آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها
شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۲۶ ق.ظ

گلایه

آخرین شعر طنز من این است
دخترم خواند و گفت : شیرین است

گفت : بابا ! کلام تو قند است
مثل سعدی است ، مثل پروین است

شهریاری به شهر ما شاها
شعرهایت شرابِ نوشین است

جان و روح مرا جلا داده
مستحق سلام و تحسین است

گفتمش : دخترم ! رعایت کن
پدرت در کلام ، مسکین است

گفت : باشد ، گلایه ای هم هست
این گلایه ز عهد دیرین است

بین اشعار می زنی به طرف
تیر کبریت سمت بنزین است

فی المثل شعر طنز "سردارت"
یا پدر ! "آب گل" که غمگین است

دلخور از تو شده جناب "سعید"*
شاکی از تو جناب "یاسین" است

با "سمیرا" سخن چو بد گفتی
دشمن خونیِ تو "سیمین" است

"باجناقت" ز شعر خود رنجید
تشنۀ انتقام رنگین است

بعد عمری برادری با او
دل ایشان گرفته ، چرکین است

توی شعرت چرا همیشه یکی
سر و پایش شکسته ؛ خونین است؟

دلشان را شکسته می خواهی ؟
این خلاف مرام و آیین است

خودمانیم پدر ، قبول بُکن
تکّه هایت چقدر سنگین است

گفتمش : دخترم ! تأمل کن
اینچنین نیست ، بلکه تلقین است

هرچه گفتم ، حکایتی دارد
پدرت نکته سنج و حق بین است

تو مرا سرزنش مکن جانم !
بیت بیتم طلا و زرّین است !!

بین اینها که یک به یک آمد
بیت آخر بدان که گلچین است :

حقّ آن "باجناق" تک خور من
به خدای احد که نفرین است !!!

آه مجنون  1401/08/12

* فکر می کنم حوالی سال 93 بود که شعر طنزی برای دوست و همکار عزیزم زنده یاد سعید مویدی فر گفتم که متاسفانه به دلیل سهل انگاری ، ندارمش ، البته چند بیتی را از حفظ هستم . آن شعر را فی البداهه در جلسه ای که روح الله بیداد رئیس آن بود ، سرودم و همان جا خواندم و در تلگرام فرستادم برای دوستان و بعد هر چه گشتم پیدایش نکردم . هر کس دارد خدا خیرش دهد اگر به خودم برساند . البته  فکر می کنم خود سعید داشت و بهم نداد ( می گفت : شاید در کامپیوتر منزل باشه ) . یکبار هم در جلسه تودیع آقای بیات به درخواست دوستان خواندم که تحسین دکتر حمیدی فراهانی را برانگیخت و حسابی دست زد و از همه خواست که تشویق کنند .



نوشته شده توسط احمد بابایی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد .

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیز ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

گلایه

شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۲۶ ق.ظ

آخرین شعر طنز من این است
دخترم خواند و گفت : شیرین است

گفت : بابا ! کلام تو قند است
مثل سعدی است ، مثل پروین است

شهریاری به شهر ما شاها
شعرهایت شرابِ نوشین است

جان و روح مرا جلا داده
مستحق سلام و تحسین است

گفتمش : دخترم ! رعایت کن
پدرت در کلام ، مسکین است

گفت : باشد ، گلایه ای هم هست
این گلایه ز عهد دیرین است

بین اشعار می زنی به طرف
تیر کبریت سمت بنزین است

فی المثل شعر طنز "سردارت"
یا پدر ! "آب گل" که غمگین است

دلخور از تو شده جناب "سعید"*
شاکی از تو جناب "یاسین" است

با "سمیرا" سخن چو بد گفتی
دشمن خونیِ تو "سیمین" است

"باجناقت" ز شعر خود رنجید
تشنۀ انتقام رنگین است

بعد عمری برادری با او
دل ایشان گرفته ، چرکین است

توی شعرت چرا همیشه یکی
سر و پایش شکسته ؛ خونین است؟

دلشان را شکسته می خواهی ؟
این خلاف مرام و آیین است

خودمانیم پدر ، قبول بُکن
تکّه هایت چقدر سنگین است

گفتمش : دخترم ! تأمل کن
اینچنین نیست ، بلکه تلقین است

هرچه گفتم ، حکایتی دارد
پدرت نکته سنج و حق بین است

تو مرا سرزنش مکن جانم !
بیت بیتم طلا و زرّین است !!

بین اینها که یک به یک آمد
بیت آخر بدان که گلچین است :

حقّ آن "باجناق" تک خور من
به خدای احد که نفرین است !!!

آه مجنون  1401/08/12

* فکر می کنم حوالی سال 93 بود که شعر طنزی برای دوست و همکار عزیزم زنده یاد سعید مویدی فر گفتم که متاسفانه به دلیل سهل انگاری ، ندارمش ، البته چند بیتی را از حفظ هستم . آن شعر را فی البداهه در جلسه ای که روح الله بیداد رئیس آن بود ، سرودم و همان جا خواندم و در تلگرام فرستادم برای دوستان و بعد هر چه گشتم پیدایش نکردم . هر کس دارد خدا خیرش دهد اگر به خودم برساند . البته  فکر می کنم خود سعید داشت و بهم نداد ( می گفت : شاید در کامپیوتر منزل باشه ) . یکبار هم در جلسه تودیع آقای بیات به درخواست دوستان خواندم که تحسین دکتر حمیدی فراهانی را برانگیخت و حسابی دست زد و از همه خواست که تشویق کنند .

نظرات  (۱)

بسیار زیبا و شیرین👏👏👏فقط احمد جان دست از سر باجناق بردار 😁

پاسخ:
سلام مجتبی جان ، ممنونم . باور کن من میخوام ، او دست بردار نیست . خخخخ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی