آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد .

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیز ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۵ مطلب با موضوع «دوستان» ثبت شده است

سلام

     مادر گرامی دوست عزیزمان حاج مجید اصفهانی پس از سالها فراق به همسر شهیدش پیوست و آسمانی شد . روح شان شاد و تسلیت به خانواده معظم اصفهانی .

     حاج مجید اصفهانی را اولین بار در دفتر بسیج دانشجویی دانشکده پیشوا دیدم . او مسئول پایگاه پیشوا بود و حاج محسن اردستانی فرمانده حوزه بسیج دانشجویی . آن روزها ، رفاقت و همکاری خوبی با محمد کاشکی داشت و از رابطه الان شان بی خبرم . جسارت و شجاعت حاج مجید بیش از دیگر خصوصیاتش جلوه می کرد . در طول این سالها حاج مجید تغییرات ظاهری زیادی کرده . من ، حاج مجید ، حاج محسن اردستانی و امیر درخشانپور بیش از سایر دوستان سفید کرده ایم ، ان شاءالله خدا روسفیدمان کنه .

     به تشییع نرسیدم و روز پنجشنبه برای مراسم ختم ، از درب شمالی وارد صحن مطهر امامزاده جعفر (ع) شدم . امامزاده ای که خاطرات شیرینی از دوران دانشجویی برایم به یادگار گذاشت . به سمت درب شرقی که نگاه کردم سیدعبدالله طباطبایی را دیدم که با برادرشان آقا سیدمرتضی و چند نفر دیگر که نمی شناختم به سمت شبستان می آمدند . دوستان دیگری چون محمدعلی شیرازی و مصطفی امامی امین هم آمدند .

    بعد از ورود و روبوسی با مجید عزیز و دیگر وابستگان ، جایی در میانه مجلس پیدا کردیم و نشستیم . مراسم شلوغ بود و حاج سید محسن گتمیری در حال مداحی و تلاوت قرآن بود . هنگام خروج آقا سید کمال الدین طباطبایی را بعد از حدود 20 سال دیدم و دیداری تازه و یادی از دوست عزیزمان مرحوم حاج سید حسین طباطبایی  کردیم . روح همه رفتگان شاد .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۲
احمد بابایی

اهدای لوح به استاد فقید

دستخط مبارک استاد نوشته شده بر صفحه اول کتاب اهدایی

با سلام

      اواخر سال 1392 بود و تازه رفته بودم ناحیه یک . ناحیه ای قدیمی با شهروندانی بزرگوار . برای عرض ادب و تبریک سال نو محضر استاد معظم زنده یاد حاج علی آقا آهی ، راهی منزل این گرانمایه در میدان احمدیه در ابتدای خیابان شهید شکوری شدم . با آنکه بیمار بودند و در بستر ، در نهایت مهربانی و لطف پذیرایم شدند و در همان جلسه نخست آشنایی شیفته شان شدم . مهربانی برجسته ترین خصوصیت اخلاقی شان بود . یکبار هم منت به سرم گذاشتند و با سختی و مشقت به دفتر کارم در میدان شهداء آمدند برای شرکت در جلسه . روحشان شاد . 

در همان دیدار منزل ، برایشان چندین شعر از زنده یاد حاج محمدرضا آقاسی خواندم و ایشان هم متناسب با اشعار ، برایم شعر می خواند و روی برخی از اشعار توضیحاتی می دادند .روی مضامین و مفهوم شعر و مطابقت آن با مفاهیم دینی و شرعی و در عین حال رعایت کامل قواعد شعری نظیر وزن و ردیف و قافیه و حتی معنی ، بسیار حساس بودند و چندتایی شعر معروف خواندند که ایراداتی داشت .

در انتها شعر معروف : بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا را خواندند و به عدم رعایت قافیه و معنا در مصرع چهارم ایراد گرفتند و فرمودند اینطور درست هست که :

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بنوشم جرعه ای از آب جوی کربلا

زحمات ارزنده ایشان برای جامعه مداحی کشور و اعتلای فرهنگ ستایشگری  اهلبیت علیهم السلام هیچگاه فراموش نخواهد شد . روح پاکش با اولیای الهی محشور باد . شادی روحشان صلوات .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۳
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۴۲
احمد بابایی

 

     سیدمرتضی جعفرپور را از سال ۸۴ می شناسم . از همکاران فعال ، پرانرژی ، بامعرفت و دلسوز . حس نوع دوستی اش اینقدر زیاد هست که برای حل مشکل یک همکار ، حاضر است به ساعت ها وقت گذاری و تلاش و پیگیری . میزان وفاداری اش به سازمان نیز بیش از حد معمول است . اوج این رفتارها در دوران مسئولیتش در اداره رفاه جلوه گر بود . 

در دو مرحله نیز با سید مستقیم کار کرده ام . روی وقت گذاری ، دلسوزی ، صداقت و سلامتش حساب ویژه‌ای می شود باز کرد . برای دوست و همکار عزیزمان محمدسعید مویدی فر که خدا رحمتش کند ، بسیار بیش و بهتر از یک برادر زحمت کشید و وقت گذاشت .  خدا خیرش دهد . روزی هم که سعید رفت بی قراری سید ، موید این ادعایم شد . اینها خلاصه ای بود از ویژگی های این سید عزیز که بچه شاه عبدالعظیم حسنی است و هنوز هم ارادت و رفت و آمدش به آنجا برقرار .

وقتی در سال ۹۱ قصیده بلند ۲۸۴ بیتی را در توصیف تک تک همکاران گفتم ، بارها به من گفت : خیلی دوست دارم بدانم برای من چه خواهی سرود ؟ و من هر بار چیزی در پاسخ برای فرار می دادم .

در طول این سال ها فرصتی دست نداد تا اینکه در لحظات قبل اذان و افطار در تالار شام غریبان همسر عموی فقیدم اینطور آمد ، هر چند این شعر نیز برای او و در مورد شخص او نیست ، بلکه داستان گفتن شعر برای اوست . وگرنه سید عزیز است و حرمتش واجب و چه زیبا فرمود که : اگر با من نبودش هیچ میلی؟ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟؟

 

چندسالی است جناب جعفرپور

یک طلب دارد از من ماهر

دوست دارد برای او گویم

چند بیتی به رسم یک شاعر

 

بارها گفته ام : برادر من !

شعر باید خودش به جوش آید

کار من نیست چیدن کلمات

شعر را یک شرایطی باید

 

گفتمش جان من ، رهایم کن

گرچه حال شعر من بد نیست

گفتن از تو مجال می خواهد

گفتن از تو ، کار احمد نیست

 

گفتن از تو محال ممکن هاست

حال ما را دگر خراب مکن

جان احمد ز شعر خود بگذر

اینقدر سوال و جواب مکن

 

گفت : باشد ولی به فکرم باش

خواهشی دارم از شما آقا

بر خلاف رویه معمول

توی شعرت مرا ببر بالا

 

نکند عین باقی اشعار

ضدحالت نصیب ما گردد

هر چه خواهد دلت به ما گویی

سهم ما فحش و ناسزا گردد

 

با سعید و مجید و با اصغر

توی شعرت ببین چه ها کردی ؟

جای تعریف مثبت و تمجید

از لب پرتگاهشان رها کردی

 

گفتمتش خوب ، چون خودت گفتی

کار من نیست وصف این و آن

هر چه گفتم دلیل محکم داشت

غیر این نیست شآن یک انسان

 

آه مجنون 1402/01/07

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۲۴
احمد بابایی

سلام

      ساعت 20 روز شنبه ششم اسفندماه در ترافیک قلعه نو به سمت ورامین سری به گوشی زدم . دیدم جعفر پاک طینت بله را نصب کرده با عکسی از خودش . چند بیت زیر را بلافاصله در پشت فرمان برای او گفتم و فرستادم .

جعفر ورودی سال 80 بود و دو سال بعد از من وارد دانشکده حقوق شد و خیلی زود با ورود به مجموعه خوب بسیج دانشجویی با خیلی ها رفیق شد من جمله خود من .

در طول سالهای 81 تا 84 بیشتر وقت ها با هم بودیم ، مخصوصاً شب ها در خوابگاه کوچک اردستانی دهوین که پایگاه دوستان بسیج دانشجویی شده بود . 

