آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمدبابائی» ثبت شده است

باز هم فصل انار کشور است
باز هم آقای شعرم اصغر است

یک بجستان هست و یک اصغر فقط
نازنینی که دلش پهناور است

در میان سرزمینش ، آفتاب
در میان آسمانش اختر است

اصغری که عاشق و شیداست او
عاشق اهل و عیال و همسر است

بس که خدمت بر پدر مادر نمود
بیمه لطف و دعای مادر است

من ندیدم در ادب مانند او
 واقعا که در رفاقت محشر است

گفته بودم در میان دوستان
درصد اخلاص او بالاتر است

کیفیت های انار شهر او
از انار ساوه و قم بهتر است

از انار محمودآباد و کرج
از انار ناب کردستان سر است

زعفرانش هم نگویم که طلاست
باب میل نازنین و ساغر است

خواب دیدم با انار و زعفران
با دو نیسان آمده ، پشت در است

گفت : احمد! نوش جانت این صله
این یکی از ده هزاران خاور است

ناگهان خوابم پرید از این صدا :
واقعاً که خوش خیالی نوبر است

آه مجنون 1404/08/03

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۴ ، ۱۲:۳۸
احمد بابایی

روز بیست و چارم مهر است و من
می نویسم خاطرات خویشتن

باز هم قسمت شده با دوستان
یک سفر در زیر سقف آسمان

جزو عمرت نیست اوقات سفر
دسته جمعی در کنار یکدگر

آفرین بر انتخاب خوبشان
هم وسیله ، هم زمان و هم مکان

آفرین ها بر رفاه منطقه
شهردار خوش نگاه منطقه

انتخاب مجتمع اش خوب بود
وعده صبحانه اش مطلوب بود

رفت از یاد من و باقی ، رژیم
تا که آمد گردو و آش و حلیم

بعد از آن نوبت به دانایی رسید
وقت صحبت های برمایی* رسید

گفت برمایی که با ضرب الاجل
همسرت را عاشقانه کن بغل

روی ماهش را ببوس و خنده کن
خانه را از عشق او آکنده کن

گر که می خواهی شود قلبش اسیر
دست او را توی دست خود بگیر

دخترت را احترام ویژه کن
ظاهری نه ، باطنی ، از بیخ و بن

با نگاهت عشق را تکثیر کن
خویش را در خانه پر تأثیر کن

تا که جای خالی تو حس شود
نام نیکت نقل هر مجلس شود

مرد باش اندر درون خانه ات
تا گذارد سر به روی شانه ات

شانه ات را وقف همسر کن فقط
دور شو از ارتباطات غلط

شیطنت ها کار دستت می دهد
خط بکش دور و بر افکار بد

عشق تنها در درون خانه است
شک ندارم غیر از این افسانه است

بعد کلی جمله های آتشین
کرد ما را او دعایی  اینچنین :

ای خدا ! ای با همه کس آشنا
خواهشاً ما را تو خرج خود نما

خرج آنچیزی که خلقم کرده ای
بهر آن ما را وجود آورده ای

عاقبت ها را تو ختم خیر کن
دور کن ما را ز هر چه غیر ، کن

بعد انجام فریضه ، تند و تیز
جوجه و کوبیده آمد روی میز

بس که آنجا ساکت و آرام بود 
چرت حالا واجب الانجام بود

خواب می چسبید در آن مجتمع
خواب عصرانه میان مجتمع

خواب عصرانه دو چشمم را ربود
خواب دیدم جمع ما در کیش بود 

با هواپیما به آنجا رفته ایم
با دو کشتی ما به دریا رفته ایم 

توی ساحل اینچنین و آنچنان
وصف آن ممکن نباشد در بیان !

چون حراست هست باهوش و به گوش
نیست اصلاً بین ما آدم فروش !!

خواب دیدم مشهدیم و در شمال
آخر هفته فقط در عشق و حال

خواب دیدم شهردار نازنین
گفت با جمع مدیرانش چنین :

ای مدیران عزیز کاردان
باعثان پیشرفت سازمان

گنج های منطقه ، نام آوران!
با شما سرعت گرفته کارمان

هر یکی تان یک ستون خیمه اید
محرمان اندرون خیمه اید

گفته ام : هر ماه پاداشی دهند
آخر هر فصل اردویی برند

نوش جان هر مدیر کارکن
هر مدیر غافلی بیدارکن

بین تان این " آه مجنون"  بیشتر
از بقیه یک دو ملیون بیشتر

زنگ گوشی چرت ما را پاره کرد
خواب و رویای مرا آواره کرد

گفت عباسی به ما حاضر شوید
نوبت سرگرمی و بازی رسید

یک دو ساعت در زمین بازی کنید
خسته گشتی ، تیر ، اندازی کنید

نوبت استخر هم در انتها
بازی آبی و گاهی هم شنا 

تیم ما بر تیم شان پیروز شد
تیم شان مغلوب ما آن روز شد

بعد از آن عصرانه و بعدش نماز
بیست شد آخر تمام امتیاز

این سفر در خاطرم شد جاودان
من تشکر می کنم از دوستان

از تمام دوستان پای کار 
و به ویژه از جناب شهردار

تا ببینیم همدگر را در سفر
فی امان الله تا بار دگر

آه مجنون  1404/07/24

* حجت الاسلام محمد برمایی ـ مجری برنامه تلویزیونی دعوت ـ کارشناس حوزه اجتماعی و مدیر موسسه بارش افکار سپید
عکس فنجان چای نیز مربوط به پذیرایی عصرانه است که با گوشی موبایلم گرفتم . 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۴ ، ۱۳:۴۳
احمد بابایی

دارم برای داغ جوان گریه می‌کنم
آری برای فاطمه جان* گریه می‌کنم

از لحظه‌ای که این خبر آمد شکسته‌ام
بی‌اختیار مثل زنان گریه می‌کنم

وقت نماز بود سر از پا نمی‌شناخت
یک هفته است وقت اذان گریه می‌کنم

آن گونه زیست فاطمی و رفت این‌ چنین
از ما گذشت زود ، بر آن گریه می‌کنم

مثل شهید بود ، شهیدانه پر کشید
از بس عفیفه بود ، نهان گریه می کنم  

گل بود و تندباد حوادث امان نداد
هنگام برگ ریز خزان گریه می‌کنم 

چادر نشانه‌ای‌ است برای فرشتگان
جز چادرش نبود نشان ، گریه می‌کنم

بیچاره آن کسی است که دستش تهی شده
دستم تهی است در دو جهان ، گریه می کنم 

دنیا برای پر زدن نسل آدم است
هر لحظه هست نوبت مان ، گریه می کنم 

سرگرم نوحه اند زمان و زمین و من
با نوحه زمین و زمان گریه می کنم 

دلخوش به روضه ایم فقط ، روضه حسین
ای روضه خوان ، بخوان ، تو بخوان ، گریه می کنم 

آه مجنون ۱۴۰۴/۰۷/۱۶

دوشیزه فاطمه شیرازی متولد 1385 ، دانشجوی 19 ساله رشته پیراپزشکی دانشگاه سمنان بود که متأسفانه در حادثه تلخ سانحه اتوبوس حامل دانشجویان و در اثر خواب آلودگی راننده اتوبوس به همراه دو دانشجوی دیگر  آسمانی شد .

در همان ساعات اولیه انتشار خبر درگذشت ، برای عرض تسلیت به منزل شان رفتم و از پدر بزرگوارشان که از بستگان نزدیک مان هستند شنیدم که به دلیل شدت جراحات ، چهره اش حتی برای خانواده اش غیر قابل شناسایی بوده و ابتدا او را مجهول الهویه ثبت می کنند تا اینکه از روی حجاب چادرش شناخته می شود چرا که تنها دختر چادری بوده و همگان او را با حجاب چادرش می شناختند . ان شاالله در آسمان نیز با همین پرچم خواهد درخشید . خوشا به سعادتش که مانند شهدا دل های مرده ما را تکان داد .

از لحظه شنیدن این خبر بسیار گریستم . زندگی عفیفانه و درگذشت مظلومانه او  همانند یک شهید ، جگرمان را آتش زد و این قدرت ایمان او و اثرات حجاب برتر یعنی چادر اوست . در تمام مجالسش اعم از تشییع ، خاکسپاری ، شام غریبان و ختم ، مکرر روضه اهلبیت مخصوصاً حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شد و چقدر اشک بر مصیبت اهلبیت علیهم السلام بدرقه گر این بانوی جوان مومنه شد . برکت در تمام لحظات مراسماتش موج می زد و این مزد سالها خادمی و کنیزی او برای حضرت زهرا سلام الله علیها بود . او خادم هیئت محله شان بود و پاداش این خادمی خالصانه را دریافت کرد . باید به پدر و مادر بزرگوار این بانوی نمونه تبریک گفت که زندگی و مرگ دختر نازنین شان در مسیر آل الله رقم خورد . پایانی که آرزوی ماست . 

سروده فوق را با همان مصرع اول شروع کردم و مداح اهلبیت کربلایی حامد کنگرلو در ابتدای مراسم ختم آن را خواند . تقدیم به روح پاکش همراه با صلوات و فاتحه ای که شما عزیزان عنایت می فرمایید ان شاءالله  . 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۴ ، ۱۱:۰۳
احمد بابایی

سفر : پدرم کارمند رسمی وزارت دفاع بود و هر چند سال یکبار نوبت مان می شد برای مسافرتی به مشهد و شمال و ...  . تابستان 1376 خانوادگی همراه با خانواده خاله ام که همسر ایشان نیز کارمند وزارت دفاع بود ، راهی مجتمع تفریحی صلاح الدین کلا شدیم . صلاح الدین کلا ، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان نوشهر در استان مازندران . نام اصلی و قدیمی روستا (سردین کلا) به معنی مکان واقع شده در بلندی (دین) است .

