آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمدبابایی آه مجنون» ثبت شده است

روز اول ـ پنجشنبه 25 مرداد ـ به سمت مرز خسروی

تغییر روز حرکت : حمیدآقا که مفتخر به خادمی حرم مطهر رضوی است ، روز چهارشنبه مشهد بود و صبح پنجشنبه به ورامین می رسید . بنابراین قرارمان تغییر کرد به ظهر روز پنجشنبه 25 مرداد . صبح پنجشنبه زودتر بلند شدم و ساعت هفت رفتم روستای قشلاق شمس آباد دنبال خاله ام و بعد از تحویل سریع ارز اربعینش از پست بانک خیابان شهید باهنر ، او را مجدد به منزلش رساندم . خاله جان می گفت : جدای سفرهای کاروانی ، این هشتمین باری است که پیاده روی اربعین قسمت و روزی اش شده . عشق و علاقه عجیبی به کربلا دارد و هر ساله مشرف می شود . خوشا به سعادتش .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۰
احمد بابایی

روز دوم : جمعه 26 مرداد ـ سامرا

مرز خسروی : ساعت 2 بامداد روز جمعه 26 مرداد 1403 رسیدیم به اولین ایست و بازرسی مرزی و من که در قسمت عقب خودرو خواب بودم با صدای سربازان و نیروهای مستقر که ورودی پارکینگ را نشان می دادند ، بلند شدم . ماشین مان ایستاد . ما می خواستیم تا ساختمان مرز و پارکینگ نیروهای مسلح جلو برویم و تا آنجا حداقل شش ایست و بازرسی جدی وجود داشت . حمیدآقا از پشت فرمان پیاده شد و بعد صحبتی کوتاه با فرمانده مستقر ، اجازه عبور یافت . سایر ایست و بازرسی های دیگر را نیز با صحبت های حمیدآقا و کارت محمدآقا گذراندیم و رسیدیم به نقطه صفر مرزی . ماشین را همانجا پارک کردیم و بعد کنترل کوله و برداشتن لوازم مورد نیاز و کشیدن چادر روی ماشین و طناب پیچ کردن آن به دلیل محافظت در برابر باد و طوفان داخل ساختمان اصلی مرز خسروی شدیم . با آنکه شب از نیمه گذشته بود اما موکب ها فعال بودند و زائران در تردد . شلوغ نبود و همه چیز آرام آرام بود . صفی وجود نداشت و سرویس های بهداشتی هم خلوت . گذرنامه ها را آماده کردیم و بعد مهر خروج به سمت باجه های مرزی عراقی به راه افتادیم . آنجا هم بدون صف بود و راحت مهر ورود کشور عراق در گذرنامه مان نشست و ما رسماً وارد خاک عراق شدیم .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۳
احمد بابایی

آثار تاریخی شهر سامرا : از آثار تاریخی سامرا ، علاوه بر "حرم شریف امامین عسکریین" می توان به "مسجد جامع سامرا" و نیز "سرداب مقدس" اشاره کرد . مسجد جامع سامرا که در سال 237 قمری به دستور متوکل عباسی ساخته شده ، به دلیل مناره ای حلزونی شکل به جامع مَلوِیّه شهرت دارد و هنوز بقایای این مسجد تاریخی در فاصله یک کیلومتری از شهر دیده می شود . سرداب مقدس نیز که زیرزمین خانه مسکونی امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام بوده در روزهای گرم تابستان بعنوان محل زندگی و عبادت ایشان مورد استفاده قرار می گرفته است و نیز محل دیده شدن امام مهدی (عج) چه در زمان حیات پدر و چه پس از آن بوده و به همین دلیل به سرداب غیبت نیز نامگذاری گردیده است . شهر کهن "متوکلیه" و نیز "قصرهای سامرا" که امروزه تنها بقایایی از آن به یادگار مانده از دیگر آثار تاریخی شهر کهن سامرا است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۵
احمد بابایی

