سفرنامه 17
به سمت حرم : با محمدآقا حاضر شدیم برای تشرف به حرم . خیابان های منتهی به حرم بسیار شلوغ بود و موکب ها در حال پخت و پز و پذیرایی . تا رسیدن به حرم مطهر باید از چند خیابان کوتاه از جمله بازار میوه فروشان می گذشتیم . احساس کردم 150 سال به عقب برگشتم و در زمان قاجار و یا پهلوی اول هستم . گاری هایی که بوسیله الاغ حمل می شد جالب و جذاب و البته نشان از عقب ماندگی شهرهای مذهبی عراق و فقر عمومی آن داشت . کشوری که منابع عظیم نفت و گاز دارد اما به دلیل خیانت حاکمان و جنایت مستکبران همچنان در توسعه و رشدهای اولیه مانده و مشکلات زیادی دارد که مهم ترین آن امنیت پایدار است .
تشرف به حرم امام ساقیان : با گذر از چند ایستگاه کنترل انسانی و بازرسی بدنی به نزدیک حرم مطهر قمر بنی هاشم رسیدیم . ازدحام جمعیت به حدی بود که تردد به کندی انجام می شد . کفش هایمان را به کفشداری شماره 8 تحویل دادیم و از درب شماره 9 وارد صحن شدیم . محمدآقا حال خوبی داشت ، اشک می ریخت و نجوا می کرد . به آرامی همراه جمعیت به سمت روضه منوره قدم بر می داشتیم و نایب الزیاره همه دوستان و بستگان بودیم . یاد کسانی بودم که قبل و حین سفر التماس دعا داشتند ، امسال برای جلوگیری از فراموشی احتمالی ، اسامی را در گوشی ام نوشتم و همگی را چه در مسیر پیاده روی و چه اماکن زیارتی یاد کردم . یکی از آنها کارمند بانک قرض الحسنه مهر ایران بلوار ابوذر تهران بود که روز قبل سفر، کار بانکی ام را کامل انجام داد البته برابر مقررات و رعایت صف مشتریان . بیش از همه یاد مادرخانم و خواهرخانم بودم ، چرا که آنان علاقه عجیبی به حضرت عباس دارند و این را در سفرهایی که با هم به کربلا داشتیم متوجه شدم . به ضریح مطهرکه نزدیک شدیم این چند بیت از حاج محمدرضا آقاسی(ره) را زمزمه می کردم : من از تلواصه محشر نترسم// اگر عباس دستم را بگیرد //
ای شطّ فرات! تشنه کامم
وی آب حیات ! تشنه کامم
هر چند چو دجله در خروشم
یک قطره هم از لبت ننوشم
در غلغلۀ بلا چه کردی ؟
با ساقی کربلا چه کردی ؟
عبّاس امام ساقیان است
سقّای تمام ساقیان است
حجم و فشار جمعیت اجازه توقف به کسی نمی داد و علیرغم میل مجبور بودیم همراه دیگر زائران و با همان موج از کنار ضریح فاصله بگیریم و به سمت بین الحرمین خارج شویم .
بین الحرمین : ساعت 12:00 با ادای احترام و وداع با قمر بنی هاشم از باب القبله خارج شدیم تا شاید بشود بدون کفش ها به بین الحرمین رفت و بعد از زیارت سیدالشهداء برگشت . با خروج از باب القبله متوجه شدیم اینکار ممکن نیست و باید کفش را گرفته و سپس به سمت بین الحرمین برویم . خیلی زود کفش ها را پوشیدیم و چند دقیقه بعد وسط بین الحرمین رو به گنبد طلایی امام حسین علیه السلام ایستادیم و به آرزوی خود رسیدیم . سیدالشهداء محبوب خداست و زیارت ایشان محبوب عاشقان . بیش از همه یاد مجید نقدی بودم که سال گذشته برای اولین بار آمد کربلا و بیشتر از هر جایی شوق دیدن بین الحرمین را داشت اما به دلیل شلوغی بیش از حد ، دیدن بین الحرمین قسمتش نشد و آرزو بر دل برگشت . حال خیلی خوبی داشتم و اشک می ریختم . شنیده ام اگر میخواهی ببینی زیارتت قبول است یا خیر ؟ به اشک چشم هایت نگاه کن ، اشک و دل شکستگی رمز قبولی زیارت اهلبیت است . بعد درد دل با امام ، به دلیل ازدحام و شلوغی از رفتن به داخل صحن و روضه منوره خودداری کردیم و به سمت منزل برگشتیم . خیلی دلم میخواست کنار گودال قتلگاه باشم . هیچ جایی برای من گودال قتلگاه نمی شود . همیشه به عزیزانی که عازم کربلایند و یا از کربلا پیام می فرستند که "نایب الزیاره ایم و ..." می نویسم : کنار گودال قتلگاه یادم کنید .
وداع با کربلا : از حرم تا منزل با آنکه فاصله زیادی نداشت اما به دلیل شلوغی و ازدحام جمعیت زمان زیادی برد . نماز را در طبقه اول فرادی خواندیم و با جمع کردن کوله و خداحافظی با برادران ظهوریان که با گرفتن چند عکس یادگاری همراه بود به سمت پارکینگ شماره یک کربلا یا همان گاراژ موحد حرکت کردیم . آقا احسان ظهوریان اصرار داشت تا گاراژ با ما بیاید و همراهی و بدرقه مان کند .
صرافی و بازار : با راهنمایی آقا احسان که اصرار داشت همین جا دینارها را تبدیل به ریال کنیم ، برای تبدیل دینارها به دلار و ریال به صرافی نزدیک حرم رفتیم . حمیدآقا تبدیل به دلار کرد و من و محمدآقا منصرف شدیم . دینار را 39 هزار تومان می خرید و من 250 هزار دینار اضافی داشتم . مغازه ها باز بودند و کاسبی شان پر رونق بود . جنس ها تقریباً تمام چینی و کمی بی کیفیت . خیلی سعی کردم چیزی مناسب سوغاتی پیدا کنم که نشد ، سوغاتی که دنبالش بودم روسری سرخ اناری و یا زرشکی بود که آب شده بود و رفته بود توی زمین . قیمت برخی اقلام از ایران ارزان تر بود و دلیل آن هم عوارض صفر و یا کمتر گمرکی در عراق است . محمدآقا برای علی پسرش یک جفت کفش و یک تخته اسکیت گرفت و حمیدآقا علاوه بر چند اسپری ، برای نوه هایش دوتا اسباب بازی کوچک گرفت .