استخر : مجتمع ، استخر روباز بزرگی داشت و همین شد که بعد صرف ناهار ، به اتفاق سه برادرم یعنی حسن آقا و محسن آقا و حسین آقا و سه پسرخاله ام یعنی آقا مسعود و آقا مصطفی و آقا مهدی به سمت استخر بزرگ مجتمع به راه افتادیم . بعد از تعویض لباس در رختکن ، وارد محوطه استخر شدیم . شلوغ بود و جمعیت نسبتاً زیادی آمده بودند . آب استخر تمیز و این یعنی به تازگی آبگیری شده بود . استخر مستطیل شکل  و هر گوشه اش یک عمق متفاوتی داشت . گوشه اول 1 متر ، گوشه دوم 2 متر ، گوشه سوم 3 متر و گوشه چهارم 4 متر . طبیعتاً اکثر جمعیت در همین گوشه 1 متری و اطراف آن شنا می کردند . من با آنکه 16 ساله بودم همین قد امروزم را داشتم و طبیعی بود که با 191 سانت قد بروم سمت 2 متر . البته ابتدا از گوشه 1 متری وارد آب شدم و سریع رفتم سمت گوشه چپ یعنی 2 متری .

شنا : دورتا دور استخر ، میله استیل بر روی دیواره نصب بود و با گرفتن این میله ها افراد نفسی تازه می کردند و تغییر جا می دادند . من در گوشه دومتری دستم به میله بود و با شنا خودم را به نقطه دیگری در همین کنج 2 متری رساندم . بعد از گرفتن میله و و کمک از آن به سمت گوشه 3 متری رفتم . این بار فاصله ام را کمی بیشتر کردم و با پرتاب پا و شنای اندکی خودم را به نقطه دیگری در همان گوشه سه متری رساندم و میله را گرفتم . با گرفتن میله احساس کردم شناگر قابلی شدم و باید بروم در گوشه 4 متری . این بار فاصله بیشتری از دفعات قبل انتخاب کردم و با پرتاب پا و شنا سعی کردم همچون دفعات قبل خودم را به میله کناری برسانم . این فاصله حدود 6 متری می شد . 5/5 متر را رفتم و تنها نیم متر مانده بود که دستم به میله برسد ، یکباره به پایین کشیده شدم . یکبار آمدم روی آب و مجدد رفتم زیر آب .

طعم مرگ : درست همین لحظه بود که طعم مرگ را چشیدم . این یک القای توأمان درونی و بیرونی بود و با همه حوادث مشابه فرق می کرد . در آن لحظه استخر ، به من فهمانده شد که لحظه مرگت فرا رسیده و باید با دنیا خداحافظی کنی . این طعم با طعم یک حادثه و یا ترس از مردن و ... کاملاً متفاوت است و فکر می کنم توسط ملک الهی به قلب و ذهن متوفی می نشیند . چرا که سالهای بعد نیز در حوادث بسیار خطرناک تری نظیر سقوط از درخت بسیار بلند با عبور از لابلای قوطی های فلزی با عرض 30 سانت و یا تصادف شاخ به شاخ با موتورسیکلت و کرونا و ...  بارها تا خود مرگ پیش رفتم و اشهدم را گفتم و باید حتماً می مردم اما هیچگاه این طعم و حس را به من القاء و ابلاغ نکردند .

وداع : بعد از آنکه دستم به میله نرسید و طعم مرگ را چشیدم با دنیا وداع کردم و با خودم گفتم عمر تو در این دنیا همین بود و به پایان خط رسیدی و فقط یاد پدر و مادرم افتادم و اینکه خبر مرگ مرا به آنان خواهند داد . تنها نکته ای که ناراحتم کرد واکنش و ناراحتی مادرم بود برای این حادثه . تمام این فکر چند ثانیه بیشتر طول نکشید .

فرشتگان الهی : بدون هیچ درد و سختی ، روح از بدنم جدا شد و توسط دو فرشته الهی که هر کدامشان چند برابر من ، حجم عرضی داشتند و از من نیز بلندتر و هر یک زیر بغلم را گرفته بودند ، به سمت آسمان برده شدم . من همان مایو مشکی به تنم بود و بصورت عمودی به سمت بالا می رفتیم . نگران بودم و مبهوت . رنگ یکی شان سفید بود و دیگری خاکستری . زیر پایم را می دیدم و استخر و محوطه مجتمع هر لحظه کوچکتر می شد . درست مثل پرواز با بالن و یا هلی کوپتر که مستقیم از زمین کنده می شود و اوج می گیرد و یا مثل زوم برعکس در فیلمبرداری . فرشتگان تابع محض بودند و فقط به بردن من فکر می کردند . با آنکه آن روز هوا کاملاً صاف و آفتابی بود ، اما آسمان شبیه روزهای بارانی ابری و لحظات نزدیک غروب بود .

خوابیدن در کف استخر : بعد از آنکه دستم به میله نرسید در عرض چند ثانیه بیهوش شدم و مستقیم رفتم کف استخر در عمق چهار متری و به حالت درازکش خوابیدم . چند دقیقه بعد پسر آقای دانشمند از همکاران پدرم متوجه یک لکه سیاه در زیر آب می شود و به پدرش که آنجا بوده نشان می دهد . آقای دانشمند به پسرش می گوید : " آب استخر را دیروز عوض کردیم و این کثیفی نیست"  . از روی کنجکاوی شیرجه ای به عمق می زند و در کمال ناباوری یک جنازه در کف آب می بیند . از آنجایی که تنهایی قادر به آوردن من نیست ، سریع بالا می آید و از غریق نجات آنجا کمک می خواهد . دو نفری پایین می آیند و مرا با خود به کنار استخر می آورند . جنازه ام را کنار آب می گذارند و با اورژانس تماس می گیرند . عملیات احیاء تقریباً بی فایده است . چون هنوز اذن برگشت به من داده نشده و من در آسمان نظاره گر این لحظاتم . کلی آب از دهانم خارج می شود . آمبولانس اورژانس خیلی زود خودش را به محوطه استخر می رساند و تکنسین فوریتهای پزشکی برای نجات من دست به کار می شود . استخر از جمعیت مملو است اما دیگر کسی داخل آب نیست و همه دور جنازه ای جمع شدند . برادران و پسرخاله هایم نیز بالای سرم ایستاده اند و اصلا باورشان نمی شود که احمد اینطور آبی و آسمانی شده .

بخشش در آسمان : هنوز در مسیر آسمان بودیم . فرشتگان آرام و بی صدا بوند و کارشان را انجام می دادند و این من بودم که مضطرب اما امیدوار بودم . ناگهان صدایی در آسمان پیچید  . درست خاطرم نیست که من به زبان آوردم و یا نامش به گوشم خورد و آن نام زیبای ابوالفضل و یا عباس بود . آری ! شفاعتم کردند و مهر برگشتی بر من زدند و دوباره قرار شد به زندگی برگردم و حالا این لحظه سخت ترین لحظات این اتفاق مهم بود .

برگشت روح : همانطور که گفتم جدایی روح از بدن خیلی سخت نبود و تقریباً چیزی جز سبکی حس نکردم ، اما برگشت آن بسیار بسیار دردناک بود و عذاب زیادی کشیدم . دردی که تاکنون حسش نکردم و این درد تنها در سرم بود و در جای دیگری از بدن نظیر قلب و ... حسش نکردم . انگار تانک از روی سرم رد می شد . سرم دیگر توان تحمل این حجم از فشار و درد را نداشت و میخواست منفجر شود . خدا می داند چه ثانیه ها و دقایق سختی بر بنده اش گذشت . در همان حالت بیهوشی دنیایی و عروج آسمانی دنبال راهی بودم برای تسکین این درد بسیار زیاد . ناگهان گریه ام گرفت و با گریه انگار آبی بر آتش ریخته باشند تمام درد یکباره از بین رفت و سبک سبک شدم . چشمم را کمی باز کردم و دیدم جمعیت زیادی که همگی لخت اند با لباس شنا بالای سرم حلقه زده اند . خواستم کمی سرم را بلند کنم که نزدیک بود بالا بیاورم . به سفارش پزشک مجدد خوابیدم . سریع متوجه شرایطم شدم . با عوامل اورژانس و ... صحبت کردم و گفتم : بهوشم و حالم خوب است و چشمانم را بستم . بیدار بودم ولی بلند شدن برایم سخت بود .

درمانگاه : برانکارد آوردند و می خواستند مرا با همان وضعیت یعنی لخت با مایو به درمانگاه ببرند برای نوار قلب و ... . به شدت مخالفت کردم و با سختی زیاد و کمک برادرانم در حالیکه سرگیجه داشتم و افت فشار ، به رختکن رفتم ، لباس پوشیده و با آمبولانس عازم درمانگاه شدیم . نوار قلب گرفتند و توسط پزشک معاینه شدم . نظر پزشک این بود که : " در اثر ترس ، زهره ترکاندی و بیهوش شدی و تقریباً حدود 8 دقیقه بیهوش زیر آب بودی و اگر این عدد به 11 و یا 12 دقیقه می رسید در همان حالت بیهوشی تمام می کردی و جان می باختی . پزشک می گفت : " نیاز به اکسیژن در حالت بیهوشی نصف حالت باهوشی است . "

اطلاع پدر : اجازه ندادم کسی به پدر و مادرم اطلاع دهد ، دوست نداشتم ناراحت شوند و سفر برای شان تلخ شود . در چند روز باقیمانده شده بودم سوژه کل مجتمع . هر کسی رد می شد با انگشت مرا به پدر و مادرش نشان می داد و می گفت : این همان فردی است که غرق شده بود و من راضی بودم که پدر و مادرم متوجه موضوع نشدند . سفر تمام شد و به منزل برگشتیم . یکهفته بعد سر سفره شام پدرم با ناراحتی تمام گفت : "ماجرای استخر چی بوده ؟ " بعد از توضیح ماجرا ، تازه آنجا فهمیدم آن فردی که مرا دیده و بالا آورده همکار نزدیک پدرم ـ آقای دانشمند بوده . خبری از ایشان نداریم و نمی دانم زنده اند یا خیر ، ولی خدا رحمتش کنه . پدرم گفت : می دیدم همه تو را نشان میدهند ولی نمیدانستم چرا و  به دایی ام سفارش ذبح یک گوسفند قربانی را داد .

حالت بعد از اتفاق : تقریباً تا دو ماه بعد از آن روز ، حالت معنوی بسیار عجیبی داشتم . روحم به ملکوت رفته بود و سفری به آسمان داشت . تجربه ای گرانبها که برای کمتر کسی ممکن است رخ دهد . کاش همان حالت معنوی با من می ماند ، یعنی تلاش می کردم که حفظ شود . از خدا می خواهم تا ما را نیامرزیده از این دنیا نبرد و عاقبت بخیرمان کند . او مرا با کمال بزرگواری بخشید و آنروز و روزهای دیگر مرا جانی دوباره بخشید و خواهشم از خدای مهربان این است که این بار نیز وقت جان دادن کمک مان کند و البته بسیار امید به شفاعت اهلبیت علیهم السلام دارم . خوش به حال آنان که دل در گرو محمد و آل محمد دارند و چه بیچاره اند آنانکه از این خانواده دور افتاده اند .

برنامه زندگی پس از زندگی : برخی از قسمت های این برنامه را دیده ام . دقیقاً درست است و فکر می کنم خداوند با این اتفاقات نادر که برای برخی از بندگانش رقم می زند ، هشداری دارد به تمام انسان های عبرت آموز مخصوصاٌ کسانی که در اثر غفلت منکر جهان پس از مرگ می شوند . باید از مجری آن برنامه و تیم سازنده اش تشکر کرد و به حرف های تجربه گران اعتماد .

 

آن روز مرا دوباره جان بخشیدند
در بین زمین و آسمان بخشیدند
شایسته لطف شان نبودم ، اما
با لطف شفیع مهربان بخشیدند

در مهلکه ، ماتم از وجودم راندند
در چشم ترم خواهش من را خواندند
تا نام اباالفضل به گوشم پیچید
من را به زمین دوباره برگرداندند

آه مجنون 1404/07/13

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۴ ، ۱۳:۲۹
احمد بابایی

ساعتی را بیا و عاشق شو
عشق اینجا شده پراکنده

بوی حاجی دوباره می آید
می نشینم ، شوم شنونده

یادگارش دوباره می خواند
یاد استاد می شود زنده

قدم وی به روی چشمانم
قدم تان به دیده بنده

با شهیدان همیشه پیروزیم
با شهیدان همیشه پاینده 

بهتر از این نشد که بنویسم 
آه مجنون نوشت ، شرمنده

آه مجنون 1404/07/01

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۴ ، ۰۸:۰۳
احمد بابایی

سلام

    امروز با شاهکار پسر ناخلف و سرباز بی وفا و خائن نظام ، در شورای امنیت سازمان ملل نامتحد ، مکانیسم ماشه علیه ایران فعال شد . با 9 رأی منفی، قطعنامه تأیید پایبندی ایران به تعهدات هسته‌ای ، رد شد و روند بازگشت تحریم‌ها ، به جریان افتاد . شورای امنیت سازمان ملل تصمیم گرفت تحریم‌های سازمان ملل علیه ایران را که در چارچوب توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ لغو شده بود، دوباره اعمال کند . این تحریم‌ها از تاریخ ۲۷ سپتامبر ساعت ۸ شب به وقت نیویورک اجرایی خواهد شد . اکنون شاهد مرگ رسمی برجام پس از ۱۰ سال هستیم . این یعنی تمام حرف های سعید جلیلی درست از آب درآمد و بار دیگر خیانت و دروغ حسن روحانی و محمدجواد ظریف آشکار شد و این نتیجه اعتماد به غرب و غرب گرایان است . لعنت خدا بر خائنین . دیشب چند بیت زیر رو برای وضعیت واتس آپ نوشتم و اینک تقدیم شما : 

باز هم نارو زده بر ما حریف
با خریت های مشتی ناشریف

باز هم تحریم ها برگشته اند
از درایت های آن مرد ضعیف

قهرمانش کرده و دستی زدند
سکه ها بردند هر یک با دو کیف

روز محشر ، محشری برپا شود
می شود هر لحظه این صحنه ردیف

می رود در عمق جان خائنین
آتش خشم خدا با قیر و قیف

لعنت حق بر ابو موسی ما
لعنت حق بر حسن خان و ظریف



آه مجنون  1404/06/28

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۴ ، ۰۸:۳۱
احمد بابایی

تو که در عمر خودت قتل به غایت کردی

خبر مرگ تو از هر چه عسل ، شیرین تر

آه مجنون 1404/06/08

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۱۱:۵۵
احمد بابایی

سلام

    امسال هم خدا را شکر قسمت و روزی مان شد سفر شیرین و دلچسب اربعین با این تفاوت که خانوادگی مشرف شدیم و به مراتب لذت بیشتری از سفر مجردی سال های قبل داشت . هنوز قصدی برای نگارش سفرنامه امسال ندارم . بنابراین روی چند عکس مطالبی را خواهم نوشت .

بعد از عبور آسان از مرز خسروی که همیشه به همه دوستان توصیه کرده ام از این مرز عبور کنند ، با یکدستگاه ون عراقی خودمان را به سامرا رساندیم و بعد عرض سلام به امامین عسکریین و خداحافظی با خانم ها ، یکراست رفتیم به موکب بزرگ "سلام یا مهدی" . 

دو بیت زیر در لحظه تشرف به حرم مطهر گفته شد . 


می شنیدم از زبان زائران
سامرا دارد هوای دیگری
هر که آمد دست خالی برنگشت
رفته او با حال و روز بهتری

آه مجنون 1404/05/15

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۳۹
احمد بابایی

کوله را بستم به عشقی آتشین
عازم کرب و بلایم اربعین

کوله ام با عکس او شد معتبر
میروم با یاد او در این سفر

میروم پای پیاده کربلا
میروم تا کاظمین و سامرا

میروم با یاد او که اینچنین 
گفت با ما ، روزهای واپسین :

"میروم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند

میروم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را ؟
بر که بسپارد زمام خویش را ؟ "

در نجف یادش کنم نزد ولی
آنکه عاشق بود بر نام علی

آنکه سر تا پا پر از احساس بود
عاشق و دیوانه عباس بود

گریه می کرد نام مولا می شنید
سینه ها را شعر نابش می درید

داد می زد ، گریه می کرد ، می سرود
با تمام هستی از عمق وجود

نام مولا مست مستش کرده بود
او پناه بر مرتضی آورده بود

دلخوشی او به مولا بود و بس
یا علی جان !  خود به فریادش برس

یا علی جان !  ای امام انس و جان
خواهشم را از دو چشمانم بخوان

شافع ما باش در روز جزا
در گذر از اشتباهات و خطا

آه مجنون 1404/05/13

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۲۷
احمد بابایی

خوش به حالم جناب اصغرخان
رفته ای از ولایت تهران
 
در بجستان خیال من راحت
کی رسد موشکی به آن استان ؟

در پناه امام معصومی
در حریم امن آن سلطان

در ورامین به یاد تو هستم
بهترین یار و یاور دوران

در دل جنگ ، شعر من گل کرد
بعد صرف چایی فنجان 

دوست دارم خبر رسد اکنون:
شد تل‌آویو کاملاً ویران

شخم خورده زمین حیفا نیز
زیر باران موشکی ، الان

دشمن ما پست و نامرد است
پست تر از پلیدی حیوان

دشمن احمق ندانم کار
فکر کرده است می برد آسان

شیعه مرتضی ندارد مرگ
گفت قاسم : مرد این میدان

جنگ امروز ، جنگ موشک هاست

یادتان هست شیخ رفسنجان ؟

کاش بود و به چشم خود می دید
ضرب شصت سپاه پاسداران


رهبری گفت : می زنیم او را 
دلخوشیم از وجود آقامان

میرسد روز مرگ اهریمن
میرسد روز مرگ دژخیمان

روز شادی مردم غزه
روز شادی مردم لبنان

جان احمد مواظب خود باش
ای عزیز دلم ، عزیز جان

چون برایم عزیز و محبوبی
نه فقط تو ، تک تک یاران

جان احمد فدای یارانش
جان احمد فدایی ایران

جان ناقابلم فدای ولی 
جان ناقابلم فدای یلان

آه مجنون ۱۴۰۴/۰۳/۲۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۴۲
احمد بابایی

قدم به دیده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۴۸
احمد بابایی

سلام

      چند روز پیش در لابلای پوشه های دوران دانشجویی ام چشمم افتاد به شعر طنز شاهدان . "شاهد" نام کدهای بی سیم  مسئولین اردوی راهیان نور سال 1380 بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا بود که برد دستی آن در هوای آزاد به حدود ده کیلومتر می رسید و آن زمان که هنوز تلفن همراه رایج و همگانی نبود ، دستگاهی فوق العاده و کار راه انداز به حساب می آمد و البته هنوز هم می آید  . اردوی سال 80 رکورد تعداد دانشجوی شرکت کننده را با 220 نفر و نیز روزها را با 8 روز زد و دیگر تکرار نشد و بماند که سختی هایی نیز به همراه داشت .  این مثنوی طنز که در روزهای بعد اردو و در منزل مادربزرگ مادری ام سروده شد ، تقدیم همه دوستان عزیزم به ویژه شاهدان :

