آخرین شعر طنز من این است
دخترم خواند و گفت : شیرین است
گفت : بابا ! کلام تو قند است
مثل سعدی است ، مثل پروین است
شهریاری به شهر ما شاها
شعرهایت شرابِ نوشین است
جان و روح مرا جلا داده
مستحق سلام و تحسین است
گفتمش : دخترم ! رعایت کن
پدرت در کلام ، مسکین است
گفت : باشد ، گلایه ای هم هست
این گلایه ز عهد دیرین است
بین اشعار می زنی به طرف
تیر کبریت سمت بنزین است
فی المثل شعر طنز "سردارت"
یا پدر ! "آب گل" که غمگین است
دلخور از تو شده جناب "سعید"*
شاکی از تو جناب "یاسین" است
با "سمیرا" سخن چو بد گفتی
دشمن خونیِ تو "سیمین" است
"باجناقت" ز شعر خود رنجید
تشنۀ انتقام رنگین است
بعد عمری برادری با او
دل ایشان گرفته ، چرکین است
توی شعرت چرا همیشه یکی
سر و پایش شکسته ؛ خونین است؟
دلشان را شکسته می خواهی ؟
این خلاف مرام و آیین است
خودمانیم پدر ، قبول بُکن
تکّه هایت چقدر سنگین است
گفتمش : دخترم ! تأمل کن
اینچنین نیست ، بلکه تلقین است
هرچه گفتم ، حکایتی دارد
پدرت نکته سنج و حق بین است
تو مرا سرزنش مکن جانم !
بیت بیتم طلا و زرّین است !!
بین اینها که یک به یک آمد
بیت آخر بدان که گلچین است :
حقّ آن "باجناق" تک خور من
به خدای احد که نفرین است !!!
آه مجنون 1401/08/12
* فکر می کنم حوالی سال 93 بود که شعر طنزی برای دوست و همکار عزیزم زنده یاد سعید مویدی فر گفتم که متاسفانه به دلیل سهل انگاری ، ندارمش ، البته چند بیتی را از حفظ هستم . آن شعر را فی البداهه در جلسه ای که روح الله بیداد رئیس آن بود ، سرودم و همان جا خواندم و در تلگرام فرستادم برای دوستان و بعد هر چه گشتم پیدایش نکردم . هر کس دارد خدا خیرش دهد اگر به خودم برساند . البته فکر می کنم خود سعید داشت و بهم نداد ( می گفت : شاید در کامپیوتر منزل باشه ) . یکبار هم در جلسه تودیع آقای بیات به درخواست دوستان خواندم که تحسین دکتر حمیدی فراهانی را برانگیخت و حسابی دست زد و از همه خواست که تشویق کنند .