شام و چای حرم : باز در صف شام ایستادیم و باز هم روزی مان قرمه سبزی بود. نفری دو پرس گرفتیم و همانجا روی فرش های بیرون صحن نشستیم برای صرف غذا . پرس های من لیموعمانی نداشت و همین موجب شد تک لیموعمانی غذای محمدآقا را بگیرم تا طعم غذایم بیشتر و ترش تر شود. بعد صرف شام به سمت موکب برگشتیم و مقابل موکب سری به چایخانه زدیم . باورم نمی شد برای اولین بار در طول عمرم 5 لیوان چای بنوشم ، چرا که معمولاً یک لیوان چای را تا ته آن نمیخورم . چایخانه ، چای شیرین لیموعمانی داشت و دمنوش گل گاو زبان . فوق العاده بودند و تمیز در لیوان های بلوری بدون دسته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۸
احمد بابایی

کاظمین : کاظمین یکی از محله های شیعه نشین شهر بغداد در غرب رودخانه دجله است و به جهت وجود مرقد مطهر امام موسی کاظم و امام جواد علیهم السلام برخی آن را شهری مستقل می دانند .  جمعیت آن 1.500.000 نفر است و علاوه بر امامین جوادین ، آرامگاه خواجه نصیرالدین طوسی ، سیدرضی ، سیدمرتضی علم الهدی ، شیخ مفید ، شیخ کلینی و امین خلیفه عباسی نیز در همان محل می باشد . آیین پیاده روی زائران به سوی حرم کاظمین در سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام بعد از روز عاشورا و پیاده روی اربعین ، بزرگترین اجتماع پیاده روی در عراق است که کمترین حضور در این مراسم ، پنج میلیون نفر بوده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۴۹
احمد بابایی

راه کوفه : ساعت 13 روز شنبه 27 مرداد 1403 شهر کاظمین را به مقصد کوفه ترک کردیم . مقصد ون نجف بود و ما باید در سه راهی قبل از نجف پیاده می شدیم تا پیاده خودمان را به کوفه و موکب خدام ام البنین (ع) برسانیم . ساعت 15:45 دقیقه ون کنار یک موکب ایستاد و ما علاوه بر صرف آب و چای عراقی ، غذای کمی هم در همان پرس های بسیار کوچک خوردیم . غذا رشته پلو خوشمزه ای به همراه ماست بود و گوشت آن تمام شده بود . مجدد براه افتادیم تا ساعت 5 عصرکه پیاده شدیم . یک ماشین شاسی بلند عراقی که حامل یک خانواده چهار نفره بود کنارمان توقف کرد و خانم عراقی که کنار همسرش نشسته بود به هر کدام مان یک موز و یک نوشابه توت فرنگی تعارف کرد . موز ، کوچک ولی بسیار خوشمزه بود اما نوشابه اش مزه شربت های پزشکی می داد و خوشمان نیامد . از راه نخلستان راهی کوفه شدیم . در مسیر موکب های بسیار زیادی بودند و نوجوانان و کودکان عراقی اصرار بر پذیرایی داشتند . به چند کودک عراقی که مقابل منزل شان به پذیرایی از زائران مشغول بودند هدایایی مانند انگشتر  و گل سر و ... دادیم و معلوم شد از سلیقه ما خوششان آمده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۱
احمد بابایی

نماز مغرب :  برق در عراق زیاد می رود و در کوفه نیز در طول روز و شب ، چند نوبت قطعی برق به ما می خورد و گاهی تا 3 ساعت به درازا می کشید . هوا گرم بود و تقریباً هیچ نسیم و بادی هم نمی وزید ، اما زائران به عشق اباعبدالله و نیز یادآوری سختی کاروان اهلبیت همه این سختی ها را با صبر و گشاده رویی تحمل می کردند و نق نمی زدند . قبل اذان از محمدآقا برای رفتن به مسجد کوفه پرسیدم که خستگی و بی حالی اش حکایت از نرفتن و فرادی خواندن نماز در همان محل موکب داشت . حمیدآقا هم اصراری به رفتن نداشت و این شد که در موکب ماندیم . اذان را که دادند نمازمان را فرادی خواندیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۳
احمد بابایی