باز هم دارم حکایت می کنم
داستانی را روایت می کنم

داستانِ شاهدانِ کاردان
شاهدانِ کاروانِ راهیان

راهیان نور ، نور بی غروب  
شاهدان ماهِ اردوی جنوب

بشنو جانم مثنوی تازه را
تا ببینی قامت و اندازه را

قامت آن شاهدان بی مثال
آن بزرگان یلِ کم سن و سال

گرچه کار راهیان دشوار بود
تیم ما یک تیم پای کار بود

این اگر خوب است ، آن یک خوب تر
هر یکی از آن یکی محبوب تر

هر یکی از آن یکی مشتاق تر
با مروت تر ،  و با اخلاق تر

غیر بنده جملگی عالی و ماه
سر به زیر و سر به سقف و سر به راه

راهیانی طالب حق ، حق پرست
شاهدانی با بیسیم هایی به دست

شاهدان یک الی شش را ببین
خادمان غرق کوشش را ببین

در میان شاهدان کاردان
شاهد یک ، رأس کل کاروان

شاهد یک ، شاعر این مثنوی است
عاشق یاران ناب معنوی است

شاهد دو ، جانشین و یار او
شد به اردو همدم و همکار او

مصطفی فشکی فراهانی است او
دشمن سرسخت نادانی است او

حین اردو بی خیال کار بود
دائماً در حال استغفار بود

از چه استغفار ؟ من هم مانده ام
من هم الان مثل اصغر خوانده ام

شاهد سه در ستاد خواهران
در بدن چون سر به اعضایش بدان

سختکوش و سختگیر و سختکار
در مصاف طعنه ها ، او بردبار

در درایت بی بدیل و بی نظیر
هم صبور و هم جسور و هم دلیر

واقعاً سنگ تمامش را گذاشت
روی خواهش های نفسش پا گذاشت

مرد و مردانه ، جهادی کار کرد
وقت خود را وقف آن زوّار کرد

چارمین شاهد هم او امدادگر
وز فنون کار خویشش باخبر

سودها داده ز فنّ خویشتن
هم به ایشان ، هم به میشان* ، هم به من

نام او مهدی ، حسینی شهرتش
لایه ها دارد توان و قدرتش

پنجمین شاهد به سان یک لباس
گاه بر تن ها ، گهی هم آس و پاس

دست دست می گشت بین سایرین
گاه بر دست و گهی هم بر زمین

شاهد شش در حراست گل نمود
او نماد صبر و با اندیشه بود

نکته ها می دید و حل می کرد او
با نصیحت ، با سخن ، با گفتگو

نام این سردار عشق ما ، علی است
آن کثیری که برای خود یلی است

یاد اصغر می کنم در انتها
آن رفیق با صفای بی ریا

شاهد اصلی ما حاج اصغر است
درصد اخلاص او بالاتر است 

جنس ناب است و عیارش کامل است
من خدای حرفم و او عامل است

پا به پای ما بدون نام بود
فکر صبحانه ، ناهار و شام بود

در تدارکات اردو ، بیست بود
دائماً در فکر آن چک لیست بود

خالصانه زحمتش را او کشید
تا شود نزد شهیدان رو سفید

ما همه ممنون اوییم و رسول
کاش در نزد خدا گردد قبول

این رسول ما ، رسول گوهری است
در مدیریت ، مدیر دیگری است

الغرض گفتیم شرح دوستان
تا بماند یادگاری جاودان

مثنوی ام همچو اردو شد تمام
یاد شاهدها بخیر و والسلام

آه مجنون ـ اسفند 1380

*اکبر میشان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۳۷
احمد بابایی

کودکی از غزه خوابم را ربود
چون شنیدم قصه اش را می سرود :

ای خدای آسمان ها و زمین !
از همان بالا نگاهم کن ، ببین :

توی چادرها به دنیا آمدم
تا همین سنّی که بالا آمدم

من ندیدم روز غیر جنگ را
مرده شور غرب بی فرهنگ را

مرده شور هرچه نامرد عرب
نامسلمانان بی اصل و نسب

مرده شور این سران بی بخار
هی شعار و هی شعار و هی شعار

عاشقان قدرت پوشالی اند
از مسلمانی خدایا خالی اند

من یقین دارم مسلمان نیستند
با شما بر عهد و پیمان نیستند

گرچه در ظاهر شبیه آدمند
با شیاطین دست در دست همند

خاک عالم بر سر این حاکمان
حامیان قاتلان کودکان

خواهر من با عروسک دفن شد
با همان دستان کوچک دفن شد

مادرم دق کرد و با او جان سپرد
با خودش جز عشق چیزی او نبرد

ما مسلمانیم ای قوم یهود!
جز پشیمانی نداری هیچ سود

ما نمی میریم ، اینجا خاک ماست
سرزمین مادری پاک ماست

ما به رفتن قول ماندن داده ایم
تا همیشه زنده و آزاده ایم

مرگ ما آغاز راهی دیگر است
دست ما از دست تان بالاتر است

دست ما در دست حی داور است
مطمئن هستم که دست آخر است

دست آخر می رسد با برد ما
چونکه نزدیک است پایان شما

آه مجنون 1404/02/02

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۴:۰۸
احمد بابایی

سلام
بعد از انتشار شعر "بهترین خبر" در گروه دوستان مسجد و پایگاه ، برخی دوستان نظیر مجتبی نیکویی ، مهدی علی دایی ، محمد تاجیک باغخواص ، محسن قائم و ... تمجید کردند و در پاسخ به مطلبی از بنده در باب واکنش دوستان ، روح الله معصوم زاده واکنشش را با این شعر معروف جناب سعدی نشان داد و نوشت : خانه از پای بست ویران است ـ خواجه در فکر نقش ایوان است . دلیل این برداشت و واکنش او را نفهمیدم ، اما پاسخش شد این بداهه زیر که پشت فرمان از پل فیروزآباد تا قرچک گفتم و در گروه فرستادم . توضیح اینکه آقا روح الله را به دلیل تحصیلات حوزوی اش "شیخ" خطاب می کنیم .


در جواب گلایه احمد
باز هم شیخ ما به حرف آمد


تکه انداخت ، با من است ایشان
که منم خواجه ، فکر من ایوان


خوش بحالت ز خواجگی دوری
سالک خوش طریقت نوری


خوش به حالت که فکر تو بالاست
فکر ما قطره ، فکر تو دریاست


قطره از آسمان ، زمین بارد
هر کسی یک وظیفه ای دارد


کار من شعر و کار تو حرف است
این یکی قطره ، آن یکی برف است


یخ نمودم ز این گلایه تو
من ندارم قبول آیه تو


آه مجنون 1403/11/30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۵۵
احمد بابایی

ناله بی اثر نمی خواهم
لذت مختصر نمی خواهم

بهترین همسفر! کجایی تو
راه بی همسفر نمی خواهم

دوست دارم ببینمت جانم
یار غایب نظر نمی خواهم

گوشۀ چشم تو مرا کافی است
من که شق القمر نمی خواهم

جان زهرا بیا تمامش کن
سیصد و سی... نفر نمی خواهم

جان ما حاضر است و ناقابل
نَفَسم را دگر نمی خواهم

در شهادت سعادتی خفته است
مرگ بی دردسر نمی خواهم

با تو عمرم به بار می آید
عمر خود را هدر نمی خواهم

حال ما را تو خوب می دانی
نامه و نامه بر نمی خواهم

کم ما را خودت زیادش کن
مطمئناً ضرر نمی خواهم

با قیامت ، قیامتی رو کن
مهدی منتَظَر نمی خواهم

"دوره غیبتت به سر آمد"
بهتر از این خبر نمی خواهم

آه مجنون  1403/11/26

امسال روز نیمه شعبان و ولادت امام زمان (عج) ، 26 بهمن است ، سالروز تولد 44 سالگی ام  و چقدر شیرین و دلچسب که روز تولدت با امامت یکی شود ، افتخاری که دیگر نصیبم نخواهد شد . از امام عیدی تولدش و تولدم را طلب کردم و این چند بیت ، عیدی تولد و عنایت آقاست . به امید آنکه زودتر بیاید و بساط این همه ظلم جهانی را برچیند . اللهم عجل لولیک الفرج . 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۲۳
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۱۹
احمد بابایی

مبارک باد میلادت در این روز پر از شادی
خدا را شاکرم امشب از این لطف خدادادی
رباعی جان گرفت از یمن این مولود عرفانی
قصیده با غزل آمد به سرحدّات آبادی

آه مجنون 1403/11/01

روز اول بهمن ، وقتی سری به صفحه اینستاگرام زدم ، خبر تولد آقای عرفان پور را دیدم که همکارانشان در حوزه هنری برایش جشن ساده ای تدارک دیده بودند . بداهه فوق را به همین مناسبت در قسمت نظرات نوشتم . میلاد عرفان پور در اول بهمن 1367 در شهر شیراز به دنیا آمده و استاد بلاشک رباعی در زمانه ماست . این رباعی معروف که اشک حضرت آقا را هم درآورد از سروده های اوست : 

ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند
از هر چه دم زدیم ، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند

البته در سایر قالب ها نیز عالی درخشیدند . بعنوان مثال همین بیت عاشقانه :

رفتی و هیچ نگفتی که در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

حاصل همکاری های او با محمدمهدی سیّار شعرهای نابی است که حتما شنیده اید و بارها توسط میثم مطیعی در نمازهای عید فطر و ... قرائت شده است . خدا حفظشان کند .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۳۷
احمد بابایی

کجا رفتی اسد ؟ برگرد ، برگرد
امان نامه چه ها با غیرتت کرد؟

فریب وعده های غرب خوردی
و ایضاً این شغالان و سگ زرد

خدا رحمت کند حافظ اسد* را
که بی ایران شدی حالا جهانگرد

برو خوش باش در روس و بلاروس
فرارت ننگ تاریخی است ، ولگرد

ندارد آبرو آن پادشاهی
که وقت جنگ و جنگیدن کم آورد

تو پایت روی خونهای زیادی است
ضرر کردی ، ضرر کردی تو نامرد

 

آه مجنون  1403/09/18

*حافظ اسد ـ پدر بشار در زمانی که در بستر مرگ بود به بشار گفته بود : تا زمانی که با ایران هستی ، هستی و هر زمانی که ایران را از دست دادی ، بدان که دیگر نخواهی ماند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۳ ، ۱۶:۲۲
احمد بابایی

دوباره حامد* ما شعر گفته
و یا بهتر بگویم معر گفته

ز بس که با نجابت هست حامد
همیشه با محبت هست حامد

مرا از عمق جانش دوست دارد
زیادی از توانش دوست دارد

مرا با چشم زیبایش چو دیده
برایم شعر تازه آفریده

مرا برده به بالا با کلامش
الهی من فدای این مرامش

الهی من فدای این محبّت
فدای این همه الفاظ مثبت

ولی حامد ! منم یک فرد ساده
ندارم اندکی هوش زیاده

اگر قدّم کمی از حد دراز است
چه گویم؟ لطف آن بنده نواز است

خط زیبای من هم لطف او بود
وگرنه من کی ام؟ سرشار کمبود

اگر شلوار لی در پای من نیست
گناه چشم توست و پای من نیست

منم لی و کتان دارم فراوان
نه مانند فلانی تنگ و چسبان

به وقت کت ، کت است و وقت لی ، لی
منم مشتاق خرسندی لیلی

هرآنچه باب میل لیلی ماست
بدون شک دل ما هم همان جاست

ندارم از خودم چیزی برادر
بجز لطف خدا و مهر مادر

پدر دست دعا بر آسمان برد
و سعی دشمنان ما زمین خورد

دعای مادرم را دوست دارم
که ظلّ رحمت پروردگارم

اگر پیروز میدان نبردم
بدان از سوی خود کاری نکردم

یکی از افتخاراتم همین است
که گفتی شعرهایت دلنشین است

نشاید من شوم برهان و الگو
جوابم را نده بعداً دوپهلو

نه من دُرّم ، نه برتر از بقیّه
سخن کوته کنم من بی تقیّه

من و الگو شدن ؟ ای وای بر من
نمی ارزم به قدر مُشتی ارزن

منم مانندتان از جنس مردم
شده بار دگر سوءتفاهم

آه مجنون 1403/09/15

* حامد ، پسرعمه خوب و با محبتم که به شغل خبرنگاری مشغول است ، شاعر نیست اما هر از گاهی با چیزی شبیه شعر محبتش را به من نشان می دهد و خنده بر جان مان می نشاند . در ساعت 19:23 امروز پنجشنبه 15 آذرماه در تلگرام برایم شعری فرستاد در مورد خودم و ضمن تعریف و تمجید ، مرتکب اغراق شد . نیم ساعت بعد جوابش را برایش فرستادم و از او تشکر کردم بابت محبتش . هر کجا هست خدایا به سلامت دارش .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۳ ، ۲۱:۵۶
احمد بابایی

دوست بسیار عزیزم اصغر عبدالهیان بجستانی که دو سالی است به شهرستان آبا و اجدادی خویش ، بجستان در استان خراسان رضوی مهاجرت کرده ، زعفران های درجه یک و فوق العاده ای که دسترنج یکی از اقوام هست را به سفارش دوستان ، از طریق پست ارسال می کند . اشکال در کدپستی ما ، مانع از ارسال زعفران می شد تا اینکه بعد مدت ها کدپستی جدید را از اداره پست دریافت کردم و قیمت زعفران در این فاصله بیش از دو برابر افزایش یافت . بعد از سرودن شعر اصغر آقا اعلام کرد قیمت زعفران کاهش و به قیمت مثقالی 490 هزار تومان رسیده است . همین زعفران در بازار با برندهای معروف تا مثقالی 900 هزار تومان به فروش می رسد .


سلام حاج اصغر ای ماه درخشان
سلام ما به تو شاه بجستان

سلام از دشت سرسبز ورامین
سلامی از جنوب شرق تهران

چه فرقی می کند اصلاً برادر
کجای کشوری ، هر جای ایران

که باشی ، مرکز دنیا همانجاست
طلاخیز است این خاک زرافشان


امیدوارم که حالت خوب باشد
در این بی برقی و گرمای سوزان


نمی پرسی رفیقت هست زنده
نمی پرسی ز ما حالی ، مسلمان!

ببخشا گر شدم بنده مزاحم

دوباره زعفران خواهم فراوان
 
برای همسر خود ، مادر او
برای خاله و دایی و مامان

برای عمه ها و زن دایی ها
برای مریم و مهلا و مرجان

برای ساره و سارا ، سمیه
برای زهره و زهرا و مژگان 
 
برایم بهترین ها را تو بفرست
طلای سرخ از دشت خراسان

کدپستی برایت می فرستم
گرفتم از اداره پست ، آسان

دوباره همسرم امشب به من گفت :
"ندارم زعفران احمد ! به قرآن

غذا بی زعفران عطری ندارد
نماند آبرو در پیش مهمان
 
مگر اصغر نگفته می فرستد؟
نگو که او شده استاد چاخان"

نگفتم که گرانی هست ، علت
نگفتم که مقصر نیست ایشان

نگفتم که حقوقم هست اندک
نگفتم که حسابم هست داغان

تصور می کند کوتاهی از توست
تصور می کند که هست ارزان

نمی‌داند تورم تا کجا رفت
ندارد صاحبی از بهر سامان

دوباره اشک ملت گشت جاری
دوباره شخص قالیباف خندان

پزشکیان حدیث و آیه خواند
و اما کارگر نالان و‌ گریان

گناه این گرانی گردن کیست؟
که برد از جامعه تقوا و ایمان

دوباره یادم آمد غصه ها را
نمی خواهم , شدم بنده پشیمان

ولی حالا شما جدّی مپندار

شما از باب احسان ، حتی الامکان

برایم شصت مثقال معطّر
بعنوان صله ، بفرست الان

آه مجنون 1403/06/15

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۴
احمد بابایی

سلام

دلیل نگارش : امسال هم قصدی برای نوشتن سفرنامه اربعین نداشتم ، اما تأکید برخی دوستان و محبت و تمجید آنان از تجربه خواندن سفرنامه سال قبل ، باعث شد امسال نیز دست به قلم شوم و خاطرات شیرین سفر پیاده روی اربعین 1403 را با توضیحات بیشتری بنویسم . به هر حال از لطف دوستان عزیز ممنونم و بخاطر کاستی های قلمم در نوشتن عذرخواه . ان شاءالله بماند به یادگار .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۳۵
احمد بابایی

روز اول ـ پنجشنبه 25 مرداد ـ به سمت مرز خسروی

تغییر روز حرکت : حمیدآقا که مفتخر به خادمی حرم مطهر رضوی است ، روز چهارشنبه مشهد بود و صبح پنجشنبه به ورامین می رسید . بنابراین قرارمان تغییر کرد به ظهر روز پنجشنبه 25 مرداد . صبح پنجشنبه زودتر بلند شدم و ساعت هفت رفتم روستای قشلاق شمس آباد دنبال خاله ام و بعد از تحویل سریع ارز اربعینش از پست بانک خیابان شهید باهنر ، او را مجدد به منزلش رساندم . خاله جان می گفت : جدای سفرهای کاروانی ، این هشتمین باری است که پیاده روی اربعین قسمت و روزی اش شده . عشق و علاقه عجیبی به کربلا دارد و هر ساله مشرف می شود . خوشا به سعادتش .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۰
احمد بابایی

روز دوم : جمعه 26 مرداد ـ سامرا

مرز خسروی : ساعت 2 بامداد روز جمعه 26 مرداد 1403 رسیدیم به اولین ایست و بازرسی مرزی و من که در قسمت عقب خودرو خواب بودم با صدای سربازان و نیروهای مستقر که ورودی پارکینگ را نشان می دادند ، بلند شدم . ماشین مان ایستاد . ما می خواستیم تا ساختمان مرز و پارکینگ نیروهای مسلح جلو برویم و تا آنجا حداقل شش ایست و بازرسی جدی وجود داشت . حمیدآقا از پشت فرمان پیاده شد و بعد صحبتی کوتاه با فرمانده مستقر ، اجازه عبور یافت . سایر ایست و بازرسی های دیگر را نیز با صحبت های حمیدآقا و کارت محمدآقا گذراندیم و رسیدیم به نقطه صفر مرزی . ماشین را همانجا پارک کردیم و بعد کنترل کوله و برداشتن لوازم مورد نیاز و کشیدن چادر روی ماشین و طناب پیچ کردن آن به دلیل محافظت در برابر باد و طوفان داخل ساختمان اصلی مرز خسروی شدیم . با آنکه شب از نیمه گذشته بود اما موکب ها فعال بودند و زائران در تردد . شلوغ نبود و همه چیز آرام آرام بود . صفی وجود نداشت و سرویس های بهداشتی هم خلوت . گذرنامه ها را آماده کردیم و بعد مهر خروج به سمت باجه های مرزی عراقی به راه افتادیم . آنجا هم بدون صف بود و راحت مهر ورود کشور عراق در گذرنامه مان نشست و ما رسماً وارد خاک عراق شدیم .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۳
احمد بابایی

آثار تاریخی شهر سامرا : از آثار تاریخی سامرا ، علاوه بر "حرم شریف امامین عسکریین" می توان به "مسجد جامع سامرا" و نیز "سرداب مقدس" اشاره کرد . مسجد جامع سامرا که در سال 237 قمری به دستور متوکل عباسی ساخته شده ، به دلیل مناره ای حلزونی شکل به جامع مَلوِیّه شهرت دارد و هنوز بقایای این مسجد تاریخی در فاصله یک کیلومتری از شهر دیده می شود . سرداب مقدس نیز که زیرزمین خانه مسکونی امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام بوده در روزهای گرم تابستان بعنوان محل زندگی و عبادت ایشان مورد استفاده قرار می گرفته است و نیز محل دیده شدن امام مهدی (عج) چه در زمان حیات پدر و چه پس از آن بوده و به همین دلیل به سرداب غیبت نیز نامگذاری گردیده است . شهر کهن "متوکلیه" و نیز "قصرهای سامرا" که امروزه تنها بقایایی از آن به یادگار مانده از دیگر آثار تاریخی شهر کهن سامرا است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۵
احمد بابایی

شام و چای حرم : باز در صف شام ایستادیم و باز هم روزی مان قرمه سبزی بود. نفری دو پرس گرفتیم و همانجا روی فرش های بیرون صحن نشستیم برای صرف غذا . پرس های من لیموعمانی نداشت و همین موجب شد تک لیموعمانی غذای محمدآقا را بگیرم تا طعم غذایم بیشتر و ترش تر شود. بعد صرف شام به سمت موکب برگشتیم و مقابل موکب سری به چایخانه زدیم . باورم نمی شد برای اولین بار در طول عمرم 5 لیوان چای بنوشم ، چرا که معمولاً یک لیوان چای را تا ته آن نمیخورم . چایخانه ، چای شیرین لیموعمانی داشت و دمنوش گل گاو زبان . فوق العاده بودند و تمیز در لیوان های بلوری بدون دسته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۸
احمد بابایی

کاظمین : کاظمین یکی از محله های شیعه نشین شهر بغداد در غرب رودخانه دجله است و به جهت وجود مرقد مطهر امام موسی کاظم و امام جواد علیهم السلام برخی آن را شهری مستقل می دانند .  جمعیت آن 1.500.000 نفر است و علاوه بر امامین جوادین ، آرامگاه خواجه نصیرالدین طوسی ، سیدرضی ، سیدمرتضی علم الهدی ، شیخ مفید ، شیخ کلینی و امین خلیفه عباسی نیز در همان محل می باشد . آیین پیاده روی زائران به سوی حرم کاظمین در سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام بعد از روز عاشورا و پیاده روی اربعین ، بزرگترین اجتماع پیاده روی در عراق است که کمترین حضور در این مراسم ، پنج میلیون نفر بوده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۹
احمد بابایی

راه کوفه : ساعت 13 روز شنبه 27 مرداد 1403 شهر کاظمین را به مقصد کوفه ترک کردیم . مقصد ون نجف بود و ما باید در سه راهی قبل از نجف پیاده می شدیم تا پیاده خودمان را به کوفه و موکب خدام ام البنین (ع) برسانیم . ساعت 15:45 دقیقه ون کنار یک موکب ایستاد و ما علاوه بر صرف آب و چای عراقی ، غذای کمی هم در همان پرس های بسیار کوچک خوردیم . غذا رشته پلو خوشمزه ای به همراه ماست بود و گوشت آن تمام شده بود . مجدد براه افتادیم تا ساعت 5 عصرکه پیاده شدیم . یک ماشین شاسی بلند عراقی که حامل یک خانواده چهار نفره بود کنارمان توقف کرد و خانم عراقی که کنار همسرش نشسته بود به هر کدام مان یک موز و یک نوشابه توت فرنگی تعارف کرد . موز ، کوچک ولی بسیار خوشمزه بود اما نوشابه اش مزه شربت های پزشکی می داد و خوشمان نیامد . از راه نخلستان راهی کوفه شدیم . در مسیر موکب های بسیار زیادی بودند و نوجوانان و کودکان عراقی اصرار بر پذیرایی داشتند . به چند کودک عراقی که مقابل منزل شان به پذیرایی از زائران مشغول بودند هدایایی مانند انگشتر  و گل سر و ... دادیم و معلوم شد از سلیقه ما خوششان آمده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۱
احمد بابایی

نماز مغرب :  برق در عراق زیاد می رود و در کوفه نیز در طول روز و شب ، چند نوبت قطعی برق به ما می خورد و گاهی تا 3 ساعت به درازا می کشید . هوا گرم بود و تقریباً هیچ نسیم و بادی هم نمی وزید ، اما زائران به عشق اباعبدالله و نیز یادآوری سختی کاروان اهلبیت همه این سختی ها را با صبر و گشاده رویی تحمل می کردند و نق نمی زدند . قبل اذان از محمدآقا برای رفتن به مسجد کوفه پرسیدم که خستگی و بی حالی اش حکایت از نرفتن و فرادی خواندن نماز در همان محل موکب داشت . حمیدآقا هم اصراری به رفتن نداشت و این شد که در موکب ماندیم . اذان را که دادند نمازمان را فرادی خواندیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۳
احمد بابایی

سیدمحمدرضا موسوی : قبل از خروج از حرم ، خواستم تا عملی یادی کرده باشم از دوست عزیزم آقا سید محمدرضا موسوی که قبل سفرم می گفت : "یادم نخواهی بود ". عکسش را روی صفحه گوشی ام باز کردم و با گوشی محمدآقا عکسی از سیّد و حرم جدّش گرفتم و دو بیت شعر فوری و فی البداهه تقدیمش کردم و عکس و شعر را در قسمت وضعیت واتس آپ گذاشتم . شعر این بود :

ای که گفتی می روی بی یاد من
هر کجا رفتم به یادت بوده ام
سیدی ، عشقی ، عزیزی ، شک نکن
حلقه ای تو ، حلقه مفقوده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۵
احمد بابایی

شروع پیاده روی : ساعت 18:45 روز یکشنبه 28 مرداد 1403 با خداحافظی با همشهریان مان در موکب خدام ام البنین علیها السلام و با اذن از مولا امیرالمومنین عملاً سفر پیاده به سمت کربلا را آغاز کردیم . ساعت19:20 به پیشنهاد محمدآقا برای اقامه نماز در یکی از موکب های مسیر ایستادیم . موکب ، عراقی و بسیار تمیز بود . کمتر از 5 درصد موکب های عراقی بسیار تمیزند و بیشترشان وضعیت معمولی دارند . نماز را به امامت حمیدآقا اقامه کردیم . سیدعلی ـ کودک 8 ساله و خوش سیمای کوفی توجه مان را به خودش جلب کرد . او با صدایی بلند زائران را دعوت به گرفتن آب می کرد . چند عکس و فیلم از او گرفتم و دو انگشتر به او هدیده دادیم . تشکر کرد و خودش پیشقدم شد برای روبوسی . بزرگی از رفتار و چشم هایش می بارید . خدا حفظش کند . با برداشتن کوله ها و خداحافظی با سید علی عزیز راه کربلا را در پیش گرفتیم .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۰
احمد بابایی

نماز و ناهار : حوالی عمود 295 در موکبی عراقی که به شدت خنک بود جایی برای نماز ظهر و عصر پیدا کردیم و بعد نماز جماعت بلافاصله سفره های ناهار را پهن کردند . اصولاً عراقی ها در کار عجله دارند و سریع و پر سرعت و با سر و صدا کار می کنند ، از تشریفات به دور هستند و از پذیرایی از زائران اربعینی اباعبدالله بسیار خوشحال . رسم و رسوم شان را دوست دارم و همیشه سعی بر آن داشتیم تا میهمان موکب های عراقی باشیم . در طول مسیر موکب های ایرانی زیادی وجود دارد و برخی از مدیران و خادمین شان هم از دوستان نزدیک و خوب ما هستند اما لذت تجربه موکب عراقی بخاطر سبک متفاوت و سخاوت بی نظیرشان برای مان دلنشین تر است ، ضمن آنکه معتقدم نباید برای اسکان و تغذیه و ... این سفر برنامه ریزی خاصی کرد ، خود حضرت بهترین ها را نصیب هر زائر می کند به شرط آنکه زائر خودش را به دست ارباب سپرده باشد . بعد صرف ناهار که شامل شویدباقالی و مرغ خوشمزه ای به همراه سبزی و ماست یک نفره کاله بود برای استراحت و خواب دراز کشیدیم . محمدآقا و حمیدآقا سریع خواب شان برد و من بیدار بودم و خوابم نمی برد . کنار ما پدر و پسری یزدی بودند که از صحبت های مکرر پدر با تلفن همراهش که بیش از ده تماس و یک ساعت طول کشید متوجه شدم یزدی و مدیر مدرسه است . پسرش اما بی سر و صدا بود و مثل خودم کم خواب . هنگام خوردن قرص جوشان یکی هم به پسر یزدی دادم و کلی تشکر کرد . ساعت 16:30 با بلند شدن محمدآقا و حمیدآقا و ترک موکب خنک عراقی ، برای ادامه مسیر به راه افتادیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۵
احمد بابایی

6 ـ تأمین مالی : اگر تصور کنیم که این 20 میلیون زائر در طول مدت اقامت و زیارت چیزی جز آب آنهم فقط روزی 20 بطری کوچک ننوشند و نخورند ( هر فرد تا روزی 100 بطری آب و حتی بیشتر می نوشد ) ، فقط در طول یک روز 400 میلیون بطری آب بطور رایگان توزیع و مصرف می شود و از آنجاییکه قیمت هر بطری با ریال ایرانی 4 هزار تومان است چیزی در حدود 1600میلیارد تومان فقط هزینه خرید بطری های آب مصرفی یک روز می شود . هزینه های کلان دیگر نظیر تأمین مواد غذایی و ... بماند . این را نوشتم تا جوابی باشد به کج فهمانی که مدعی اند دولت ها خرج مراسم اربعین را تأمین می کنند . هیچ دولتی چنین بودجه ، امکانات و توانی ندارد جز دولت امام حسین علیه السلام که جانها فدای او و راه پربرکتش . باید از نزدیک دید شیعیان عراقی چطور تمام زندگی شان را وقف اربعین می کنند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۲
احمد بابایی

خواب در موکب : همچنان مشغول پیاده روی بودیم تا ساعت 01:30 بامداد که در عمود 608 در محوطه باز یک موکب ساده و باصفای عراقی کنار شیخ موکب که پیرمرد قدبلندی بود و شباهتی هم به آقا جعفر ولیزاده داشت ،  جایی برای نشستن و خوابیدن پیدا کردیم . همان موقع خادمان جوان موکب ، نان می پختند برای صبحانه . با اشاره شیخ که خود مشغول خوردن نان داغی بود ، نان داغی هم برای ما آوردند که حمیدآقا نخورد و تمامش را تنهایی با چای شیرین عراقی خوردم . خیلی چسبید . حمیدآقا یک انگشتر به نوه شیخ داد و خود شیخ هم با اشاره فهماند که نوه دیگری دارد و برای او هم انگشتری دیگر گرفت . همانجا خوابیدیم تا نماز صبح . کنارمان چند خانواده ایرانی هم بودند .  هوا عالی بود و نیازی به کولر نبود هر چند محمدآقا رفت داخل و جایی مقابل کولر برای خودش پیدا کرد و جدای از ما خوابید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۰
احمد بابایی

ناهار و استراحت عصرگاهی : داخل که آمدم همگی غذا خورده بودند و فقط محمدآقا بخاطر من صبر کرده بود . ناهار باز قرمه سبزی بود و این حجم از تکرار قرمه سبزی در طول سفر واقعاً تعجب آور بود. هر چند قرمه سبزی دستپخت آقای معصومی سرآشپز موکب که پسر عمه محمدآقا بود واقعاً خوردنی بود .  با محمدآقا غذایمان را خوردیم و نوشابه بعدش هم در آن شرایط چسبید . دراز کشیدیم . باز همگی خوابیدند جز خودم . نمازم را فرادی خواندم و بعد از جمع آوری لباس ها دوباره دراز کشیدم . استراحت در مسیر مشایه شیرین و گواراست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۰۵
احمد بابایی

روز هفتم : چهارشنبه 31 مرداد ـ روز سوم و پایانی پیاده روی

چلوگوشت ایرانی : ساعت 00:15 بامداد عمود 1064 را رد کردیم . بیست دقیقه بعد در ساعت 00:35 بامداد چهارشنبه 31 مرداد 1403 بوی عطر چلوگوشت ایرانی نگه مان داشت و از موکبی ایرانی نفری یک پرس کوچک چلوگوشت همراه با ته دیگ گرفتیم . خوشمزه بود و کمی چرب و همین چربی ته دیگ بنظرم موجب شد از روز بعد در گلویم احساس گرفتگی و سرما خوردگی کنم و از قضا علیرغم تمام مواظبت ها ، سرما را خوردم و تا یک هفته بعد از سفر ادامه پیدا کرد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۰۰
احمد بابایی

ابتدای کربلا و انگشتر حرم امام حسین علیه السلام ساعت 16:00 رسیدیم به ابتدای شهر کربلا . شوق مان بیشتر و توان مان افزون تر شد . دیگر خستگی و دردی را حس نمی کردیم . بعد از حدود 80 کیلومتر پیاده روی و گذر از 1200 عمود نزدیک قله بودیم و مشتاق زیارت . در موکب کوچک عراقی نشستیم برای استراحت کوتاهی . خادم جوان موکب کنارمان نشست . به انگشتر حمیدآقا که نگاه کرد ، حمیدآقا آنرا از دستش خارج و به جوان عراقی داد . او دستش کرد و درست اندازه دستش بود . با آنکه حمیدآقا از انگشتر بسیار با ارزشش که عقیق بود و هدیه حرم امام حسین علیه اسلام دل کند و تقدیم کرد ، اما جوان عراقی در نهایت تعجب آنرا برگرداند ، حمیدآقا مجدداً به دست جوان داد و او هر بار بعد چند لحظه از پذیرش آن پشیمان می شد . این رفت و برگشت انگشتر چند بار انجام شد و در نهایت در دست حمیدآقا ماند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۵۵
احمد بابایی

 روز هشتم : پنجشنبه 1 شهریور

نماز صبح و زیارت اربعین : حمیدآقا قبل اذان صبح ، بدون بیدار کردن ما مشرف شد حرم های مطهر و بعد از اقامه نماز و زیارت به منزل برگشت . ما با صدای اذان بلند شدیم و بعد نمازی فرادی مجدد خوابیدیم تا 9 صبح . بعد صبحانه ای که آقا احسان زحمتش را کشید و شامل نان عراقی بود و پنیر ، وضو گرفتیم و به نیابت از همه عزیزان رو به حرم مطهر زیارت اربعین را با حالی خوب زمزمه کردیم . بعد آن ، خواندن زیارت عاشورا می چسبید . همراه با محمدآقا شیرین ترین زیارت عاشورای عمرم را همانجا خواندم و اشک می ریختیم . چقدر فرق هست در فراق و جوار .  خدا قسمت همگی کند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۵۰
احمد بابایی

گاراژ موحد moohed  : خیلی زود به گاراژ موحد رسیدیم و تنها سوال مان از رانندگان ون ها این سه کلمه بود : خسروی ، خانقین ، منذریه . نام مرز خسروی در عراق منذریه و خانقین اولین شهر مرزی عراق در نزدیکی مرز خسروی است .  از ابتدا تا انتهای گاراژ خبری از ماشین های خسروی نبود و کم کم داشتیم ناامید می شدیم . نزدیک آخر گاراژ با شنیدن نام خسروی از زبان یک راننده ون برق خوشحالی در چشم هایمان درخشید و خیلی زود سر قیمت توافق کردیم و نشستیم . نفری 15 هزار دینار . سال گذشته همین مسیر را با ون کوچکتر و گرم تر 20 هزار دینار داده بودیم . ون امسال خنک بود و بالای سر هر مسافر دریچه کولری قرار داشت که یک پنکه خیلی کوچک در دهانه آن نصب شده بود که نقش مهمی در فشار و تعیین جهت باد کولر داشت . همین یک حسن یک دنیا ارزش داشت در آن گرمای سوزان . من کنار درب و روی صندلی تکی نشستم و حمیدآقا هم تکی رفت جلو کنار راننده و محمدآقا هم کنار یک مسافر دیگر در صندلی های دوتایی نشست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۴۵
احمد بابایی

چشمه سرآب گرم : سرآب گرم چشمه ای همیشه جوشان و پرآب در "دهستان حومه" استان کرمانشاه در 5 کیلومتری شهرستان سرپل ذهاب است و در اسفند 1400 توسط سازمان میراث فرهنگی در فهرست میراث طبیعی ایران قرار گرفته است  . چشمه سرآب گرم در کم‌ باران‌ترین سال‌ها نیز همچنان پرآب و جاری بوده است . آب این چشمه برای تأمین آب آشامیدنی و همچنین مصارف کشاورزی منطقه استفاده و بهره‌برداری می‌گردد. این چشمه دارای یک مخزن اصلی می‌باشد که دیوارکشی شده و کاملاً تحت محافظت است، چرا که آب آشامیدنی شهرستان از این محل تأمین می‌گردد. مازاد آب این کانال از طریق دریچه‌های خروجی به مخزن استخرمانندی می‌ریزد، که در ایام تابستان محلی برای استراحت و شنای اهالی و مهمانان شهرستان است . ویژگی بی‌نظیری که در مورد این چشمه وجود دارد این است که آب این چشمه در فصول سرد سال گرم است و علت نام‌گذاری آن به سرآب گرم نیز همین می‌باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۴۰
احمد بابایی

جدول مسیرها و مسافت ها در اربعین 1403

مسیر

وسیله

قیمت

کولر

مسافت

ورامین تا خسروی

پژو 206

1/000/000 تومان

عالی

750  km

خسروی تا سامرا

اتوبوس

15/000 دینار

خوب

203  km

سامرا تا کاظمین

ون

5/000 دینار

خوب

115  km

کاظمین تا کوفه

ون

8/000 دینار

خوب

180  km

کوفه به نجف

ون

1/000 دینار

ــــ

15  km

نجف به کوفه

کامیونت

1/000 دینار

ــــ

15  km

کربلا تا خسروی

ون

20/000 دینار

خوب

315  km

خسروی تا ورامین

پژو 206

1/000/000 تومان

عالی

750  km

جمع :

50/000 د + 2 میلیون ت

2343  km

 

جدول لوازم و تجهیزات پیشنهادی

داخل ماشین

داخل کوله

تخلیه وسایل مازاد

لباسها

تجهیزات

بهداشتی

نظافت کامل خودرو

چفیه سفید نخی

کوله مناسب

صابون هتلی

مدارک خودرو

چفیه مشکی نخی

کفش راحت و خنک

شامپوی هتلی

گواهینامه سرنشینان

شال مشکی

دمپایی پلاستیکی

پودر لباسشویی

پاوربانک با رابط

کلاه نقاب بلند

شارژر موبایل

لیف

شارژر فندکی

عینک آفتابی

شانه جیبی

مسواک و خمیردندان

چادرماشین

شلوار  نخی

آیینه جیبی

مام

زیرانداز

پیراهن مشکی نخی

تسبیح خوش دست

کرم کالاندولا

وعده غذایی

تی شرت مشکی

کاغذ و خودکار

عطر یا ادکلن جیبی

میوه

شمد نخی

ناخن گیر کیفی

قرص های ویتامینه

کلمن آب یخ

لباس زیر نخی

سنجاق قفلی

قبل سفر

فلاکس چای

جوراب مشکی نخی

عکس روی کوله

طلب حلالیت

لیوان بلوری

مدارک

پوستر زیارت عاشورا

دادن صدقه

متکا به تعداد نفرات

پاسپورت

هدیه کوکان

سوغاتی

چاقو

کارت عابر بانک

انگشتر پسرانه

تربت اعلا

نمکدان

پول

دستبند دخترانه

لباس و ...