عکس فوق که مربوط به همان سالهاست ، در خوابگاه اردستانی گرفته شده . نشسته از چپ : جعفر پاک طینت ، عمّار نجفی ، محمدگودرزی و احمدبابایی . یاد همگی بخیر .

سلام ای جعفر پاک و صمیمی
سلام ما به تو یار قدیمی

سلام ای همدم و همراه احمد
سلام ای سوژۀ عکس ندیمی

تو مثل اصغری ، عشقی برادر
همیشه در صراط مستقیمی

شنیدم همچنان در کار عدلی
به کاخ عدلیه جانا مقیمی

دلم را یاد یاران می نوازد
بسان رقص شیرین نسیمی

ندیدم بهتر از یاران دلبر
ندیدم برتر از یاران تیمی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/12/06

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۱۸
احمد بابایی

با سلام

    ساعت 14:30 دقیقه روز دوشنبه 8 آذر 1401 ، زمانی بود که بعد از روزها انتظار ، توفیق پیدا کردیم به همراه جمعی از همکاران عزیزم میهمان خانواده آرمان عزیز شویم . بعد از سرودن شعر آرمان عزیز ، آرزویم دیدار با پدر و مادر شهید بود و عرض ارادت و اهدای تابلوی قصیده .

    از جنوب شرق تا شمال غرب تهران حدود یکساعتی زمان لازم داشت . ساعت 13:30 دقیقه از محل کار حرکت کردیم . ترافیک سنگین راه نگرانم می کرد بابت بدقولی و تأخیر . خدا را شکر ، هر چهار گروه سر ساعت رسیدیم . علاوه بر گروه 11 نفره ما ، 20 نفری هم از حوزه علمیه خواهران شهرری آمده بودند .

     فضای پارکینگ و محوطه حیاط مجتمع پر بود از بنرهای تبریک و تسلیت . واحد در طبقه سوم بود و در گروه های 4 نفره با آسانسور بالا رفتیم . با آقای عبدی ـ مدیر روابط عمومی و آقای پیروی آخرین نفراتی بودیم که سوار بر آسانسور شدیم . دوستان پشت درب واحد منتظرمان بودند تا با هم برویم داخل .

     اولین نفری که با او سلام و احوالپرسی کردیم دایی آرمان عزیز بود و بعد ایشان ،  روی پدر بزرگوارش را بوسیدم و سپس با مادر گرامی شان روبرو شدم . بعد از نشستن ، حاج مرتضی خلیلی با نوای زیبا و دلنشینش شروع به مداحی کرد و شعر آرمان عزیز را خواند . از همان ابتدای شعر ، اشک ها را جاری کرد . وقتی به مصرع : "صورتت مثل ماه می ماند" رسید ، بی تابی و اشک مادر شهید به اوج رسید .

     بعد از ذکر مصیبت ، با توصیه حسین شیخ سفلی چند دقیقه ای راجع به شعر و نحوه سرودنش و نیز شخصیت بارز آرمان عزیز صحبت کردم . مادر ایشان چندین بار تشکر کردند و گفتند : شعرتان را خواندم ، خیلی زیبا و دلنشین بود ، شما در این شعر حرف دل مرا زدید و ... .

      در ادامه مراسم پدر بزرگوارشان نیز ضمن تشکر ، از خصوصیت و منش  شهید صحبت کردند . آنطور که پدر می گفت ، آرمان عزیز از سن 6 سالگی علاقه عجیبی به شرکت در مجالس روضه اهلبیت علیهم السلام داشته ، اهل زیارت هفتگی قبور شهدا بویژه شهدای گمنام کهف الشهداء و عاشق زیارت مداوم و مکرر حرم عبدالعظیم حسنی بوده است . تقید او به اقامه نماز شب و فعالیت زیاد در گروه های جهادی و پیگیری جدی در کمک به محرومان و گره گشایی از کار مردم از دیگر برجستگی های این شهید عزیز بوده است .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۱۷:۰۹
احمد بابایی

سلام

  ساعت 6:30 صبح روز سه شنبه 14 تیرماه 1401 در گشت صبحگاهی در خیابان پاسدارگمنام به امیر زرگری نژاد بابت این لباس رها شده بر روی نرده ها و جمع آوری اش توسط کارگر همان پست ، تذکر دادم . بلافاصله امیر از ماشین پیاده و در چند ثانیه از نرده ها بالا رفت . سریع با گوشی موبایلم عکس بالا را گرفتم .

    روز جمعه 7 مرداد ، در حال پیاده روی به سمت منزل عکس آنروز را دیدم و خواستم در گروه کاری مان ارسال کنم که چند بیت زیر شد زیرنویس آن عکس . تقدیم شما و امیر زرگری نژاد جوشقانی :

صد نرده و نیزه نیست مانع
در راه هدف که هست خدمت

چون ببر پر از توان و نیرو
چون شیر پر از شکوه و هیبت

این است مرام زرگری ها
ایثار و وفا بدون منّت

او دور شده ز بار منفی
تندیس بلند بچه مثبت

یک فرد نجیب جوشقانی
یک فرد اصیل و با اصالت

یا رب تو خودت پناه او باش
از روز نخست تا قیامت

آه مجنون 1401/05/07

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۳
احمد بابایی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۱۷
احمد بابایی

باسمه تعالی

با تأسف و تأثر خبر درگذشت شاعر آزاده و بسیجی مرحوم محمّدرضا آقاسی را دریافت کردم. این حادثه‌ی غم‌انگیز ، ضایعه‌ای برای هنر و ادبیات متعهد کشور و به ویژه شعر مذهبی و انقلاب به شمار می رود . شعر روان و با مضمون و خوش ساخت آقاسی که نمایشگر دل پاک و احساسات صادق و هنر خودجوش او بود ، بی‌شک دارای جایگاه ویژه‌ای در ادبیات معاصر است .

درگذشت این شاعر عزیز را به جامعۀ ادبی و شعرای کشور و به علاقمندان آثار او و بطور خاص به خانواده‌ گرامی و دوستان و یاران این بسیجی دلباخته تسلیت عرض می کنم و شادی روح و علو درجات او را از خداوند متعال مسألت می نمایم.

سیّد علی خامنه ای
7 خرداد 84

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۴۹
احمد بابایی

باسلام

1 ـ   روز ۱۸ اسفند ۹۵   تماس گرفتند و گفتند تا نیم ساعت دیگه سالن کنفرانس ساختمان خیابان نبرد باشید . بلافاصله از محل کارم میدان شهدا حرکت کردم و راس ساعت بر صندلی سالن به انتظار شروع جلسه نشستم .

2 ـ قبل آغاز جلسه زمزه هایی شنیدم  در مورد جابجایی مدیر خوب حراست مان آقای برات . از آنجاییکه از روش ، منش ، شخصیت و عملکرد خوب آقای برات خاطره خوبی در ذهنم بود خیلی سریع این چند بیت را در همان دقایق طلایی نوشتم و هنگامی که نوبت صحبت به من رسید ، برای حاضران خواندم و تقدیم جناب شان کردم . ریاست جلسه بر عهده دکتر فرهود حمیدی فراهانی بود . چقدر لذت برد و برایم دست زد و از دیگران نیز خواست تشویقم کنند .

3 ـ بعد از تشویق ، دوستان حاضر به آقای حمیدی گفتند که از بابایی بخواهید شعر سعید را هم بخواند . شعر طنزی که در مورد دوست بسیار عزیزم  " آقای محمدسعید مویدی فر " گفته بودم . با آنکه همه شعر را حفظ نبودم ، ابیاتی از آن را که به خاطر داشتم خواندم . در بیت آخر ، آقای حمیدی آنقدر خندید که صندلی اش را به عقب برد .

4 ـ متأسفانه سعید عزیز این روزها درگیر بیماری است و بستری در بیمارستان . از همه شما عزیزان می خواهم برای سلامتی اش حتما دعا کنین و حمد شفا بخوانید و سلامتی همه بیماران مخصوصاً او را ، از خدای بزرگ بخواهید . 

5 _ دوستان و همکاران عزیزم در عکس از سمت چپ آقایان ؛ عرفان نصرتی ، امیر بختیاری، سعید رضایی سعید ، حسن برات و امین سهرابی . 

باز هم آمد خبر از رفتنی
رفتن یک آدم جنتلمنی

***

ای مدیر بادرایت ، تیزهوش !
دشمن سرسخت هر آدم فروش !

ای مدیر باجنم ، باظرفیت !
باتعهد ، باوفا، باشخصیت !

ای که هرجا می روم حرف تو هست !
رفتی و با رفتنت پشتم شکست

ای برات نازنین جمع ما
در میان انجمن ها ، شمع ما

در حراست واقعاً گل کاشتی
هرچه خوبی هست و بوده ، داشتی

در صیانت از تمام بچه ها
بهترین بودی صبور و بی ریا

روزهای با تو بودن بیست بود
بر وجود باوجودت صد درود

این دعای خیر ما همراه تو :
هر کجا هستی خدا همراه تو

آه مجنون ۱۳۹۵/۱۲/۱۸

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۴۶
احمد بابایی

1ـ  هنوز سنگینی داغ محمّدزمان گلدسته عزیز که در سالروز تولد استاد فقیدمان حاج محمدرضا آقاسی (ره) آسمانی شد ، روی قلب مان هست که داغ استاد نادر طالب زاده نیز جگرمان را سوزاند . زنده یاد استاد نادر طالب زاده را به واسطه دوستی عمیقش با حاج محمدرضا آقاسی (ره) شناختم . نزدیکی دیدگاه این دو بزرگوار به حدی بود که دوستی و مودت عجیبی بین شان بود . در دست نوشته های حاجی جان و عکس هایش ، ردی پررنگ از استاد نادر طالب زاده یافت می شود . روحشان شاد .

2 ـ در مراسم ازدواج فرزند ارشد حاجی ـ آقا غلامرضا ، استاد نادر طالب زاده کمی دیرتر از سایر مهمانان آمد . بسیار متواضع بود و در نهایت ادب و شخصیت . باطن و رفتارش نیز همچون ظاهرش زیبا بود و دلفریب . با دقت به حرف هایم گوش داد و مفصل راجع به موضوعات مختلف که بیشترش مربوط به حاج محمدرضا آقاسی (ره) می شد صحبت کردیم .

3 ـ همیشه آرزو داشتم که ایشان در برنامه های سالگرد حاجی جان شرکت کند . اما تراکم برنامه ها امکانش را نداد و حال نیز ...   .

4 ـ ارزش خدمات و تلاش های فرهنگی و رسانه ای استاد نادر طالب زاده  به حدی برای جبهه غرب زیان بار و تخریب گر بود که بارها هدف ترور بیولوژیکی قرار گرفتند . شهادتت مبارک سردار جبهه فرهنگی انقلاب !  سلام مرا را به دوست و همرزم ات حاج محمدرضا آقاسی عزیز برسان .

 

شادی روح شان صلوات 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۴۶
احمد بابایی

 

  شاعر آیینی ، زنده یاد محمّدزمان گلدسته از دوستان مشترک بنده و حاج محمدرضا آقاسی (ره) در سالروز تولدحاجی (24 فروردین 1401 ) و درست در 46 سالگی ( هم سن با حاجی ) در حادثه تصادف و سوختن در خودروی سواری اش آسمانی شد و به دیدار استاد عزیزمان رفت .

در مراسم ترحیم استاد آقاسی رضوان الله تعالی علیه ، محمدزمان گلدسته شعری خواند در وصف حاجی که به نظرم بهترین شعری است که در مورد حاجی سروده شد .

اولین بار محمدزمان را در مراسم ترحیم حاجی دیدم و شناختم و این دوستی به 17 سال رسید . سوم خرداد امسال ، هفدهمین سالروز عروج استاد حاج محمدرضا آقاسی (ره) است .

سالیان قبل مطلب ذیل را در وبلاگ قبلی ام برای محمدزمان عزیز کار کردم و حالا تقدیم شما . شادی روح شان صلوات .

   "محمّدزمان گلدسته ، شاعر جوانی است که به چندین دلیل دوستش دارم . اول آنکه سبب آشنایی ما ، استاد عزیزمان زنده یاد حاج محمّدرضا آقاسی بودند . دوم آنکه ایشان همچون اسمشان ، گلدسته است . یعنی انسان گلی است . سوم آنکه اشعار قشنگی سروده اند . و چهارم آنکه اجرای بسیار زیبایی در خواندن اشعارشان دارند .  دو شعر ایشان را نیز خیلی دوست تر دارم . اول شعری که به مناسبت ارتحال ناگهانی استاد عزیزمان زنده یاد حاج محمّدرضا آقاسی سروده اند که به نظرم بهترین شعری بود که در رثای استاد سروده شد و با این بیت آغاز می شود که : یک عمر با تو بودم و نشناختم تو را / حالا که به خود آمده ام ، باختم تو را  .

دوم شعری است با نام آهنگ جنون که تقدیم به شهداست و من از آن به عنوان  « هاجر و استخاره » نام می برم و با این بیت آغاز می شود که :  الا تاریخ سازان هزاره ! الا ای لاله های پاره پاره !  . در همین جا درود می فرستم به روح استاد عزیز سفرکرده مان و سلام می کنم به دوست خوبم محمّدزمان گلدسته عزیز و  در ادامه نظرتان را جلب می کنم به  شعر زیبای آهنگ جنون محمّدزمان گلدسته عزیز  . یا علی مدد ! "

 

آهنگ جنون


الا تاریخ سازان هزاره

الا ای لاله های پاره پاره


الا آنان که در مهمانی مرگ
غزل خواندید با چنگ و نقاره


شعاع نورتان مانند خورشید
 شرافت داشت بر ماه و ستاره


نباشد هیچ در آیین مردان
به میدان راه رفتن از کناره


به مسلخ تا که اسماعیل می رفت
نه هاجر بود گریان و نه ساره


ولی من اشکبار حال خویشم
پر از اندوه گلهای بهاره


چه عیب از من که بر صورت زنم چنگ؟
که می ترکید بغض سنگ خاره


منم وا مانده در بین دوراهی
برایم باز گیرید استخاره


الا ای آفتاب جبهه ی عشق
الا ای بر سمند خون سواره


برقصانم به آهنگ جنونت
بمیرانم به انگشت اشاره

 

محمّد زمان گلدسته ، متولد  1354 گرگان  است که از سال 1366 شروع به  فعالیت جدّی  در عرصة شعر و در قالب های غزل و مثنوی نموده است . سی دی تصویری چاووش با موضوع اشعار اهل بیت از آثار ایشان است . همچنین مجموعه شعر و نثر « شیحه اسب سفید »‌با موضوع حضرت مهدی (عج) و مجموعه « بیچهاره شاملو » با موضوع اشعار انتقادی و طنز در نقد شعر معاصر و آثار و افکار احمد شاملو آثار در دست چاپ اوست . و سی دی تصویری شراب 8 ساله با موضوع اشعار دفاع مقدس و نوار کاست «حیدر مدد» شامل شعر و موسیقی و آواز در مدح امام علی (ع) . ایشان از سال 1376 تا کنون بیش از 15 بار در جشنواره های شعر ، به عنوان نفر برگزیده انتخاب شده اند .

از شوق دریا


وقتى عطش در کربلا غوغا بپا کرد
سقّا نگاهى شرمگین بر خیمه‏ ها کرد


برداشت مشکى را که لبریز از وفا بود
مشکى که خود از تشنگان کربلا بود


شاهین عشق آماده پرواز مى‏شد
 لبهاى مشک از شوق دریا باز مى‏شد


 بر کشتگان بدر روز انتقام است
مهریه زهرا(س) به فرزندش حرام است


 وقت است تا شیرین شود کام ابوالفضل
وقت است از خون پُر شود جام ابوالفضل


برخاست عزم آب در دشت بلا کرد
قلب سیاه کفر بند از بند وا کرد


 عباس یعنى تشنه در دریا نشستن
عباس یعنى بغض مولا را شکستن


عباس یعنى نفس را هم بنده کردن
 عباس یعنى آب را شرمنده کردن


عباس یعنى تا قیامت مَرد بودن
 عباس یعنى با خدا همدرد بودن ..


به به چه نیکو آمد این اقبال عباس
 آمد هزاران تیر استقبال عباس


وقتى که روى ماه از آئینه برگشت
 آواى «أدرِک یا اخا» پیچید در دشت


 زلف شقایق در کمند یاس افتاد
 سالار دین بر پیکر عباس افتاد


 وقتى که پیکان مشک را بر حلق او دوخت
حتى گلوى آب هم از تشنگى سوخت


 اینک فراتى مانده لبریز از ندامت
شرمنده از عباس تا روز قیامت ...

شعر : زنده یاد محمدزمان گلدسته

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۱۳:۵۹
احمد بابایی

    سلام

  روز جمعه 15 بهمن 1400 مراسم ترحیم پدر دوست عزیزمان ، آقا روح الله معصوم زاده در گلستان شهدای حسین رضا ورامین برگزار شد . همان آقا روح الله که در چند پست پیش شعری را با نام شیخ معطّر تقدیمش کردم .خدا رحمت کند پدر عزیزش را که مومن و از اهالی خوب مسجد بود .

     طبق معمول محمدآقا تاجیک باغخواص تماس گرفت و آمد دنبالم . دوتایی با هم آمدیم . حاج سعید فرجی و حسین آقا تاجیک و سیدعلی حسینی قبل ما رسیده و ایستاده بودند . محسن قائم ظاهراً از همه زودتر آمده و روی صندلی جا خوش کرده بود . حسین شیرکوند و مهدی حسینی هم به جمع ما اضافه شدند . آخر مراسم پیشنهاد این عکس یادگاری را دادم ، آقای قدمگاهی زحمتش را با گوشی شیائومی محمدآقا کشید . 

روز جمعه با تنی از دوستان

آمده با هم به سمت آستان

فاتحه خواندیم ، حمد و سوره ای

بر روان ساکنان آسمان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۴۱
احمد بابایی

با سلام

     بعد از دو سال تعطیلی اردوهای راهیان نور به دلیل بیماری کرونا ، به لطف خدای شهیدان این اردوهای شیرین و روشنگر دوباره از سرگرفته شد . اردوهای جنوب برای آنانی که این سفر را تجربه کرده اند  ، شیرین ترین اردوهاست . هنوز بوی عطر شهیدان در فضای حسینیه حاج همت دوکوهه مشامت را مست می سازد . هنوز غربت شهیدان در قتلگاه فکه و شلمچه جگرت را می سوزاند و اشک را بر گونه هایت می نشاند و چه زیبا می گفت عزیزم حاج محمدرضا آقاسی (ره) که  :  "هنوز بوی شهید از هویزه می آید " . روحش شاد در جوار رحمت الهی . 

 

74 ـ اولین سفرم به جنوب ، اردیبهشت ماه 1374 بود که ما دانش آموزان منتخب دبیرستان های استان تهران ، در قالب یک کاروان عظیم 500 نفری با قطار از تهران به مقصد اندیمشک حرکت کردیم . بوی شهدا در فضای معنوی حسینیه حاج همّت پیچیده بود . هنوز آن حس خوب در ذهن و مشامم تداعی می شود . سرپرست ما ، آقای عموزاده مربی پرورشی دبیرستان شهید مصطفی خمینی ورامین بود که علاوه بر معلم خوب ، همسفر خوبی هم برای ما بود . حسین بزرگ نیا هم همکلاسی عزیزی بود که همسفرم شد و چقدر در این سفر اذیت کردیم . یادم نمی رود که در ایستگاه درود خرم آباد و در توقف کوتاه وقت نماز ، خیلی سریع از منزلی در ایستگاه ، فلفل قرمز خیلی تندی را از دختر خانمی گرفتم و بصورت حرفه ای ، داخل کیک تی تاب جاسازی کردم ، دوباره بسته بندی را بهم چسباندم و به دوستم خوراندم . طفلکی بعد از خوردن تا اندیمشک می سوخت و اشک می ریخت . خدا کند مرا بخشیده باشد .

 

79 ـ دومین سفرم به مناطق جنگی جنوب کشور در دوران دانشجویی  و با بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین پیشوا بود که حاج محسن اردستانی مسئولیت حوزه و اردو را بر عهده داشت .  این اردو که یادواره شهید حجت الله ملاآقایی نام گرفت ، با حضور 160 دانشجو برگزار شد . در این سفر بود که بطور کاملاً  اتفاقی دوربین فیلمبرداری به من سپرده شد و این اولین تجربه فیلمبرداری ام به حساب می آمد . 9 ساعت فیلم و 90 قطعه عکس ماحصل یکهفته تلاش هنری ام شد . فیلم آن سفر را خیلی دوست دارم . مخصوصاً فیلم های مربوط به شلمچه و فکّه را .

 

80 ـ سومین سفرم ، سال بعد یعنی اسفند سال 1380 بود . در اردوی سال قبل ، خیلی دوست داشتم که یکی از دست اندرکاران اصلی اردوهای جنوب باشم و درست چند ماه قبل اردو ، در پاییز 80 ، از سوی فرمانده حوزه بسیج دانشجویی ـ حاج مهدی پیرهادی بعنوان مسئول اردویی حوزه و نیز مسئول اردوی جنوب انتخاب شدم . این اردو که یادواره شهید سرلشکر حاج مصطفی اردستانی نام گرفت ، رکورد تعداد شرکت کنندگان و نیز روزهای برگزاری را زد . در این سفر 220 دانشجو با شش دستگاه اتوبوس بنز 302  ،  بمدت 8 روز مهمان شهدا بودند . حضور دائمی حجت الاسلام ماندگاری و حجت الاسلام حسینخانی و الفت این دو روحانی بزرگوار با دانشجوها از نکات برجسته این اردو به حساب می آمد . تنها سفری بود که تعداد اعضای اصلی و فعال حوزه یک اتوبوس کامل می شد . مهدی پیرهادی و ابوذر آلوش و ... فقط در این سفر همراه مان شدند . کل هزینه 8 روزه سفر برای هر زائر فقط 20 هزار تومان شد که سهم دانشجویان نفری 3 هزار تومان بود . 7 هزار تومان کمک ناحیه بسیج دانشجویی و 10 هزار تومان هم کمک واحد دانشگاهی بود . با تقسیم 20 هزار تومان بر 8 روز سفر این نتیجه به دست می آید که هر دانشجو ، روزانه فقط 2500 تومان هزینه سفر داشته است که باید گفت یادش بخیر .

 

 81 ـ چهارمین سفرم هفته دوم نوروز 81 بود . هنوز چند هفته ای از برگشت مان نگذشته بود که با دعوت پسر عمه عزیزم و حاج داود بختیاری همراه با پایگاه بسیج پارچین دوباره راهی جنوب شدم . این سفر نیز خیلی خوش گذشت و کلی خاطره ساز شد . روز حرکت بسته های بسیار زیادی کنسرو تن ماهی و لوبیا و ... در زیر تنها اتوبوس سفر بارگیری شد . همان کنسروها کل غذای ما بود در طول این اردو . اینقدر زیاد بود که هر کس به هر تعداد می توانست تن ماهی بخورد . ولی چه فایده که بعد دو روز دیگر دلمان را زد و شد مصیبت و دست مایه طنز سفر . در راه بازگشت در خرم آباد ، دربدر دنبال غذا بودیم و رستورانی که به اندازه یک اتوبوس غذا داشته باشد پیدا نمی شد . عاقبت یک دیزی سرا با 14 پرس دیزی پیدا شد . 14 پرس را بین همگی تقسیم کردیم . چقدر خوشمزه بود . اصلاً کیفیت گوشت لرستان بدلیل تغذیه خوب دام ها بالاست . 

81 ـ پنجمین سفرم روز شنبه دهم اسفند 81 آغاز شد . یادواره سردار شهید محمّدرضا کارور . کاروان 110 نفری دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا این بار در قالب 3 اتوبوس باکیفیت که از جوان سیر ایثار آمده بودند راهی مناطق جنوب کشور شدند . فرمانده حوزه حمید سپهری (چهاردولی) و مسئول برگزاری اردو حسن عبدالعلی پور شربیانی بودند . محمد هوشمند هم هماهنگی ها را انجام می داد . این سفر نیز خیلی عالی بود و حسابی خوش گذشت . علی افشاری فیلمبرداری اردو را انجام می داد و من هم کمک خوبی برایش بودم . حاج عباس خاوری هم پایه خوبی بود برای بچه ها در این سفر . فیلم شوخی او با بچه ها را حتما اینجا خواهم گذاشت . 

82 ـ 

83 ـ

84 ـ

85 ـ

90 ـ

91 ـ

این پست در حال تکمیل شدن است

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۰ ، ۱۵:۵۳
احمد بابایی

    

      احسان جعفری یکی از بهترین همکارانم در طول این سال هاست که خاطرات خوبی از همکاری با او دارم . در چندین نوبت با هم کار کرده ایم . ادب ، برجسته ترین خصوصیت اخلاقی اوست . اردیبهشت 96 بود که به اصرار آقای عرفان نصرتی ، احسان ارتقاء یافت و علیرغم میل باطنی اش از پیش ما رفت .  این شعر تقدیم به اوستبرایش بهترین ها را آرزو دارم .

      عکس زیبای بالا نیز هنر علی خادمی است که از چپ به راست : احسان جعفری ، فردین رحیمی ، حسین مبشری ، سید محمّد کاویانی ، رضا بنی اردلان و حسن رحیمی را در سالن جلسات ناحیه یک در سال 1396 نشان می دهد . یاد همگی بخیر !

 

رفت از میان ما احسان
جعفریِ عزیز با وجدان

بهترین یار ، بهترین یاور
یک دلاور ز ساریِ ایران

من شنیدم نمونه ای بوده
از چه دوران ؟ از دبیرستان

مدرکش ارشد و خودش ارشد
زیر این پست ، کرده اند اذعان

اهل صدق و درستی و پاکی
صاف و یکرنگ ، ظاهر و پنهان

در ادب من ندیده ام مثلش
من مودب ندیده ام این سان

با وجودش همیشه حالم خوب
درد ما را همیشه او درمان

در وفا هم نمونه ای کامل
بر سر عهد ، بر سر پیمان

پاسبان حریم شهرداری
باوفاتر ز افسر و ستوان

پای کار تمام مشکل ها
در ترافیک و فنیّ و عمران

یاور ما به وقت سختی ها
وقت گشت و برف و در طوفان

شد حسن تک ، چونکه احسان رفت
شد رحیمی بدون پشتیبان

یا حسین مبشّری دیگر
جوک نمی خواند از لب خندان

کاویانی ، محمّدم تنهاست
در مصاف تخلّف رندان

قاسمی در نبود احسان شد
اهل جوجه ، منقل و قلیان

اردلان نیز بعد او گشته
بینوایی بی سر و سامان

جملگی داغدار احسانیم
حال من نیز بدتر از ایشان

الغرض هر کسی ز رفت او
مبتلا شد به ماتمی سوزان

بارالها خودت عنایت کن
طاقت و صبر اندر این هجران

گرچه پای قصیده ام ، امّا
غصّه هامان نمی رسد پایان

 

22 اردیبهشت 96

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۰ ، ۱۷:۵۶
احمد بابایی

سلام

     سوم تیرماه هشتاد و چهار ، رئیس جمهوری با تفاوت های بسیار و گاهاً منحصر به فرد پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت و توانست با اعتماد به نفسی عجیب ، رقیبان بزرگ ، نامی و سرسختی همچون هاشمی رفسنجانی و ... را کنار بزند . محمود احمدی نژاد پدیده آن سال ها بود . کسی که توانست با شعارهای عدالت خواهانه خاطرات خوب اوایل انقلاب را زنده کند و نوید اجرای عدالت را به گوش برساند .

       خوب به خاطر دارم در ستادهای تبلیغاتی او ، گاهاً نان و پنیر می خوردند آن هم با پول خودشان و در مقابل در ستاد هاشمی رفسنجانی همه چیز به وفور یافت می شد . از ذهنم نمی رود مادر شهیدی در خیابان پیروزی تهران پارچه ای آورد تا برای تبلیغات و پارچه نویسی از آن استفاده شود و گفت نذر روزه دارد برای موفقیت دکتر . خیلی ها نذر کردند تا پیروز میدان انتخابات او باشد و شد . پس از انتخاب نیز تقریباً همه دلسوزان انقلاب برایش سنگ تمام گذاشتند ، از جمله رهبری عزیز . اما در نهایت غرور و لجاجتش مخصوصا تعصب بیجای او روی مشایی و بقایی وی را از راه امام و انقلاب و حتی شعارها و باورهایش دور کرد و  زمینش زد . ز شاهراه حقیقت به دور افتادید ! از آن شبی که به چاه غرور افتادید ! ( شعر : محمّدرضا آقاسی ره)

      معتقدم عملکرد محمود احمدی نژاد را باید به دو دوره متفاوت تقسیم کرد .

الف) دوره اول : دوره شهرداری و دور نخست ریاست جمهوری . در این دوره او توانست با اتکا به باورهای انقلابی ، جهادی کار کند و منشاء خدمات بزرگی مخصوصاً به محرومین باشد . او و هیئت دولتش در این دوره به نقاط دورافتاده ای سرکشی کردند که تا آن زمان ، بخشدار و فرماندار نیز به خود ندیده بودند . به گواه برخی ها ، حجم کار و خدمات مثبت دولت نهم با تمام دولت های بعد از انقلاب برابری می کند

ب) دوره دوم  : در این دوره که از اواخر دوره اول آغاز می شود و متاسفانه تا به امروز ادامه دارد ، او با فاصله گرفتن از مبانی روشنی که روزی با همان مبانی اعتماد عمومی را جلب و رأی بالایی آورده بود ، ضمن زدن پشت پا به تمام شعارها و ادعاهای قبلی ، موجب خوشحالی دشمنانی شد که خود روزی بزرگترین دشمن و منتقد آنان بود .

      آری ! این است عاقبت خودبزرگ بینی و غرور بیجا که البته درس عبرتی است برای همه ما ، مخصوصاً مسئولین که هیچ تضمینی برای عاقبت به خیری نیست و باید مواظب شیطان و فریب های او بود . احمدی نژادی که خود روزی دشمن شماره یک اسرائیل بود ، حالا حسابی تغییر موضع داده . اسرائیل که در این سال ها تغییری نکرده ، آنکه تغییر کرده و رنگ باخته ، احمدی نژاد است . خدا هدایتش کند . تاریخ اسلام نیز فراوان دارد از این ریزش های طلحه و زبیرها . قبل از آن هم سرگذشت تلخ افرادی چون بلعم باعورا را نباید فراموش کرد .

 

      روز 27 فروردین 1400 پس از آنکه در گروه واتس آپی دوستان ، کلیپ سفر محمود احمدی نژاد به لرستان در وضعیت کرونا از سوی حاج سعید فرجی منتشر شد ، حاج محمود خراسانی نوشت که احمدجان یه بیت شعر در وصفش بگو  و شد این دو بیت :

 

 

محمود به من گفت : ز محمود بگو

اندر صفتش برای ما زود بگو

 

گاوی است که نُه منِ شیرش ریخت !

محمود ! اگر بهتر این بود ، بگو

 

1400/01/27

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۰۹:۳۱
احمد بابایی

 

   روز دوشنبه 12 اسفند 1381 و در سومین روز از چهارمین اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا ، یادواره سردار شهید محمدرضا کارور ، راهی فکه می شویم . در مسیر ، ابتدا از مشهد شهید حاج حسین اسکندرلو بازدید می کنیم و بعد از توقفی یکساعته که با توضیحات راوی و مداحی یاسین خسروبیگی همراه می شود  ، سوار بر سه اتوبوس می شویم و مجدد به سمت مقتل شهدای عزیز فکه به راه می افتیم . 

       در ایست و بازرسی بعدی ، جلوی اتوبوس ها را می گیرند . حکم اردو در خودروی پاترول است و نیم ساعتی باید صبر کنیم تا به ما برسد . در این فاصله برادران از تنها اتوبوس خود پیاده می شوند . سیدعبدالله طباطبایی که حمزه عربی را در شهر شوش دانیال داخل حوض آب پارک انداخته ، از سوی همگی تهدید به جبران می شود . ابتدا دمپایی های او با نخی بهم متصل و روی سیم برق آنجا آویزان می شود و بعد از کلی تلاش و دوندگی ، تسلیم گروه شده و در آب گل آلود کنار جاده پرتاب می شود . بعد او حمزه عربی نیز به همان شیوه پذیرایی می شود . در این هنگام صدای خنده راهیان به آسمان بلند می شود و یکی از خواهران مسئول که قبل اردو متذکر و پیگیر تدارک کار فرهنگی است ، گلایه مند به سمت مسئول اردو رفته ، می گوید : "این کار فرهنگی تون کی تموم میشه ؟ "  . همین یک جمله بهانه ای می شود برای سرودن شعر زیر . تقدیم شما و همه عزیزان همسفر بویژه آن متذکر بزرگوار .

