سفرنامه 9
قبرستان وادی السلام : صف قرمه سبزی حرم شلوغ بود و هوا گرم و سوزان . به ناچار از قید قرمه سبزی گذشتیم و به سمت قبرستان وادی السلام برگشتیم تا از همانجا سواره راهی کوفه شویم . قبرستان وادی السلام قبرستانی بزرگ ، تاریخی و عجیب است و در سفرهای قبلی ، شاهد دفن اموات در آن بوده ام . ورودی برخی از قبور زیرزمینی و میت را همانند گذاشتن در سردخانه بصورت طولی وارد قبر می کنند و درب آن را گل می گیرند . این قبرستان که در شمال شهر نجف واقع شده و تا شرق آن امتداد دارد سالانه پذیرای 15 تا 20 هزار میت است . در روایتی از امام علی علیه السلام نقل شده است : "هیچ مومنی در هیچ بخشی از زمین نمی میرد مگر آنکه به روح او گفته می شود که به وادی السلام ملحق شود ، چرا که وادی السلام قطعه ای از بهشت است ." مزار برخی از پیامبران الهی و نیز علمای بزرگ در آنجاست .
برگشت به کوفه : در میانه قبرستان دنبال ماشین های کوفه بودیم که یک کامیونت سفید حاضر شد با هزار دینار عراقی که 40 هزار تومان می شد ما را به کوفه برساند . حمیدآقا و محمدآقا زودتر از من در قسمت پشت آن سوار شدند . یکباره به ذهنم رسید بروم جلو کنار راننده . با روی باز پذیرفت و کنار راننده در قسمت شاگرد نشستم . خیلی زود کولر را روشن کرد و شیشه ها را بالا داد . اسمش بشیر بود و حدوداً 30 ساله به نظر می رسید . هوا به شدت داغ بود و می سوزاند . در دلم نگران پیاده روی بودم و بعداً از محمدآقا شنیدم که او هم مثل من نگران مسیر بوده و ترس از آنکه نکند بخاطر گرمای زیاد توفیق پیاده روی کامل از ما سلب شود و مجبور شویم بخشی از مسیر نجف تا کربلا را با ماشین برویم . در خروج از نجف موکب ها فعال بودند . با اشاره من کنار یک موکب ایستاد تا چند قاچ هندوانه شیرین در آن گرمای سوزان سهم شیرین و خنک مان باشد . خودش پیاده نشد و من برای راننده دو قاچ هندوانه و دو آب آشامیدنی برداشتم . بابت این کارم با همان زبان عربی تشکر کرد . نرسیده به کوفه برای زدن گاز سی ان جی نگه داشت و بعد از ده دقیقه معطلی مجدداً به راه افتاد . ساعت 13:45 دقیقه بود که بعد کلی معطلی ما را در جنوب مسجد کوفه پیاده کرد . برای موکب باید به سمت جنوب غربی مسجد کوفه می رفتیم که 5 دقیقه ای زمان برد .
ناهار : حسابی گرسنه بودیم و دعا می کردیم از غذای موکب چیزی مانده باشد . به موکب که رسیدیم از خادم عراقی آن سوال کردیم و گفت : "طعام موجود" . غذا خورش قیمه نجفی بود . بشقاب به دست در حال صرف ناهار بودیم که سر از اتاق خادمین موکب درآوردیم . ناهار آنان قیمه ایرانی با برنج ایرانی بود . یک پرس هم با آنان خوردیم و تفاوت برنج ایرانی با برنج هندی یکبار دیگر خودش را نشان داد . عراقی ها اصرار بر پخت برنج هندی دارند و همه مواکب از برنج هندی استفاده می کنند . ضمناً در کنار غذای ایرانی ، نوشابه هم قسمت مان شد البته ترکیبی از نوشابه مشکی و زرد و لیموناد که در پارچ پر از یخ قاطی شده بودند . بیشتر مزه آب می داد تا نوشابه .
قیمه نجفی : قیمه نجفی با قیمه ایرانی کاملاً متفاوت و البته قیمه ایرانی لذیذتر و خوشمزه تر است . این غذا جزو خوشمزه ترین غذای عراقی ها در میان نذری هاست و تقریباً هیچ شباهتی به خورش قیمه ما ایرانی ها ندارد و اگر کسی نامش را نداند فکر می کند ظرفی پر از گوشت کوبیده مقابل اوست . قیمه نجفی ، سیب زمینی و لیمو عمانی و لپه ندارد و بجای این مواد از گوشت ، نخود ، پیاز ، رب گوجه فرنگی ، گرد لیمو ، زعفران ، هل ، نمک ، زردچوبه و دارچین برای تهیه آن استفاده می کنند . آب خورش هم کم و همانطور که گفتم شبیه گوشت کوبیدۀ آبگوشت ما ایرانی هاست ، چون گوشت زیادی دارد و تمام مواد آن را پس از پختن یا می کوبند و یا چرخ می کنند .
استراحت عصرگاهی : ناهار که خوردیم برای استراحت به موکب برگشتیم و دراز کشیدیم . یک ساعتی که از خواب مان گذشت برق رفت و گرما و مگس اذیت مان می کرد و دیگر خواب مان نبرد ، البته محمدآقا بیش از ما دوتا می خوابید و فکر میکنم دوبرابر ما خوابیده باشد در طول سفر . فرصت را غنیمت شمرده برای استحمام داخل حمام منزل روبرویی رفتم . خیلی چسبید در آن گرمای بدون کولر . محمدآقا را هم تشویق کردم به دوش گرفتن و او هم رفت و حالش جا آمد و سبک شد . بعد از حدود دو ساعت برق آمد . کولر بزرگی هم که از ایران به مبلغ 70 میلیون تومان برای این موکب گرفته بودند ، باد مناسبی نداشت و فقط هیکل بزرگی داشت . همان کولرهای سلولوزی برفآب و البرز و ... که موکب های عراقی از آنها استفاده می کردند ، بسیار بهتر و خنک تر بودند . برق که آمد چای عصرگاهی می چسبید . چند چای شیرین ایرانی خوردیم و برای شروع پیاده روی مصمم شدیم .