سیدمحمدرضا موسوی : قبل از خروج از حرم ، خواستم تا عملی یادی کرده باشم از دوست عزیزم آقا سید محمدرضا موسوی که قبل سفرم می گفت : "یادم نخواهی بود ". عکسش را روی صفحه گوشی ام باز کردم و با گوشی محمدآقا عکسی از سیّد و حرم جدّش گرفتم و دو بیت شعر فوری و فی البداهه تقدیمش کردم و عکس و شعر را در قسمت وضعیت واتس آپ گذاشتم . شعر این بود :

ای که گفتی می روی بی یاد من
هر کجا رفتم به یادت بوده ام
سیدی ، عشقی ، عزیزی ، شک نکن
حلقه ای تو ، حلقه مفقوده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۵۵
احمد بابایی

شروع پیاده روی : ساعت 18:45 روز یکشنبه 28 مرداد 1403 با خداحافظی با همشهریان مان در موکب خدام ام البنین علیها السلام و با اذن از مولا امیرالمومنین عملاً سفر پیاده به سمت کربلا را آغاز کردیم . ساعت19:20 به پیشنهاد محمدآقا برای اقامه نماز در یکی از موکب های مسیر ایستادیم . موکب ، عراقی و بسیار تمیز بود . کمتر از 5 درصد موکب های عراقی بسیار تمیزند و بیشترشان وضعیت معمولی دارند . نماز را به امامت حمیدآقا اقامه کردیم . سیدعلی ـ کودک 8 ساله و خوش سیمای کوفی توجه مان را به خودش جلب کرد . او با صدایی بلند زائران را دعوت به گرفتن آب می کرد . چند عکس و فیلم از او گرفتم و دو انگشتر به او هدیده دادیم . تشکر کرد و خودش پیشقدم شد برای روبوسی . بزرگی از رفتار و چشم هایش می بارید . خدا حفظش کند . با برداشتن کوله ها و خداحافظی با سید علی عزیز راه کربلا را در پیش گرفتیم .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۰
احمد بابایی

نماز و ناهار : حوالی عمود 295 در موکبی عراقی که به شدت خنک بود جایی برای نماز ظهر و عصر پیدا کردیم و بعد نماز جماعت بلافاصله سفره های ناهار را پهن کردند . اصولاً عراقی ها در کار عجله دارند و سریع و پر سرعت و با سر و صدا کار می کنند ، از تشریفات به دور هستند و از پذیرایی از زائران اربعینی اباعبدالله بسیار خوشحال . رسم و رسوم شان را دوست دارم و همیشه سعی بر آن داشتیم تا میهمان موکب های عراقی باشیم . در طول مسیر موکب های ایرانی زیادی وجود دارد و برخی از مدیران و خادمین شان هم از دوستان نزدیک و خوب ما هستند اما لذت تجربه موکب عراقی بخاطر سبک متفاوت و سخاوت بی نظیرشان برای مان دلنشین تر است ، ضمن آنکه معتقدم نباید برای اسکان و تغذیه و ... این سفر برنامه ریزی خاصی کرد ، خود حضرت بهترین ها را نصیب هر زائر می کند به شرط آنکه زائر خودش را به دست ارباب سپرده باشد . بعد صرف ناهار که شامل شویدباقالی و مرغ خوشمزه ای به همراه سبزی و ماست یک نفره کاله بود برای استراحت و خواب دراز کشیدیم . محمدآقا و حمیدآقا سریع خواب شان برد و من بیدار بودم و خوابم نمی برد . کنار ما پدر و پسری یزدی بودند که از صحبت های مکرر پدر با تلفن همراهش که بیش از ده تماس و یک ساعت طول کشید متوجه شدم یزدی و مدیر مدرسه است . پسرش اما بی سر و صدا بود و مثل خودم کم خواب . هنگام خوردن قرص جوشان یکی هم به پسر یزدی دادم و کلی تشکر کرد . ساعت 16:30 با بلند شدن محمدآقا و حمیدآقا و ترک موکب خنک عراقی ، برای ادامه مسیر به راه افتادیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۵
احمد بابایی

6 ـ تأمین مالی : اگر تصور کنیم که این 20 میلیون زائر در طول مدت اقامت و زیارت چیزی جز آب آنهم فقط روزی 20 بطری کوچک ننوشند و نخورند ( هر فرد تا روزی 100 بطری آب و حتی بیشتر می نوشد ) ، فقط در طول یک روز 400 میلیون بطری آب بطور رایگان توزیع و مصرف می شود و از آنجاییکه قیمت هر بطری با ریال ایرانی 4 هزار تومان است چیزی در حدود 1600میلیارد تومان فقط هزینه خرید بطری های آب مصرفی یک روز می شود . هزینه های کلان دیگر نظیر تأمین مواد غذایی و ... بماند . این را نوشتم تا جوابی باشد به کج فهمانی که مدعی اند دولت ها خرج مراسم اربعین را تأمین می کنند . هیچ دولتی چنین بودجه ، امکانات و توانی ندارد جز دولت امام حسین علیه السلام که جانها فدای او و راه پربرکتش . باید از نزدیک دید شیعیان عراقی چطور تمام زندگی شان را وقف اربعین می کنند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۲
احمد بابایی

خواب در موکب : همچنان مشغول پیاده روی بودیم تا ساعت 01:30 بامداد که در عمود 608 در محوطه باز یک موکب ساده و باصفای عراقی کنار شیخ موکب که پیرمرد قدبلندی بود و شباهتی هم به آقا جعفر ولیزاده داشت ،  جایی برای نشستن و خوابیدن پیدا کردیم . همان موقع خادمان جوان موکب ، نان می پختند برای صبحانه . با اشاره شیخ که خود مشغول خوردن نان داغی بود ، نان داغی هم برای ما آوردند که حمیدآقا نخورد و تمامش را تنهایی با چای شیرین عراقی خوردم . خیلی چسبید . حمیدآقا یک انگشتر به نوه شیخ داد و خود شیخ هم با اشاره فهماند که نوه دیگری دارد و برای او هم انگشتری دیگر گرفت . همانجا خوابیدیم تا نماز صبح . کنارمان چند خانواده ایرانی هم بودند .  هوا عالی بود و نیازی به کولر نبود هر چند محمدآقا رفت داخل و جایی مقابل کولر برای خودش پیدا کرد و جدای از ما خوابید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۰
احمد بابایی

ناهار و استراحت عصرگاهی : داخل که آمدم همگی غذا خورده بودند و فقط محمدآقا بخاطر من صبر کرده بود . ناهار باز قرمه سبزی بود و این حجم از تکرار قرمه سبزی در طول سفر واقعاً تعجب آور بود. هر چند قرمه سبزی دستپخت آقای معصومی سرآشپز موکب که پسر عمه محمدآقا بود واقعاً خوردنی بود .  با محمدآقا غذایمان را خوردیم و نوشابه بعدش هم در آن شرایط چسبید . دراز کشیدیم . باز همگی خوابیدند جز خودم . نمازم را فرادی خواندم و بعد از جمع آوری لباس ها دوباره دراز کشیدم . استراحت در مسیر مشایه شیرین و گواراست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۰۵
احمد بابایی

روز هفتم : چهارشنبه 31 مرداد ـ روز سوم و پایانی پیاده روی

چلوگوشت ایرانی : ساعت 00:15 بامداد عمود 1064 را رد کردیم . بیست دقیقه بعد در ساعت 00:35 بامداد چهارشنبه 31 مرداد 1403 بوی عطر چلوگوشت ایرانی نگه مان داشت و از موکبی ایرانی نفری یک پرس کوچک چلوگوشت همراه با ته دیگ گرفتیم . خوشمزه بود و کمی چرب و همین چربی ته دیگ بنظرم موجب شد از روز بعد در گلویم احساس گرفتگی و سرما خوردگی کنم و از قضا علیرغم تمام مواظبت ها ، سرما را خوردم و تا یک هفته بعد از سفر ادامه پیدا کرد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۰۰
احمد بابایی

