آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها
شنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۲:۵۵ ب.ظ

سفرنامه 9

قبرستان وادی السلام : صف قرمه سبزی حرم شلوغ بود و هوا گرم و سوزان . به ناچار از قید قرمه سبزی گذشتیم و به سمت قبرستان وادی السلام برگشتیم تا از همانجا سواره راهی کوفه شویم . قبرستان وادی السلام قبرستانی بزرگ ، تاریخی و عجیب است و در سفرهای قبلی ، شاهد دفن اموات در آن بوده ام . ورودی برخی از قبور زیرزمینی و میت را همانند گذاشتن در سردخانه بصورت طولی وارد قبر می کنند و درب آن را گل می گیرند . این قبرستان که در شمال شهر نجف واقع شده و تا شرق آن امتداد دارد سالانه پذیرای 15 تا 20 هزار میت است . در روایتی از امام علی علیه السلام نقل شده است : "هیچ مومنی در هیچ بخشی از زمین نمی میرد مگر آنکه به روح او گفته می شود که به وادی السلام ملحق شود ، چرا که وادی السلام قطعه ای از بهشت است ."  مزار برخی از پیامبران الهی و نیز علمای بزرگ در آنجاست .

برگشت به کوفه : در میانه قبرستان دنبال ماشین های کوفه بودیم که یک کامیونت سفید حاضر شد با هزار دینار عراقی که 40 هزار تومان می شد ما را به کوفه برساند . حمیدآقا و محمدآقا زودتر از من در قسمت پشت آن سوار شدند . یکباره به ذهنم رسید بروم جلو کنار راننده . با روی باز پذیرفت و کنار راننده در قسمت شاگرد نشستم . خیلی زود کولر را روشن کرد و شیشه ها را بالا داد . اسمش بشیر بود و حدوداً 30 ساله به نظر می رسید . هوا به شدت داغ بود و می سوزاند . در دلم نگران پیاده روی بودم و بعداً از محمدآقا شنیدم که او هم مثل من نگران مسیر بوده و ترس از آنکه نکند بخاطر گرمای زیاد توفیق پیاده روی کامل از ما سلب شود و مجبور شویم بخشی از مسیر نجف تا کربلا را با ماشین برویم . در خروج از نجف موکب ها فعال بودند . با اشاره من کنار یک موکب ایستاد تا چند قاچ هندوانه شیرین در آن گرمای سوزان سهم شیرین و خنک مان باشد . خودش پیاده نشد و من برای راننده دو قاچ هندوانه و دو آب آشامیدنی برداشتم . بابت این کارم با همان زبان عربی تشکر کرد .  نرسیده به کوفه برای زدن گاز سی ان جی نگه داشت و بعد از ده دقیقه معطلی مجدداً به راه افتاد . ساعت 13:45 دقیقه بود که بعد کلی معطلی ما را در جنوب مسجد کوفه پیاده کرد . برای موکب باید به سمت جنوب غربی مسجد کوفه می رفتیم که 5 دقیقه ای زمان برد .

ناهار : حسابی گرسنه بودیم و دعا می کردیم از غذای موکب چیزی مانده باشد . به موکب که رسیدیم از خادم عراقی آن سوال کردیم و گفت : "طعام موجود" . غذا خورش قیمه نجفی بود . بشقاب به دست در حال صرف ناهار بودیم که سر از اتاق خادمین موکب درآوردیم . ناهار آنان قیمه ایرانی با برنج ایرانی بود . یک پرس هم با آنان خوردیم و تفاوت برنج ایرانی با برنج هندی یکبار دیگر خودش را نشان داد . عراقی ها اصرار بر پخت برنج هندی دارند و همه مواکب از برنج هندی استفاده می کنند . ضمناً در کنار غذای ایرانی ، نوشابه هم قسمت مان شد البته ترکیبی از نوشابه مشکی و زرد و لیموناد که در پارچ پر از یخ قاطی شده بودند . بیشتر مزه آب می داد تا نوشابه .

قیمه نجفی : قیمه نجفی با قیمه ایرانی کاملاً متفاوت و البته قیمه ایرانی لذیذتر و خوشمزه تر است . این غذا جزو خوشمزه ترین غذای عراقی ها در میان نذری هاست و تقریباً هیچ شباهتی به خورش قیمه ما ایرانی ها ندارد و اگر کسی نامش را نداند فکر می کند ظرفی پر از گوشت کوبیده مقابل اوست . قیمه نجفی ، سیب زمینی و لیمو عمانی و لپه ندارد و بجای این مواد از گوشت ، نخود ، پیاز ، رب گوجه فرنگی ، گرد لیمو ، زعفران ، هل ، نمک ، زردچوبه و دارچین برای تهیه آن استفاده می کنند . آب خورش هم کم و همانطور که گفتم شبیه گوشت کوبیدۀ آبگوشت ما ایرانی هاست ، چون گوشت زیادی دارد و تمام مواد آن را پس از پختن یا می کوبند و یا چرخ می کنند .

استراحت عصرگاهی : ناهار که خوردیم برای استراحت به موکب برگشتیم و دراز کشیدیم . یک ساعتی که از خواب مان گذشت برق رفت و گرما و مگس اذیت مان می کرد و دیگر خواب مان نبرد ، البته محمدآقا بیش از ما دوتا می خوابید و فکر میکنم دوبرابر ما خوابیده باشد در طول سفر . فرصت را غنیمت شمرده برای استحمام داخل حمام منزل روبرویی رفتم . خیلی چسبید در آن گرمای بدون کولر . محمدآقا را هم تشویق کردم به دوش گرفتن و او هم رفت و حالش جا آمد و سبک شد .  بعد از حدود دو ساعت برق آمد . کولر بزرگی هم که از ایران به مبلغ 70 میلیون تومان برای این موکب گرفته بودند ، باد مناسبی نداشت و فقط هیکل بزرگی داشت . همان کولرهای سلولوزی برفآب و البرز و ... که موکب های عراقی از آنها استفاده می کردند ، بسیار بهتر و خنک تر بودند . برق که آمد چای عصرگاهی می چسبید . چند چای شیرین ایرانی خوردیم و برای شروع پیاده روی مصمم شدیم .



نوشته شده توسط احمد بابایی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

سفرنامه 9

شنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۲:۵۵ ب.ظ

قبرستان وادی السلام : صف قرمه سبزی حرم شلوغ بود و هوا گرم و سوزان . به ناچار از قید قرمه سبزی گذشتیم و به سمت قبرستان وادی السلام برگشتیم تا از همانجا سواره راهی کوفه شویم . قبرستان وادی السلام قبرستانی بزرگ ، تاریخی و عجیب است و در سفرهای قبلی ، شاهد دفن اموات در آن بوده ام . ورودی برخی از قبور زیرزمینی و میت را همانند گذاشتن در سردخانه بصورت طولی وارد قبر می کنند و درب آن را گل می گیرند . این قبرستان که در شمال شهر نجف واقع شده و تا شرق آن امتداد دارد سالانه پذیرای 15 تا 20 هزار میت است . در روایتی از امام علی علیه السلام نقل شده است : "هیچ مومنی در هیچ بخشی از زمین نمی میرد مگر آنکه به روح او گفته می شود که به وادی السلام ملحق شود ، چرا که وادی السلام قطعه ای از بهشت است ."  مزار برخی از پیامبران الهی و نیز علمای بزرگ در آنجاست .

