلاش هنری ام شد . فیلم آن سفر را خیلی دوست دارم . مخصوصاً فیلم های مربوط به شلمچه و فکّه را .

 

80 ـ سومین سفرم ، سال بعد یعنی اسفند سال 1380 بود . در اردوی سال قبل ، خیلی دوست داشتم که یکی از دست اندرکاران اصلی اردوهای جنوب باشم و درست چند ماه قبل اردو ، در پاییز 80 ، از سوی فرمانده حوزه بسیج دانشجویی ـ حاج مهدی پیرهادی بعنوان مسئول اردویی حوزه و نیز مسئول اردوی جنوب انتخاب شدم . این اردو که یادواره شهید سرلشکر حاج مصطفی اردستانی نام گرفت ، رکورد تعداد شرکت کنندگان و نیز روزهای برگزاری را زد . در این سفر 220 دانشجو با شش دستگاه اتوبوس بنز 302  ،  بمدت 8 روز مهمان شهدا بودند . حضور دائمی حجت الاسلام ماندگاری و حجت الاسلام حسینخانی و الفت این دو روحانی بزرگوار با دانشجوها از نکات برجسته این اردو به حساب می آمد . تنها سفری بود که تعداد اعضای اصلی و فعال حوزه یک اتوبوس کامل می شد . مهدی پیرهادی و ابوذر آلوش و ... فقط در این سفر همراه مان شدند . کل هزینه 8 روزه سفر برای هر زائر فقط 20 هزار تومان شد که سهم دانشجویان نفری 3 هزار تومان بود . 7 هزار تومان کمک ناحیه بسیج دانشجویی و 10 هزار تومان هم کمک واحد دانشگاهی بود . با تقسیم 20 هزار تومان بر 8 روز سفر این نتیجه به دست می آید که هر دانشجو ، روزانه فقط 2500 تومان هزینه سفر داشته است که باید گفت یادش بخیر .

 

 81 ـ چهارمین سفرم هفته دوم نوروز 81 بود . هنوز چند هفته ای از برگشت مان نگذشته بود که با دعوت پسر عمه عزیزم و حاج داود بختیاری همراه با پایگاه بسیج پارچین دوباره راهی جنوب شدم . این سفر نیز خیلی خوش گذشت و کلی خاطره ساز شد . روز حرکت بسته های بسیار زیادی کنسرو تن ماهی و لوبیا و ... در زیر تنها اتوبوس سفر بارگیری شد . همان کنسروها کل غذای ما بود در طول این اردو . اینقدر زیاد بود که هر کس به هر تعداد می توانست تن ماهی بخورد . ولی چه فایده که بعد دو روز دیگر دلمان را زد و شد مصیبت و دست مایه طنز سفر . در راه بازگشت در خرم آباد ، دربدر دنبال غذا بودیم و رستورانی که به اندازه یک اتوبوس غذا داشته باشد پیدا نمی شد . عاقبت یک دیزی سرا با 14 پرس دیزی پیدا شد . 14 پرس را بین همگی تقسیم کردیم . چقدر خوشمزه بود . اصلاً کیفیت گوشت لرستان بدلیل تغذیه خوب دام ها بالاست . 

81 ـ پنجمین سفرم روز شنبه دهم اسفند 81 آغاز شد . یادواره سردار شهید محمّدرضا کارور . کاروان 110 نفری دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا این بار در قالب 3 اتوبوس باکیفیت که از جوان سیر ایثار آمده بودند راهی مناطق جنوب کشور شدند . فرمانده حوزه حمید سپهری (چهاردولی) و مسئول برگزاری اردو حسن عبدالعلی پور شربیانی بودند . محمد هوشمند هم هماهنگی ها را انجام می داد . این سفر نیز خیلی عالی بود و حسابی خوش گذشت . علی افشاری فیلمبرداری اردو را انجام می داد و من هم کمک خوبی برایش بودم . حاج عباس خاوری هم پایه خوبی بود برای بچه ها در این سفر . فیلم شوخی او با بچه ها را حتما اینجا خواهم گذاشت . 

