آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه سمنان» ثبت شده است

دارم برای داغ جوان گریه می‌کنم
آری برای فاطمه جان* گریه می‌کنم

از لحظه‌ای که این خبر آمد شکسته‌ام
بی‌اختیار مثل زنان گریه می‌کنم

وقت نماز بود سر از پا نمی‌شناخت
یک هفته است وقت اذان گریه می‌کنم

آن گونه زیست فاطمی و رفت این‌ چنین
از ما گذشت زود ، بر آن گریه می‌کنم

مثل شهید بود ، شهیدانه پر کشید
از بس عفیفه بود ، نهان گریه می کنم  

گل بود و تندباد حوادث امان نداد
هنگام برگ ریز خزان گریه می‌کنم 

چادر نشانه‌ای‌ است برای فرشتگان
جز چادرش نبود نشان ، گریه می‌کنم

بیچاره آن کسی است که دستش تهی شده
دستم تهی است در دو جهان ، گریه می کنم 

دنیا برای پر زدن نسل آدم است
هر لحظه هست نوبت مان ، گریه می کنم 

سرگرم نوحه اند زمان و زمین و من
با نوحه زمین و زمان گریه می کنم 

دلخوش به روضه ایم فقط ، روضه حسین
ای روضه خوان ، بخوان ، تو بخوان ، گریه می کنم 

آه مجنون ۱۴۰۴/۰۷/۱۶

دوشیزه فاطمه شیرازی متولد 1385 ، دانشجوی 19 ساله رشته پیراپزشکی دانشگاه سمنان بود که متأسفانه در حادثه تلخ سانحه اتوبوس حامل دانشجویان و در اثر خواب آلودگی راننده اتوبوس به همراه دو دانشجوی دیگر  آسمانی شد .

در همان ساعات اولیه انتشار خبر درگذشت ، برای عرض تسلیت به منزل شان رفتم و از پدر بزرگوارشان که از بستگان نزدیک مان هستند شنیدم که به دلیل شدت جراحات ، چهره اش حتی برای خانواده اش غیر قابل شناسایی بوده و ابتدا او را مجهول الهویه ثبت می کنند تا اینکه از روی حجاب چادرش شناخته می شود چرا که تنها دختر چادری بوده و همگان او را با حجاب چادرش می شناختند . ان شاالله در آسمان نیز با همین پرچم خواهد درخشید . خوشا به سعادتش که مانند شهدا دل های مرده ما را تکان داد .

از لحظه شنیدن این خبر بسیار گریستم . زندگی عفیفانه و درگذشت مظلومانه او  همانند یک شهید ، جگرمان را آتش زد و این قدرت ایمان او و اثرات حجاب برتر یعنی چادر اوست . در تمام مجالسش اعم از تشییع ، خاکسپاری ، شام غریبان و ختم ، مکرر روضه اهلبیت مخصوصاً حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شد و چقدر اشک بر مصیبت اهلبیت علیهم السلام بدرقه گر این بانوی جوان مومنه شد . برکت در تمام لحظات مراسماتش موج می زد و این مزد سالها خادمی و کنیزی او برای حضرت زهرا سلام الله علیها بود . او خادم هیئت محله شان بود و پاداش این خادمی خالصانه را دریافت کرد . باید به پدر و مادر بزرگوار این بانوی نمونه تبریک گفت که زندگی و مرگ دختر نازنین شان در مسیر آل الله رقم خورد . پایانی که آرزوی ماست . 

سروده فوق را با همان مصرع اول شروع کردم و مداح اهلبیت کربلایی حامد کنگرلو در ابتدای مراسم ختم آن را خواند . تقدیم به روح پاکش همراه با صلوات و فاتحه ای که شما عزیزان عنایت می فرمایید ان شاءالله  . 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۴ ، ۱۱:۰۳
احمد بابایی