ابتدای کربلا و انگشتر حرم امام حسین علیه السلام ساعت 16:00 رسیدیم به ابتدای شهر کربلا . شوق مان بیشتر و توان مان افزون تر شد . دیگر خستگی و دردی را حس نمی کردیم . بعد از حدود 80 کیلومتر پیاده روی و گذر از 1200 عمود نزدیک قله بودیم و مشتاق زیارت . در موکب کوچک عراقی نشستیم برای استراحت کوتاهی . خادم جوان موکب کنارمان نشست . به انگشتر حمیدآقا که نگاه کرد ، حمیدآقا آنرا از دستش خارج و به جوان عراقی داد . او دستش کرد و درست اندازه دستش بود . با آنکه حمیدآقا از انگشتر بسیار با ارزشش که عقیق بود و هدیه حرم امام حسین علیه اسلام دل کند و تقدیم کرد ، اما جوان عراقی در نهایت تعجب آنرا برگرداند ، حمیدآقا مجدداً به دست جوان داد و او هر بار بعد چند لحظه از پذیرش آن پشیمان می شد . این رفت و برگشت انگشتر چند بار انجام شد و در نهایت در دست حمیدآقا ماند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۵۵
احمد بابایی

 روز هشتم : پنجشنبه 1 شهریور

نماز صبح و زیارت اربعین : حمیدآقا قبل اذان صبح ، بدون بیدار کردن ما مشرف شد حرم های مطهر و بعد از اقامه نماز و زیارت به منزل برگشت . ما با صدای اذان بلند شدیم و بعد نمازی فرادی مجدد خوابیدیم تا 9 صبح . بعد صبحانه ای که آقا احسان زحمتش را کشید و شامل نان عراقی بود و پنیر ، وضو گرفتیم و به نیابت از همه عزیزان رو به حرم مطهر زیارت اربعین را با حالی خوب زمزمه کردیم . بعد آن ، خواندن زیارت عاشورا می چسبید . همراه با محمدآقا شیرین ترین زیارت عاشورای عمرم را همانجا خواندم و اشک می ریختیم . چقدر فرق هست در فراق و جوار .  خدا قسمت همگی کند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۵۰
احمد بابایی

گاراژ موحد moohed  : خیلی زود به گاراژ موحد رسیدیم و تنها سوال مان از رانندگان ون ها این سه کلمه بود : خسروی ، خانقین ، منذریه . نام مرز خسروی در عراق منذریه و خانقین اولین شهر مرزی عراق در نزدیکی مرز خسروی است .  از ابتدا تا انتهای گاراژ خبری از ماشین های خسروی نبود و کم کم داشتیم ناامید می شدیم . نزدیک آخر گاراژ با شنیدن نام خسروی از زبان یک راننده ون برق خوشحالی در چشم هایمان درخشید و خیلی زود سر قیمت توافق کردیم و نشستیم . نفری 15 هزار دینار . سال گذشته همین مسیر را با ون کوچکتر و گرم تر 20 هزار دینار داده بودیم . ون امسال خنک بود و بالای سر هر مسافر دریچه کولری قرار داشت که یک پنکه خیلی کوچک در دهانه آن نصب شده بود که نقش مهمی در فشار و تعیین جهت باد کولر داشت . همین یک حسن یک دنیا ارزش داشت در آن گرمای سوزان . من کنار درب و روی صندلی تکی نشستم و حمیدآقا هم تکی رفت جلو کنار راننده و محمدآقا هم کنار یک مسافر دیگر در صندلی های دوتایی نشست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۴۵
احمد بابایی

چشمه سرآب گرم : سرآب گرم چشمه ای همیشه جوشان و پرآب در "دهستان حومه" استان کرمانشاه در 5 کیلومتری شهرستان سرپل ذهاب است و در اسفند 1400 توسط سازمان میراث فرهنگی در فهرست میراث طبیعی ایران قرار گرفته است  . چشمه سرآب گرم در کم‌ باران‌ترین سال‌ها نیز همچنان پرآب و جاری بوده است . آب این چشمه برای تأمین آب آشامیدنی و همچنین مصارف کشاورزی منطقه استفاده و بهره‌برداری می‌گردد. این چشمه دارای یک مخزن اصلی می‌باشد که دیوارکشی شده و کاملاً تحت محافظت است، چرا که آب آشامیدنی شهرستان از این محل تأمین می‌گردد. مازاد آب این کانال از طریق دریچه‌های خروجی به مخزن استخرمانندی می‌ریزد، که در ایام تابستان محلی برای استراحت و شنای اهالی و مهمانان شهرستان است . ویژگی بی‌نظیری که در مورد این چشمه وجود دارد این است که آب این چشمه در فصول سرد سال گرم است و علت نام‌گذاری آن به سرآب گرم نیز همین می‌باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۴۰
احمد بابایی

جدول مسیرها و مسافت ها

مسیر

وسیله

قیمت

کولر

مسافت

ورامین تا خسروی

پژو 206

1/000/000 تومان

عالی

750  km

خسروی تا سامرا

اتوبوس

15/000 دینار

خوب

203  km

سامرا تا کاظمین

ون

5/000 دینار

خوب

115  km

کاظمین تا کوفه

ون

8/000 دینار

خوب

180  km

کوفه به نجف

ون

1/000 دینار

ــــ

15  km

نجف به کوفه

کامیونت

1/000 دینار

ــــ

15  km

کربلا تا خسروی

ون

20/000 دینار

خوب

315  km

خسروی تا ورامین

پژو 206

1/000/000 تومان

عالی

750  km

جمع :

50/000 د + 2 میلیون ت

2343  km

 

جدول لوازم و تجهیزات پیشنهادی

داخل ماشین

داخل کوله

تخلیه وسایل مازاد

لباسها

تجهیزات

بهداشتی

نظافت کامل خودرو

چفیه سفید نخی

کوله مناسب

صابون هتلی

مدارک خودرو

چفیه مشکی نخی

کفش راحت و خنک

شامپوی هتلی

گواهینامه سرنشینان

شال مشکی

دمپایی پلاستیکی

پودر لباسشویی

پاوربانک با رابط

کلاه نقاب بلند

شارژر موبایل

لیف

شارژر فندکی

عینک آفتابی

شانه جیبی

مسواک و خمیردندان

چادرماشین

شلوار  نخی

آیینه جیبی

مام

زیرانداز

پیراهن مشکی نخی

تسبیح خوش دست

کرم کالاندولا

وعده غذایی

تی شرت مشکی

کاغذ و خودکار

عطر یا ادکلن جیبی

میوه

زیرپوش نخی

ناخن گیر کیفی

قرص های ویتامینه

کلمن آب یخ

شورت نخی

سنجاق قفلی

قبل سفر

فلاکس چای

جوراب مشکی نخی

عکس روی کوله

طلب حلالیت

لیوان بلوری

مدارک

پوستر زیارت عاشورا

دادن صدقه

متکا به تعداد نفرات

پاسپورت

هدیه کوکان

سوغاتی

چاقو

کارت عابر بانک

انگشتر پسرانه

تربت اعلا

نمکدان

پول

دستبند دخترانه

لباس و ...

پلاستیک خالی

دینار عراقی

گل سر دخترانه

ادکلن

پتو مسافرتی

تراول ایرانی

کش مو دخترانه

نان برنجی و کاک و ...

  ان شاءالله این سفر دوست داشتنی قسمت و روزی همه آرزومندان شود
احمدبابایی ـ 18 شهریورماه 1403