82 ـ 

83 ـ

84 ـ

85 ـ

90 ـ

91 ـ

این پست در حال تکمیل شدن است

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۰ ، ۱۵:۵۳
احمد بابایی

    

      بدون شک مادر فرشته روی زمین و مهربان ترین فرد با فرزند خویش است . مهر مادری ، لطف و عطیه عالیه خداست و محبت او نظیر و مانند ندارد . هیچ محبتی به پای محبت مادر نرسیده و نخواهد رسید . شعر بسیار زیبای "قلب مادر" ایرج میرزا و یا حکایت دعوای آن جوان بی خرد با مادرش در برابر چشمان حضرت موسی (ع) موید این ادعاست . محبت مادر ، جاده و عشق یکطرفه است . انتها ندارد ، تمام نمی شود . امّا در مقابل ، سایر محبت ها قراردادی اند و  ممکن است روزی تبدیل به سردی و یا حتی تنفر شوند .

 

       خانۀ پدر و مادر نیز به تبع همین عشق الهی ، کاملاً متفاوت از سایر خانه ها ، حتی خانۀ خود انسان است . آرامش عجیب خانۀ مادری ، تجربه شیرین همۀ ماست . خانه ای که در هر ساعت از شبانه روز ، درش به رویت گشاده است . سفره ای که خوشمزه ترین دستپخت عالم در آن یافت می شود و رختخوابی که آرام ترین خواب را در آن تجربه خواهی کرد و ...  .

 

      خدا همۀ پدران و مادران عزیز را حفظ کند و همه پدران و مادران درگذشته را غریق رحمت بی انتهای خودش گرداند . دیروز جمعه به رسم همیشگی و همراه با سایر برادران ، مهمان مامان بودیم . شعر زیرم تقدیم به همه مادران پاک ایران زمین بویژه مادر خوب و عزیزم که همیشه مدیون اویم :

 

طبق رسم هفتگی با همسرم
آمدم جمعه به پیش مادرم

می نشینم بر سر صبحانه اش
من ندیدم گرم تر از خانه اش

خانه اش گرم است و امن و باصفا
دلنواز و دل فریب و دلربا

گرچه بابا پادشاه منزل است
مادرم خورشید و ماه منزل است

گرمی خانه ز نور مادر است
در میان خانه او چون گوهر است

گوهر هر خانه بی شک مادر است
نورش از خورشید هم بالاتر است

نور مادر ، نوری از نور خداست
مطمئن هستم که منظورِ خداست

چون نبی فرموده بر انس و نفوس :
بنده حق ! پای مادر را ببوس !

زیر پایش جنّت حق آفرین
بهترین مهر خدا روی زمین

خانۀ مادر همیشه روشن است
مایۀ امنیّت روح من است

خانۀ مادر چنان بیت خداست
از تمام خانه ها بحثش جداست

خانه اش بوی محبت می دهد
بوی خواب ناز و راحت می دهد

گرمی دستش امید زندگی است
عاشقی عاشق تر از او  هست ؟ نیست

عشق مادر بی نظیر و بی مثال
شمّه ای از عشق ربّ ذوالجلال

عشق مادر تا ابد در خون اوست
عاشق فرزند خود ، مجنون اوست

تا نفس دارد همیشه عاشق است
در مصاف عاشقی اش صادق است

اینچنین عاشق ندیدم هیچ جا
بی توقع ، بی ریا ، بی ادّعا

گر دلش را بشکنی و بد کنی
گر بدی در حق او بی حد کنی

باز هم او مادر است و مهربان
عاشقی بی انتها و بیکران

ای پسر ! ای دختر خوب جوان !
قدر بابا ، قدر مادر را بدان

چون ندیدم بهتر از او هیچکس
برتر از او همدمی یا همنفس

جان من بادا فدای جان او
من فدای چهرۀ تابان او

من فدای مادرم از بیخ و بُن
بارالها ! مادرم را حفظ کن !