پلاستیک خالی

دینار عراقی

گل سر دخترانه

ادکلن

پتو مسافرتی

تراول ایرانی

کش مو دخترانه

نان برنجی و کاک و ...

  ان شاءالله این سفر دوست داشتنی قسمت و روزی همه آرزومندان شود
احمدبابایی ـ 18 شهریورماه 1403

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۲۰
احمد بابایی

اگر داری شما هم اشتیاقی
بفرما قهوه از جنس عراقی
تمام راه لطف مطلق اوست
نباشد هیچ امری اتفاقی

آه مجنون 1403/05/31 . عمود 1150

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۴۹
احمد بابایی

خرمای عراق بی گمان می چسبد
یک تکه پنیر و قرص نان می چسبد
اینجا همه چیز بوی او را دارد
همچون گز ناب اصفهان می چسبد

آه مجنون 1403/05/29
مسیر پیاده روی نجف به کربلا . عمود 313

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۴
احمد بابایی

بنگر ز کجا ، مرا کجا آوردند
من را طلبیده ، سامرا آوردند
هم کوفه و کاظمین ، هم شهر نجف
با پای پیاده کربلا آوردند

آه مجنون ـ سامرا 1403/05/27

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۵۹
احمد بابایی

این ساحت امن ، سرپناهم باشد
درمانگر قلب روسیاهم باشد
فردا که به یک شفاعتی محتاجم
فرش حرم شما گواهم باشد

آه مجنون ـ سامرا 1403/05/26

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۲۱
احمد بابایی

عکس روی کوله ام تا جور شد
باز هم این کوله ام مشهور شد
می روم با او به اعماق بهشت
این گذر با مِهر او ممهور شد

آه مجنون 1403/05/10

      سلام . همانطور که در سفرنامه اربعین سال گذشته اشاره کردم : چه با عکس و چه بی عکس ، این سفر تمام می شود و جدای از سفر ماشینی ، بیش از 100 کیلومتر در مسیر شهرها مخصوصاً از نجف تا کربلا پیاده می روی ، پس چه بهتر که از این فرصت برای ترویج ارزش ها استفاده کنی ، ضمن آنکه کوله ات متمایز می شود و راحت پیدایش می کنی و از گم شدنش در اثر اشتباه نیز پیشگیری .

عکس روی کوله می تواند عکسی از رهبر فرزانه انقلاب ، شهید یا شخصیت مورد علاقه و یا شعر و حتی دلنوشته ای باشد . حتم دارم امسال عکس شهید رئیسی و شهید اسماعیل هنیه و نیز مظلومیت غزه زیاد به چشم خواهد خورد ، چرا که عکس ها حرف می زنند و پیام منتقل می کنند . با امید آزادی قدس شریف و نابودی اسرائیل کثیف ان شاء الله .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۱
احمد بابایی

طرز تهیه آش رشته خوشمزه جا افتاده و مجلسی خانگی مرحله به مرحله

سلام     

     غروب هجدهم خرداد برای احوالپرسی روزانه راهی منزل مادرم شدم . دیدن ظرف " آش پشت پا " سفر حج دایی محمد عزیزم که به همراه همسر و دختر خانم شان راهی سفر حج واجب شدند ، چند بیت زیر را در همان لحظه به ارمغان آورد . با آرزوی قبولی سفر حج همه حاجیان و  بازگشت دست پر آنان .

رفتم امشب به منزل مادر
در همان ابتدا ، بدو ورود
گفت : محسن* برایم آورده است
ظرف آشی که روی میزش بود

چند قاشق ز آش شان خوردم
واقعا بی نظیر و عالی بود
آش یعنی همین ، همین مزّه
جای حاجی چقدر خالی بود

آرزو می کنم که برگردند
دست پر از مدینه و مکّه
با دعای شما عزیزانم
روزگار همه شود سکّه

کاش هر کس که آرزومند است
زائر مکّه و مدینه شود
جای ما هم فقط دعا بکند
نایب احمد سکینه شود


آه مجنون ۱۴۰۳/۰۳/۱۸

*محسن ـ پسر دایی ام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۳ ، ۱۴:۰۸
احمد بابایی

چرا سعید جلیلی اصلح است؟

1. به گفته دوست و دشمن ، هیچ نقطه خاکستری در زندگی شخصی اش وجود ندارد. سالم، صادق، پاکدست، ساده زیست، دلسوز و با اخلاص است. با اینکه سالها در ساختار قدرت مسئولیت داشته اما کوچکترین نقطه ضعف اقتصادی یا اخلاقی ندارد. خانواده اش نیز هیچ حاشیه اقتصادی و... ندارند و هیچگاه از ایران مهاجرت نکردند. حتی بعضی از مخالفانش هم وقتی می خواهند بگویند به او رای نمی دهند، می گویند «قبول داریم آدم خوب و سالمی است»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۳ ، ۱۳:۴۳
احمد بابایی

با توجه به شهادت آیت الله رئیسی و همراهان عزیز ایشان

برنامه پاسداشت نوزدهمین سالروز

عروج استاد حاج محمدرضا آقاسی

لغو گردید .

زمان برپایی سیصد و پنجاه و هفتمین برنامه "شب خاطره"

روایت "شاعر مردم " محمدرضا آقاسی

متعاقباً اعلام می گردد .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۴۴
احمد بابایی

با سلام

     هشتمین رئیس جمهور ایران ، شهید آیت الله دکتر سید ابراهیم رئیسی که سه سال قبل همزمان با میلاد امام رضا علیه السلام به ریاست جمهوری رسید ، در شب میلاد امام رئوف آسمانی شد و در ملکوت اعلا آرام گرفت .

از دیروز عصر که اخبار ضد و نقیض حادثه را شنیدیم ، دعا می کردیم خدا بخیر بگذراند و این خادم خوش ذات و خیرخواه و دلسوز را به ملت ببخشد ، دیشب خیلی ها نخوابیدند و نگران بودند . آرزو می کردیم خبر خوش سلامتی اش را بشنویم :

امشب دل ما برای تو می سوزد
ای کاش که با معجزه ای برگردی

و صد افسوس که ...

      او در این مدت تلاش های بسیاری برای پیشرفت و آبادانی کشور کرد . بر خلاف رئیس جمهور راحت طلب قبلی ، جمعه ای نبود که به استراحت بپردازد . خوش بحالش که تمام سعی و تلاشش را کرد و روسفید به ملاقات پروردگارش رفت .روحش شاد و مهمان آقا امام رضا ان شاءالله .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۴۸
احمد بابایی

عاقبت شوم مسئولینی که به عدالت رفتار نمى‌کند

بسم رب القادر بی انتها
آن خدای مالک روز جزا

آن خدای داور با اعتدال
ذره ای پیشش نگردد پایمال

می نویسم از گروهی اینچنین
تا نماند این رسالت بر زمین

می نویسم  از کسانی که فقط
یک هنر دارند ، آنهم بس غلط

یک نفر در بین شان خوشنام نیست
گام ما ، با گام شان ، همگام نیست

سابقه دارند در برخی امور
قطر آن پرونده ها گشته قطور

من خبر دارم ز پشت پرده شان
از تمام کرده و ناکرده شان

کاش مالی بود و اخلاقی نبود
آشکارا بود و قاچاقی نبود

کاش مانند شهیدش بود او
اهل منطق بود و مرد گفتگو

حرف می زد ، منتها ملزم نبود
روی قول خود کمی محکم نبود

بارها حرف خودش را پس گرفت
او اثر از هر کس و ناکس گرفت

هر کسی که دزد شد ، محبوب تر
هر که بدتر شد ، برایش خوب تر

خوب ها را از خودش می راند او
بر هوا می داد آب و آبرو

کاش تیمش ، تیم پای کار بود
ناظری بر کار پیمانکار بود

با پشیزی رام پیمانکار شد
وام دار مرد بی مقدار شد

گوهر پاکی خود را می فروخت
بس دهان هایی که با اغفال دوخت

کاش می دانست راهش راه نیست
آخر این تیرگی جز چاه نیست

فکر کرده تا قیامت ماندنی است
تا ابد این جامه ها پوشیدنی است

می رسد روزی که این کت را به زور
از تنش کنده ، شود راهی گور

می رسد آن روز و غوغا می شود
هر کسی بد کرده رسوا می شود

هر کسی که ذره ای بد کرده است
با خودش آتش فقط آورده است

هر کسی هم که سلامت بوده است
تا قیامت خاطرش آسوده است

الغرض گفتم تمام حرف را
تا رسم حالا به اصل ماجرا

هر که از نام پدر بالا رود
عاقبت چوب ترش را  می خورد

می گذارم من قلم را بر زمین
چون که آقاسی سروده اینچنین :

"جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن "

آه مجنون 1403/02/30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۸
احمد بابایی