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۰۸:۲۰
احمد بابایی

عاقبت شوم مسئولینی که به عدالت رفتار نمى‌کند

بسم رب القادر بی انتها
آن خدای مالک روز جزا

آن خدای داور با اعتدال
ذره ای پیشش نگردد پایمال

می نویسم از گروهی اینچنین
تا نماند این رسالت بر زمین

می نویسم  از کسانی که فقط
یک هنر دارند ، آنهم بس غلط

یک نفر در بین شان خوشنام نیست
گام ما ، با گام شان ، همگام نیست

سابقه دارند در برخی امور
قطر آن پرونده ها گشته قطور

من خبر دارم ز پشت پرده شان
از تمام کرده و ناکرده شان

کاش مالی بود و اخلاقی نبود
آشکارا بود و قاچاقی نبود

کاش مانند شهیدش بود او
اهل منطق بود و مرد گفتگو

حرف می زد ، منتها ملزم نبود
روی قول خود کمی محکم نبود

بارها حرف خودش را پس گرفت
او اثر از هر کس و ناکس گرفت

هر کسی که دزد شد ، محبوب تر
هر که بدتر شد ، برایش خوب تر

خوب ها را از خودش می راند او
بر هوا می داد آب و آبرو

کاش تیمش ، تیم پای کار بود
ناظری بر کار پیمانکار بود

با پشیزی رام پیمانکار شد
وام دار مرد بی مقدار شد

گوهر پاکی خود را می فروخت
بس دهان هایی که با اغفال دوخت

کاش می دانست راهش راه نیست
آخر این تیرگی جز چاه نیست

فکر کرده تا قیامت ماندنی است
تا ابد این جامه ها پوشیدنی است

می رسد روزی که این کت را به زور
از تنش کنده ، شود راهی گور

می رسد آن روز و غوغا می شود
هر کسی بد کرده رسوا می شود

هر کسی که ذره ای بد کرده است
با خودش آتش فقط آورده است

هر کسی هم که سلامت بوده است
تا قیامت خاطرش آسوده است

الغرض گفتم تمام حرف را
تا رسم حالا به اصل ماجرا

هر که از نام پدر بالا رود
عاقبت چوب ترش را  می خورد

می گذارم من قلم را بر زمین
چون که آقاسی سروده اینچنین :

"جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن "

آه مجنون 1403/02/30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۸
احمد بابایی

     سلام . تصویر بالا ، کارت عضویتم در کتابخانه حضرت ولیعصر (عج) روستای کلین است در ابتدای دهه هفتاد با عکسی که در سال 66 برای ثبت نام پایه اول ابتدایی در عکاسی خیابان شریعتی پیشوا گرفتم و به لحاظ رعایت قافیه مجبور به یکسال اضافه کردنش در شعر شدم . این کارت خاطره انگیز هنوز در آلبوم دوران کودکی ام در کنار ده ها کارت دیگر جا خوش کرده و گذر زمان را به رخ می کشد .

   کتابخانه با همت برخی جوانان کتاب دوست روستا نظیر آقا رضا هداوند میرزایی و حسین آقا میرزایی که هر دو معلم بودند در مدرسه متروکه و قدیمی روستا و در فضایی به اندازه دو کلاس مجزا راه اندازی و افتتاح شد ، یک کلاس مخزن و دیگری مفروش به موکت بود جهت مطالعه و باید بدون کفش وارد می شدی و بر زمین می نشستی ، پنجره ای کوچک بین دو کلاس گشوده شده بود جهت دسترسی به کتابدار . بیشتر کتاب ها ، اهدایی اهالی روستا بود و هر که هر کتابی را نمی خواست و یا دوست می داشت وقف کتابخانه می کرد .

   آن روزها به دلیل نبود موبایل و اینترنت و ... دسترسی به کتاب برای مان جذاب بود و همین جذابیت پای مان را به تنها کتابخانه جدیدالتأسیس روستا باز کرد . هرچند به سال نکشیده ، پدرم بخاطر تحصیل و آینده بهتر ما ، قید روستا را برای همیشه زد و به ورامین مهاجرت کرد . بعدها متوجه ارزش این کار به موقع پدر شدیم و خیر و برکت نهفته در این مهاجرت . قرآن و روایات نیز نوصیه به مهاجرت دارند .

     شعر زیر ماحصل مشاهده کارت و رفتن به آن فضاهای نوستالژیک در دهه 60 و ابتدای دهه 70 است . عمیقاً معتقدم متولدین دهه های 50 و 60 بسیار بهتر از متولدین دهه های 70 و 80 و 90 کودکی کرده اند و خاطرات شیرین ساخته اند . ما هیچگاه نسل سوخته نبوده و نیستیم و اتفاقاً بچه های امروزی در مقایسه با والدین شان ، نسل سوخته اند که شرحش در حوصله این مطلب نیست . یا حق .   

دنبال کودکی ام
امشب دوباره رفتم
اینجا کلاس دوّم
در سال شصت و هفتم

دوران کودکی ام
پر بود از تماشا
از خاطرات شیرین
در آب و خاک آنجا

بازی ی کودکانه
با بچه های کوچه
فوتبال گل کوچیک و
دنیای گل یا پوچه

شعر دوکاج و پترس
تصمیم خوب کبری
کوکب خانم و چوپان
املای سختِ بابا

نُه روز قبلِ اسفند
یادم نمی رود من
فریادهای شادی
ماه قشنگ بهمن

دوران جنگ بود و
دلها همه یکی بود
یک تار موی سیبیل
برتر ز هر چکی بود

بابابزرگ من رفت
مادربزرگ من نیز
آن خاک پر بها شد
شعرم شده غم انگیز

روستای من کلین است
در پاکدشت تهران
جایی که دوست دارم
آنجا رسم به پایان

کردم وصیتم را
زادگاه من کلین است
قبر منم همان جا
این بیت آخرین است

آه مجنون 1402/08/13

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۱۹:۳۰
احمد بابایی

روز هفتم :

صبح روز اربعین : برای نماز صبح که بیدار شدم منشأ  باد خنک را یافتم . تمام شب فکر می کردم باد طبیعی است در حالی که کولر همسایه بغلی بود که نسیمش به ما می رسید .  نماز را در همان پیاده رو فرادی خواندم و بیدار دراز کشیدم . برای صبحانه محمدآقا برایم حلیم و تخم مرغ آب پز آورد و جویای حالم شد . برادرم حسن نیز از راه رسید و  برای دیدن دوستان با او به طبقه دوم رفتیم . حسن تنهایی و فقط ظرف یک روز و نیم ، تمام مسیر نجف تا کربلا را که ما چهار روز کامل آمده بودیم ، پیاده آمده بود . پاهایش تاول داشت و کمی خسته بود .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۲۳:۴۲
احمد بابایی

عکس/ حرم مطهر و نورانی امام موسی کاظم (ع) در کاظمین

خوش به حال زائران کاظمین 

ساکنان آستان کاظمین 

کاش من هم یک کبوتر می شدم 

پرکشان در آسمان کاظمین 

آه مجنون ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۳
احمد بابایی

سلام

      ساعت 20 روز شنبه ششم اسفندماه در ترافیک قلعه نو به سمت ورامین سری به گوشی زدم . دیدم جعفر پاک طینت بله را نصب کرده با عکسی از خودش . چند بیت زیر را بلافاصله در پشت فرمان برای او گفتم و فرستادم .

جعفر ورودی سال 80 بود و دو سال بعد از من وارد دانشکده حقوق شد و خیلی زود با ورود به مجموعه خوب بسیج دانشجویی با خیلی ها رفیق شد من جمله خود من .

در طول سالهای 81 تا 84 بیشتر وقت ها با هم بودیم ، مخصوصاً شب ها در خوابگاه کوچک اردستانی دهوین که پایگاه دوستان بسیج دانشجویی شده بود . 

عکس فوق که مربوط به همان سالهاست ، در خوابگاه اردستانی گرفته شده . نشسته از چپ : جعفر پاک طینت ، عمّار نجفی ، محمدگودرزی و احمدبابایی . یاد همگی بخیر .

سلام ای جعفر پاک و صمیمی
سلام ما به تو یار قدیمی

سلام ای همدم و همراه احمد
سلام ای سوژۀ عکس ندیمی

تو مثل اصغری ، عشقی برادر
همیشه در صراط مستقیمی

شنیدم همچنان در کار عدلی
به کاخ عدلیه جانا مقیمی

دلم را یاد یاران می نوازد
بسان رقص شیرین نسیمی

ندیدم بهتر از یاران دلبر
ندیدم برتر از یاران تیمی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/12/06

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۱۸
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۴۳
احمد بابایی