 

آه مجنون .  1400/08/28

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۰ ، ۱۶:۴۴
احمد بابایی

سلام

     سوم تیرماه هشتاد و چهار ، رئیس جمهوری با تفاوت های بسیار و گاهاً منحصر به فرد پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت و توانست با اعتماد به نفسی عجیب ، رقیبان بزرگ ، نامی و سرسختی همچون هاشمی رفسنجانی و ... را کنار بزند . محمود احمدی نژاد پدیده آن سال ها بود . کسی که توانست با شعارهای عدالت خواهانه خاطرات خوب اوایل انقلاب را زنده کند و نوید اجرای عدالت را به گوش برساند .

       خوب به خاطر دارم در ستادهای تبلیغاتی او ، گاهاً نان و پنیر می خوردند آن هم با پول خودشان و در مقابل در ستاد هاشمی رفسنجانی همه چیز به وفور یافت می شد . از ذهنم نمی رود مادر شهیدی در خیابان پیروزی تهران پارچه ای آورد تا برای تبلیغات و پارچه نویسی از آن استفاده شود و گفت نذر روزه دارد برای موفقیت دکتر . خیلی ها نذر کردند تا پیروز میدان انتخابات او باشد و شد . پس از انتخاب نیز تقریباً همه دلسوزان انقلاب برایش سنگ تمام گذاشتند ، از جمله رهبری عزیز . اما در نهایت غرور و لجاجتش مخصوصا تعصب بیجای او روی مشایی و بقایی وی را از راه امام و انقلاب و حتی شعارها و باورهایش دور کرد و  زمینش زد . ز شاهراه حقیقت به دور افتادید ! از آن شبی که به چاه غرور افتادید ! ( شعر : محمّدرضا آقاسی ره)

      معتقدم عملکرد محمود احمدی نژاد را باید به دو دوره متفاوت تقسیم کرد .

الف) دوره اول : دوره شهرداری و دور نخست ریاست جمهوری . در این دوره او توانست با اتکا به باورهای انقلابی ، جهادی کار کند و منشاء خدمات بزرگی مخصوصاً به محرومین باشد . او و هیئت دولتش در این دوره به نقاط دورافتاده ای سرکشی کردند که تا آن زمان ، بخشدار و فرماندار نیز به خود ندیده بودند . به گواه برخی ها ، حجم کار و خدمات مثبت دولت نهم با تمام دولت های بعد از انقلاب برابری می کند

ب) دوره دوم  : در این دوره که از اواخر دوره اول آغاز می شود و متاسفانه تا به امروز ادامه دارد ، او با فاصله گرفتن از مبانی روشنی که روزی با همان مبانی اعتماد عمومی را جلب و رأی بالایی آورده بود ، ضمن زدن پشت پا به تمام شعارها و ادعاهای قبلی ، موجب خوشحالی دشمنانی شد که خود روزی بزرگترین دشمن و منتقد آنان بود .

      آری ! این است عاقبت خودبزرگ بینی و غرور بیجا که البته درس عبرتی است برای همه ما ، مخصوصاً مسئولین که هیچ تضمینی برای عاقبت به خیری نیست و باید مواظب شیطان و فریب های او بود . احمدی نژادی که خود روزی دشمن شماره یک اسرائیل بود ، حالا حسابی تغییر موضع داده . اسرائیل که در این سال ها تغییری نکرده ، آنکه تغییر کرده و رنگ باخته ، احمدی نژاد است . خدا هدایتش کند . تاریخ اسلام نیز فراوان دارد از این ریزش های طلحه و زبیرها . قبل از آن هم سرگذشت تلخ افرادی چون بلعم باعورا را نباید فراموش کرد .

 

      روز 27 فروردین 1400 پس از آنکه در گروه واتس آپی دوستان ، کلیپ سفر محمود احمدی نژاد به لرستان در وضعیت کرونا از سوی حاج سعید فرجی منتشر شد ، حاج محمود خراسانی نوشت که احمدجان یه بیت شعر در وصفش بگو  و شد این دو بیت :

 

 

محمود به من گفت : ز محمود بگو

اندر صفتش برای ما زود بگو

 

گاوی است که نُه منِ شیرش ریخت !

محمود ! اگر بهتر این بود ، بگو

 

1400/01/27

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۰۹:۳۱
احمد بابایی