 

دریافت
برای مشاهده فیلم این ماجرا ، کلمه دریافت را کلیک کنید

 

تا نماند این رسالت بر زمین
می کنم آغاز حرفم را چنین

با تذکّر دادنش اعجاز شد
قفل باب شعر طنزم باز شد

مثنوی ها گفته ام من بارها
در پِی اش ، زخم زبان ، آزارها

توبه را بشکسته ام بار دگر
در سرم دارم هوای دردسر

حرف ها دارم برایش در جواب
حرف معمولی که نه ، حرف حساب

چون بساط شعرهای آتشین
یک دقیقه پای طنز من نشین

بشنو حالا ماجرای فکّه را
ماجرای ابتدای فکّه را


***

بعد صرف وعده ای نان و پنیر
کاروان می رفت همپای مسیر

سوی فکّه راه ما در پیش بود
شادی و شوخی مان ، بی نیش بود

خنده ها کردیم پنهان و عیان
گفتمش من : ای فلان بن فلان !

گر بیاید فرصتی بر ما پدید
باید آنجا بود ، دید و یا شنید

با گل و آبی دهیمت شستشو
یا که باید غسل سازی ، یا وضو

چهره ات را با گریمی تازه تر
غرق زیبایی نماییمش پسر !

گفت : باشد ، امتحانش رایگان
حرف ها آسان بیاید بر زبان

گر شمایان صد شوید و من همین
باز هم نقش زمینید و زمین

هفت خطّم ! من یَلم ! رِندم پسر !
کِی کند جوجه به مرغی سر به سر ؟

گفتمش : باشد ، به روز امتحان
می شود معلوم جوجه کیست ، هان

از قضا اِستاد جایی کاروان
حال بشنو مابقی داستان

ابتدا دمپایی او در هوا
روی سیم برق آنجا شد رها

پس فراری شد ز دست ما همه
در پی او ما همه بی واهمه

می دویدیم تا که دسگیرش کنیم
از کتک ها ، خنده ها سیرش کنیم

بعد چندی ، عاقبت تسلیم شد
بَه چه زیبا آمد و تکریم شد

پیکرش در آب گل انداختیم
بعد او بر دیگری پرداختیم

خنده ها بودی که رفتی آسمان
زاسمان بودی که آمد یک فغان

سوی مسئولی بگفتا این کلام :
کی شود این کار فرهنگی تمام ؟

در جواب این سوال بی جواب
این کنایه یا که گفتِ ناصواب

گویمت حرفی به گوش جان شنو
حرف حق را هم ز این و آن شنو

ای که می آید فغانت زاسمان
تو همین را کار فرهنگی بدان

کار فرهنگی همین است ای عزیز
بین این شادی و این جست و گریز

با تأسی بر شهیدان ، شاد باش
از کمند غصه ها آزاد باش

شاد باش از شادی ما ، خواهرم
من خودم استاد کارم ، سرورم

" بِه که برگردی به ما بسپاری اش "
کار فرهنگی و اردو داری اش

می گذارم من قلم را بر زمین
چونکه " زیوردار " گفته اینچنین :

"اینکه هر چیزی به جای خود نکوست
خنده اینجا ، گریه جای خود نکوست"

طنز آب گل به سر شد ، شد تمام
سایه حق بر وجودت مستدام

 

آه مجنون ـ فروردین 82

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۰ ، ۱۴:۵۶
احمد بابایی

    

      در بین تمام افرادی که تا به امروز دیده ام ، محمّد قشقایی یک پدیده و استثناء است . هنرمندی با هنرهای بسیار و متبحر و صاحب سبک در هر عنوان .

      انواع خطوط فارسی ، بویژه 4 خط اصلی نستعلیق ، شکسته ، نسخ و ثلث را به نهایت زیبایی می نویسد . در قرائت قرآن به انواع سبک ها تواناست . در گروه های تواشیح ، همخوانی و سرود ستاره و همواره تکخوان . موسیقی را خوب می شناسد ، می نوازد و در آواز نیز متبحر است . در طراحی نیز خلاقیت عجیبی دارد . در درس و تحصیل نیز همیشه درخشان بود و تحصیلات عالیه را در معتبرترین دانشگاه ها به اتمام رساند . خلاصه خداوند لطف های زیادی به او داشته و دارد .

      روز دوازدهم بهمن 98 و در پی برخی مطالب ، محمّد از گروه واتس آپ دوستان پایگاه کمیل خارج شد . شعر زیرم موجب شد بلافاصله به گروه برگردد . برایش بهترین ها را آرزومندم .

 

محمّد! جان من برگرد ، بازآ
گروه گرم ما شد سرد ، باز آ

 

میان این همه عضو مجازی
ندیدم مثل تو یک مرد ! باز آ

آه مجنون . 1398/12/12

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۰ ، ۱۴:۱۰
احمد بابایی

 

سلام

     صبح جمعه 11 بهمن 98 ، وقتی گروه دوستان پایگاه در واتس آپ رو که باز کردم ، با این جمله روح الله معصوم زاده مواجه شدم که نوشته بود :  " سلام گل های من ! " . این شعرم در جواب اوست .

 

     عکس بالا نیز مربوط به اردوی شمال سال 73 پایگاه کمیل ورامین هست که  1)مهدی علیدایی  2)احمدبابایی  3)رضا مرادی  4)علیرضا تاجیک اسماعیلی  5)رضا بختیاری  6)مجتبی نیکویی  7)روح الله معصوم زاده  8)ابوالفضل معصوم زاده  9)سیدمصطفی باقرحسینی  10)سید روح الله حسینی  11)علی اردستانی در آن دیده می شوند . یادش بخیر خرابی های مکرر اتوبوس و دستپخت خوشمزه آقا جعفر ولیزاده .

 

سلام ای باغبان دشت پرپر
سلام ما به تو شیخ معطر


سلام ای شیخ دکتر گشته ما
سلام ای قاضی دانای محضر

سلام ای خاضعی که از تواضع
نه دنبال مقامی و نه دفتر

تمام بوی تو از جانب ماست
نه آن بوی عرق یا بوی پیکر

نه آن بوی لباس و کفش و جوراب
نه آن بوی بد جاهای دیگر

یقیناً بوی خوبی هات از ماست
چرا که ما گل و از ماه بهتر

چو بنشستی کنار ما گرفتی
ز ما یاران خوبت بوی عنبر

نتیجه اینکه از ما رشد کردی
میان این همه سردار و افسر

به عنوان نمونه : حاج احمد
و ایضاً مرتضی بهادری فر

 

***

خداوندا خودت رحمی به ما کن
به روح الله معصوم زاده آخر

 

آه مجنون ـ 1398/11/11

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۰ ، ۰۸:۲۶
احمد بابایی

      در یکی از شب های دوست داشتنی اردوی جنوب سال 81 ، علیرضا کثیری که او را "سردار" می نامیم و مسئولیت حراست اردو را بر عهده دارد ، برای ساعاتی ناپدید می شود . من به سراغ دوست مشترک مان  اصغر می روم تا بلکه خبری از او بیابم . گفتگوی من و اصغر عبدالهیان بجستانی را بخوانید . این شعرم  تقدیم به شما و همه همسفران به ویژه دوست عزیزم علیرضا کثیری ـ "سردار" .

      عکس زیبا و خاطره انگیز بالا که توسط علیرضا ندیمی عزیز گرفته شده مربوط به اردوی راهیان کربلا سال 1380 و در پادگان دوکوهه است که : مهدی حسینی ـ عبدالله سلطانی ـ سعید اردستانی ـ مصطفی تاجیک اسماعیلی ـ محمد اردستانی ـ علیرضا کثیری _ اصغر عبدالهیان بجستانی ـ رسول گوهری ـ احمدبابایی ـ اسماعیل علی آبادی ـ علی قباخلو ـ مصطفی فشکی فراهانی ( احمدی مقدم ) ـ مهدی قمی ـ حاج عباس خاوری و مهدی قاسمی و ... در آن حضور دارند .

 

کار ما حرف است و گفتار است این 

وصف حالت های آن یار است این

خود که میدانم ، مزاحی بیش نیست    

مثنوی طنز سردار است این

 

***


گفتمش : اصغر ، علی ـ سردار ـ کو ؟
آن عزیزِ عشق و آن سالار کو ؟

در کجا رفته ؟ نمی بینم مَنَش        
بیم آن دارم که ناگه دشمنش

خدشه ای بر پیکرش  وارد کند
یا که ضربی بر سرش وارد  کند

در حراست مشکلی گر رخ دهد
چون کسی بارش به دوش خود نهد ؟

امنیّت از او مهیّا  گشته بود
واقعاً سردار را باید ستود

او دلیر جنگ ها بوده بسی
یادگاری در زمان  بی کسی

قدر او را محترم باید گماشت
آخر این حوزه که غیر او نداشت

آبروی حوزه او در جنگ بود
عرصه بر دشمن ، ز ایشان تنگ بود

شیر میدان بوده است او بارها
بی درجه نزد او ، سردارها

چون سفرها کرده او بس بی عدد   
دشمنانی دیده است و دیو  و دد

نام سرداری سزد بر او نهی  
شیر پیکاری سزد بر او نهی

نام سرداری فقط  او بایدش
چون مرام و خلق و خویی شایدش

چون نظر بر پیکرش  انداختم
جای ها  از تیر و ترکش یافتم

جان فشانی های او در جنگ ها
آبرویست بهر حوزه ، بهر ما

ما مصاحبه ز ایشان داشتیم
ضبط خوبی هم از آن برداشتیم

اوّلی را در دوکوهه ، ابتدا
دوّمی را در شلمچه ، انتها

از قضا از خاطرات پیش گفت
خاطراتی از نبرد خویش  گفت

از رشادت های خود هنگام جنگ    
از شجاعت ها و از ایام جنگ

از یکی از فایده های  نبرد    
از جدایی بین نامردان و مرد

گفت : احمد ! حرف بیخود تو مزن
از چه رو راستش نمی گویی سخن ؟

گفت : آخر این همه تعریف چیست ؟
لایق این جمله هایت گو که کیست ؟

او سرش گیج  می رود زین حرف ها 
کِی سِزد خالی ببندی پیش ما ؟

نام سرداری به او ، ما داده ایم        
ما در این حوزه به او جا داده ایم

پاسبان هم او نبوده یک زمان
نام سردار از کجا آمد نشان ؟

سالیان پیش از این هنگام جنگ
کودکی او  بوده بازی اش تفنگ

در زمان جنگ ،  او یک ساله  بود      
کار صبح و شام  ایشان  ناله  بود

زخم روی پیکرش کز جنگ نیست
یادگار صحنه ای از جنگ چیست ؟

جایِ قاشق های داغ مادر است
یادگاری از عزای کیفر است

در مصاحبه فقط او لاف زد    
او کجا حرفی ز صدق و صاف زد ؟

او چه می دانست از جنگ ، از نبرد ؟
از جدایی بین نامردان و مرد

از چه رو خالی تو می بندی پسر ؟
تو خدا را  هیچ داری در نظر ؟

از چه رو مردم فریبی می کنی ؟
واقعاً کار عجیبی می کنی

گفتمش : باشد ، حقیقت نیست  آن
آنچه گفتم ، از سرت تو وارهان

من بگویم ماجرای این  لقب  
منتها قولی بده ، مگشای  لب

راز این موضوع بماند پیش ما
یعنی احمد ، یعنی اصغر ، ما دوتا

گفت : باشد ، ماجرا  را باز گو
این سخن کوتاه و از آن راز گو

گفتمش : که پیش از  این یک اشتباه
مرتکب شد ، هستی اش هم شد تباه

اشتباهش را نمی گویم کنون        
چونکه دارد بوی جنگ و بوی خون

حکم آمد تا که  بازارش  برند 
در همانجا  بر سِر دارش  برند

چون سرش بر دار رفت و ناگهان    
جانش آمد بر لب و شد در دهان

شعر من آمد نجاتش داد و گفت :    
نام سرداری نشاید داد مفت

از همین رو نام  او سردار  شد      
چونکه جسم و پیکرش بر دار شد

اینچنین است ماجرای نام او       
این نشان و عزّت و اکرام او

راستی اصغر نگفتی او کجاست
من که راستش را بگفتم ، کو ؟ کجاست ؟

آه مجنون ـ اسفند 81

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۰ ، ۱۴:۴۸
احمد بابایی

 

     آذر 96 بود که به دعوت اصغر عبدالهیان ، ما و سیدمجتبی نجفی یزدی خانوادگی مهمان منزلش شدیم . بعد از شام ، بنا به عادت همیشگی ام از او خواستم تا آلبوم های عکسش را بیاورد . خیلی از عکسها را داشتم . از میان آن همه عکس ، این عکس توجه ام را جلب کرد و با گوشی ام از روی آن عکس گرفتم . حوالی سال 1380 حمید مهری در طبقه همکف ساختمان قالیشورانی دانشکده کشاورزی ورامین به سمت مهدی پیرهادی و مصطفی فشکی فراهانی ( احمدی مقدم ) می رود . به نظرم علی ندیمی این عکس را گرفته باشد . 

 

     یاد همه دوستان خوبم بخیر . مخصوصاَ عزیزانی که در تصویر اند . یاد ابوذر آلوش هم بخیر که در خوابگاه دهوین همیشه در حال درست کردن شامی بود . آنهم با سویا و سیب زمینی . موقع شام که می شد ، همه دور سفره او جمع می شدند . من هم که فاصله منزل مان کمتر از یک کیلومتر با خوابگاه بود ، در برخی از شب ها مهمان سفره شان بودم ، مخصوصاً شب هایی که اصغر در خوابگاه بود .

 

     شعر زیر را همان شب برای زیر نویس عکس بالا گفتم و فرستادم در گروه تلگرامی راهیان کربلا . تقدیم شما و همه دوستان خوبم :

 

امشب دوباره رفتم
در بیت حاج اصغر
دیدار دوستانه
قسمت شده مکرّر

 

این عکس را من امشب
هر چند کم گرفتم
از آلبوم اصغر
با گوشی ام گرفتم

 

وقتی حمید مهری
با گام استوارش
می رفت سوی مهدی
با مصطفی کنارش

 

علیرضا ندیمی
عکاس با محاسب
ثبت کرد با سلیقه
در لحظه ای مناسب

 

تصویر آن سه تن را
تا یادگار ماند
تا بعد این همه سال
آن ماندگار ماند

 

یادش بخیر مهری
یادش بخیر فشکی
یادش بخیر آلوش
با آن لباس مشکی

 

یاد ابوذرم من
با سفره های رنگین
او آشپزی می کرد
در خوابگاه دهوین

 

با یک کمی سویا
همراه سیب زمینی
شامی درست می کرد
در عمر خود نبینی

 

در دور سفره او
آذرشب است و جعفر
من بودم و امیر و
با مجتبی و اصغر

 

نان لواش و گوجه
پارچ و پیاز و فلفل
شام قشنگ ما بود
خوشمزه چون فلافل

 

آه مجنون ـ آذر 96

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۰ ، ۰۹:۱۰
احمد بابایی


   

    سیدمجتبی نجفی یزدی چند روزمانده به اربعین سال 95 ، این عکس زیبا از اصغر عبدالهیان بجستانی را در گروه تلگرامی "راهیان کربلا"  که جمع صمیمی دانشجویان فارغ التحصیل بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا در سال های 78 الی 82 بود و الان در واتس آپ هست ، منتشر کرد و خبر از رفتن اصغر به پیاده روی اربعین آن سال داد .

     دیدن این عکس با آن خنده های دلنشین ، مرا یاد شهدای عزیز مدافع حرم انداخت و این اشعار را آورد  . تقدیم به شما عزیزان مخصوصا دوست خوبم اصغر عزیز :

 

عجب عکس قشنگی هست ، اصغر !
کند بیننده را آن مست ، اصغر !

 شدم مجذوب این عکس قشنگت
شدم من طالبت دربست ، اصغر !

 شنیدم از رفیقی که به من گفت :
به جمع راهیان پیوست اصغر

خوشا بر حال و روز تو عزیزم
دلت مانند ما نشکست ، اصغر !

فراق اربعین دیوانه ام کرد
چرا بر نام ما ننشست اصغر ؟

 دعا کن راهیان جای مانده
که توفیقش برفت از دست ، اصغر !

آه مجنون ـ  95/08/27

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۰۳
احمد بابایی

   

      دوست عزیزم ، استاد سید محراب حسینی مدنی یکی از بهترین های هنر در شهر ورامین اند . اوایل دهه 70 بود که با ورود به پایگاه بسیج کمیل مسجد امیرالمومنین (ع) با چنین فرزانه ای آشنا شدم . خوشنویسی ام را مدیون اویم و خط نسخ را تحت تأثیر خط بسیار زیبای ایشان می نویسم . نکته جالب اینکه تبحر عالی ایشان در هنرهای خطاطی و نقاشی و طراحی و ... کاملا خدادادی است و در همان سنین  کودکی به لطف خدا نابغه ای در این حوزه بوده اند و  هستند . قدرت دست فوق العاده ای در خطاطی و نقاشی دارند . 

 

عکس بالا ، نقاشی با مداد چهره زنده یاد حاج محمّدرضا آقاسی است که استاد سید محراب در سال 1386 بنا به درخواستم کشید و شد اولین وسیله و  زینت دائم منزلم . برای این دوست و استاد فرزانه آرزوی موفقیت دارم و سروده زیرم تقدیم به اوست ، هر چند که سزاوار برتر ز این هاست :

 

ندیدم بهتر از خطّ تو سیّد
ندارد قدرت دست تو همتا

 

برای ما همیشه بوده و هست
خط زیبای تو برتر ز زیبا

 

فروغ جلوه های تو خدایی است
درخشانی میان انجمن ها

 

هنر گم بود در شهر ورامین
ز نقّاشی و خطّت شد هویدا

 

تو استاد الاساتیدی بلاشک
ندارم هیچ تردیدی در اینجا

 

خداوندا خودت محفوظ دارش
عزیز جان مان ، محراب ما را

 

احمد بابایی 1400/03/18

 

 

استاد سیدمحراب حسینی مدنی
در مراسم پاسداشت عروج استاد آقاسی (ره)

 

 

استاد سید محراب حسینی مدنی
در حال نوشتن بر روی پارچه ساتن

 

این نقاشی را نیز با ماژیک مشکی معمولی و در عرض کمتر از ده دقیقه
و بعد از پایان مراسم صفیر عرش1 در دفتر سمعی بصری دانشکده کشاورزی کشیده اند . 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۲۳
احمد بابایی

سلام

     هر کسی در طول دوران زندگی خود ، دورانی دارد که برایش بهترین است و بهترین دوران برای بسیاری از ما که در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 در بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا بودیم ، همان دوران طلایی در بسیج دانشجویی بود . روزهای خوب با هم بودن که البته در اردوها مخصوصاً اردوهای جنوب به اوج خود می رسید . یادش بخیر !

    ده سال بعد ، عصر یک روز پاییزی ، در بزرگراه امام علی علیه السلام در حین رانندگی ، در همین فکر بودم که بهترین دوران عمر ما گذشت . دیدم این خودش مصرعی است و شعر و شد همین قصیده پایین . البته با حذف ابیات بسیاری ،  تقدیم به شما و  همه دوستان خوبم :

    توضیح عکس : اسفندماه سال 1379 ـ قتلگاه شهدای مظلوم فکه ـ  از سمت راست ناصر زاهدی ، اسماعیل علی آبادی ، علی افشاری ، مهدی قمی ، امیر جابری ، سعید اردستانی و احمد بابایی . متاسفانه اسامی مابقی عزیزان در خاطرم نیست .

بهترین دوران عمر ما گذشت
روزها ، شب های بی همتا گذشت

یاد آن ایام خوب ما بخیر
حیف راحت مثل یک رویا گذشت

دوره تحصیل دانشگاه ما
در ورامین یا که در پیشوا گذشت

خاطرات گرم و شیرین بسیج
ماه های غرق در گرما گذشت

برف های کینه هامان آب شد
چون زمستان پر از سرما گذشت

جای درس و بحث علمی ، وقت ما
در نمایشگاه و اردوها گذشت

ای قباخلو ! ای علی سرشکن
روزگار کل کل و دعوا گذشت

قسمت ما شد کف و پایین شهر
قسمت اصغر شده بالا ، گذشت

یک دهه از عمر ما بر باد رفت
دوره شیرینی حلوا گذشت

هر یکی رنگی گرفته رنگ رنگ
دوره یکرنگی اعضاء گذشت

دوره دلبستگی های قشنگ
دوره حاج اصغر و زهرا گذشت

اشتیاقش جان اصغر را گرفت
روزهای سخت جان فرسا گذشت

گفتمش : اصغر پشیمان می شوی
اصغر از خیر و شرش یکجا گذشت

عاشق او ما شدیم با صد کلک
او کلک زد از کنار ما گذشت

ای خدا خود شاهدی آخر چه شد
او ز عشق پاک خود درجا گذشت

آه مجنون بوی لیلا کی دهد ؟
دوره مجنونی و لیلا گذشت

گفت مجنون : با دو لیلی خوش تر است
عشق پاک آدم و حوّا گذشت

این قصیده داغ ما را تازه کرد
بهترین دوران عمر ما گذشت

آه مجنون / مهرماه 93

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۱۲
احمد بابایی

 

سلام

    عصر روز عاشورا 1400 ، واتس آپ رو که باز کردم ، دیدم حمید سپهری (چهاردولی) یه عکس فرستاده . بازش کردم . خشکم زد . سریع زنگ زدم بهش . گفتم : این چیه ؟ گفت : این بنده خدا هم رفت .

آقاسیدحسین طباطبایی عزیز اولین نفری است از جمع صمیمی دوستان بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا که آسمانی شد . روحش شاد .

      بعد از شنیدن این خبر دردناک  ، رفتم سراغ فیلم ها و خاطرات .  فیلم اردوی جنوب  81  رو دیدم . چقدر فضای دلنشینی بود . آنهایی که جنوب رفته اند خوب می دانند در اسفندماه هوای جنوب مخصوصاً در صبحگاه و شب ها بسیار مطبوع و عالیه . یکی از شب ها در اردوگاه فرات خوابیدیم .  بعد صبحانه گروهی شدیم و رفتیم لب آب . این آقاسید هم نفر آخر بود و پشت به دوربین من می رفت به دنبال بچه ها . یاسین خسروبیگی برای مان مداحی دلنشینی کرد و حسابی چسبید . یه روحانی هم داشتیم که جعفر پاک طینت آورده بود . از آن روحانیون خاصی بود که فقط جعفر می داند و بس  . شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد هم همسفرمان  بود و ما نمی دانستیم که چند سال بعد این پسر خوش سیما و محجوب به چنین سعادتی برسد . روح ایشون هم شاد .

با آقاسیدحسین طباطبایی که از جانبازان گرانقدر جنگ تحمیلی بود ،  درسال 1380 و در دوران دانشجویی آشنا شدم . بیشترین خاطرات ما مربوط میشه به اردوی جنوب سال 81 که عرض کردم .  در آن اردو ، در کنار علی آقا افشاری و علی آقا ندیمی ، فیلمبردار بودم . با وجود عزیزانی چون حاج عباس آقا خاوری ، یاسین خسروبیگی و ... خیلی خوش گذشت . تا این اواخر هم دوستی ما پا برجا بود . حدود سه سال قبل هم در نماز جمعه پیشوا در صحن مطهر امامزاده جعفر (ع) دیدمش . مثل همیشه خوش برخورد و صاف و در نهایت صفا و اخلاص . خنده از روی لبش نمی افتاد . انگار در دهه شصت هستی و در مقابل یک رزمنده . خوشا به سعادتش که همان روحیات را تا آخر حفظ کرد و روسفید رفت .

کلیپ اردوی 81 : دریافت

برای شادی روح آن یار باصفا تصمیم گرفتیم به یک ختم قرآن

هر یک از دوستان جزیی را تقبل کرد

ان شاءالله بحق ارباب بی کفنی که در ایام شهادتش از دنیا رفت بر سر سفره اش باشد و سلام ما روسیاهان را نیز به ارباب برساند . 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۱۲
احمد بابایی