برگشت به کوفه : در میانه قبرستان دنبال ماشین های کوفه بودیم که یک کامیونت سفید حاضر شد با هزار دینار عراقی که 40 هزار تومان می شد ما را به کوفه برساند . حمیدآقا و محمدآقا زودتر از من در قسمت پشت آن سوار شدند . یکباره به ذهنم رسید بروم جلو کنار راننده . با روی باز پذیرفت و کنار راننده در قسمت شاگرد نشستم . خیلی زود کولر را روشن کرد و شیشه ها را بالا داد . اسمش بشیر بود و حدوداً 30 ساله به نظر می رسید . هوا به شدت داغ بود و می سوزاند . در دلم نگران پیاده روی بودم و بعداً از محمدآقا شنیدم که او هم مثل من نگران مسیر بوده و ترس از آنکه نکند بخاطر گرمای زیاد توفیق پیاده روی کامل از ما سلب شود و مجبور شویم بخشی از مسیر نجف تا کربلا را با ماشین برویم . در خروج از نجف موکب ها فعال بودند . با اشاره من کنار یک موکب ایستاد تا چند قاچ هندوانه شیرین در آن گرمای سوزان سهم شیرین و خنک مان باشد . خودش پیاده نشد و من برای راننده دو قاچ هندوانه و دو آب آشامیدنی برداشتم . بابت این کارم با همان زبان عربی تشکر کرد .  نرسیده به کوفه برای زدن گاز سی ان جی نگه داشت و بعد از ده دقیقه معطلی مجدداً به راه افتاد . ساعت 13:45 دقیقه بود که بعد کلی معطلی ما را در جنوب مسجد کوفه پیاده کرد . برای موکب باید به سمت جنوب غربی مسجد کوفه می رفتیم که 5 دقیقه ای زمان برد .

ناهار : حسابی گرسنه بودیم و دعا می کردیم از غذای موکب چیزی مانده باشد . به موکب که رسیدیم از خادم عراقی آن سوال کردیم و گفت : "طعام موجود" . غذا خورش قیمه نجفی بود . بشقاب به دست در حال صرف ناهار بودیم که سر از اتاق خادمین موکب درآوردیم . ناهار آنان قیمه ایرانی با برنج ایرانی بود . یک پرس هم با آنان خوردیم و تفاوت برنج ایرانی با برنج هندی یکبار دیگر خودش را نشان داد . عراقی ها اصرار بر پخت برنج هندی دارند و همه مواکب از برنج هندی استفاده می کنند . ضمناً در کنار غذای ایرانی ، نوشابه هم قسمت مان شد البته ترکیبی از نوشابه مشکی و زرد و لیموناد که در پارچ پر از یخ قاطی شده بودند . بیشتر مزه آب می داد تا نوشابه .

قیمه نجفی : قیمه نجفی با قیمه ایرانی کاملاً متفاوت و البته قیمه ایرانی لذیذتر و خوشمزه تر است . این غذا جزو خوشمزه ترین غذای عراقی ها در میان نذری هاست و تقریباً هیچ شباهتی به خورش قیمه ما ایرانی ها ندارد و اگر کسی نامش را نداند فکر می کند ظرفی پر از گوشت کوبیده مقابل اوست . قیمه نجفی ، سیب زمینی و لیمو عمانی و لپه ندارد و بجای این مواد از گوشت ، نخود ، پیاز ، رب گوجه فرنگی ، گرد لیمو ، زعفران ، هل ، نمک ، زردچوبه و دارچین برای تهیه آن استفاده می کنند . آب خورش هم کم و همانطور که گفتم شبیه گوشت کوبیدۀ آبگوشت ما ایرانی هاست ، چون گوشت زیادی دارد و تمام مواد آن را پس از پختن یا می کوبند و یا چرخ می کنند .

استراحت عصرگاهی : ناهار که خوردیم برای استراحت به موکب برگشتیم و دراز کشیدیم . یک ساعتی که از خواب مان گذشت برق رفت و گرما و مگس اذیت مان می کرد و دیگر خواب مان نبرد ، البته محمدآقا بیش از ما دوتا می خوابید و فکر میکنم دوبرابر ما خوابیده باشد در طول سفر . فرصت را غنیمت شمرده برای استحمام داخل حمام منزل روبرویی رفتم . خیلی چسبید در آن گرمای بدون کولر . محمدآقا را هم تشویق کردم به دوش گرفتن و او هم رفت و حالش جا آمد و سبک شد .  بعد از حدود دو ساعت برق آمد . کولر بزرگی هم که از ایران به مبلغ 70 میلیون تومان برای این موکب گرفته بودند ، باد مناسبی نداشت و فقط هیکل بزرگی داشت . همان کولرهای سلولوزی برفآب و البرز و ... که موکب های عراقی از آنها استفاده می کردند ، بسیار بهتر و خنک تر بودند . برق که آمد چای عصرگاهی می چسبید . چند چای شیرین ایرانی خوردیم و برای شروع پیاده روی مصمم شدیم .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی