باجناق
سلام
روز پنجشنبه 15 مهر 1400 متوجه شدم که آقا مجید ، باجناق بزرگم یواشکی و بی سر و صدا با اهل و عیال رفته اند به لنگرود منزل باجناق وسطی و به ما و مادرخانم اطلاعی نداده اند . این در حالی است که ما معمولاً برای مسافرت هایمان کلی اصرار و تعارف و دعوت که شما نیز همسفرمان شوید . جالب تر اینکه بعد از لو رفتن قضیه و اطلاع ما ، شروع کردند به فرستادن عکس از سفر و سفره و دریا و باغ و تفریح و ... . آمدم زیر یک عکس بنویسم : ای رفیق نمیه راه ! رسمش نبود ! که این بیت ها آمد و شد شعر زیر که در ادامه خواهید خواند .
این مثل را تو شنیدی که ژیان
نیست ماشین در نگاه مردمان ؟
یا که فامیلت نباشد باجناق
هم در ایران ، هم یمن ، هم در عراق ؟
علتش را هیچ میدانی ز چیست ؟
مطمئنا بی دلیلی خاص نیست
علتش را من ز اعماق وجود
لمس کرده با تمام تار و پود
بشنو اینک داستان باجناق
تازه افتاده برایم اتفاق
***
ای رفیق نیمه راه لنگرود
رسم فامیلی کجا اینگونه بود ؟
باجناق هم باجناقان قدیم
ما کجا فامیل همدیگر شویم ؟
تو بدون ما کجا رفتی ؟ چرا ؟
تو نگفتی می شود آن برملا ؟
تو نگفتی آبرویت می رود ؟
احمد از دست تو شاکی می شود ؟
تو نگفتی : بهتر از داداشمی ؟
در عمل گفتی که احمد شلغمی !
کی سزد بی ما سفر رفتن چنین ؟
من کجا گفتم شما تنها برین ؟
ای که تنها رفته ای به لنگرود !
بر مرام و معرفت هایت درود !
من همیشه قبل رفتن ، بارها
بر شما گفتم که همراهم بیا
ما بدون بودنت آقامجید !
رفتن مان بوده همواره بعید
ما همیشه اهل تعارف بوده ایم
با شما اندر سفر آسوده ایم
من تعجب می کنم از کارتان
از مرام و کرده و کردارتان
من توقع داشتم ای نازنین !
بی من و مادر شما جایی نرین
رفتن اینگونه بی لطف و صفاست
تک روی و تک خوری کار شماست !
حیف چمخاله که تنها رفته ای !
حیف دریایی که بی ما رفته ای !
حیف آن قایق سواری و موتور
حیف آن تفریح با اسب و شتر
حیف آن باغی که بی ما دیده ای !
حیف آن میوه که بی ما چیده ای !
حیف آن ماهی سفید بی نظیر
ترشی پرورده ی زیتون و سیر
حیف آن سیخی که جوجه داشت آن
حیف آن قاشق که بردی در دهان
حیف آن گرد سماق قهوه ای
حیف لیوان سفال سرمه ای
حیف آن آبگوشت و ریحان و پیاز
سنگک داغ دو متری دراز
حیف آن چایی که بعدش خورده ای
حیف آن قندی که بالا برده ای
حیف آن خوابی که بعدش کرده ای
باز گویم یا که نه ، شرمنده ای ؟؟
ارزش ما قدر یک ارزن نبود ؟
جای ما و جای مادرزن نبود ؟
لذت و لطف سفر با مادر است
بعد بابا ، او فقط تاج سر است
توبه کن از کار زشت خود مجید
احمد از این زشت تر هرگز ندید
می کنم حالا ز عمق جان ، عاق
این سفر کوفتت شود ای باجناق !
آه مجنون ـ 1400/07/15
عالی بود به به