آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها
پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۵۰ ق.ظ

سفرنامه 17


به سمت حرم : با محمدآقا حاضر شدیم برای تشرف به حرم . خیابان های منتهی به حرم بسیار شلوغ بود و موکب ها در حال پخت و پز و پذیرایی . تا رسیدن به حرم مطهر باید از چند خیابان کوتاه از جمله بازار میوه فروشان می گذشتیم . احساس کردم 150 سال به عقب برگشتم و در زمان قاجار و یا پهلوی اول هستم . گاری هایی که بوسیله الاغ حمل می شد جالب و جذاب و البته نشان از عقب ماندگی شهرهای مذهبی عراق و فقر عمومی آن داشت . کشوری که منابع عظیم نفت و گاز دارد اما به دلیل خیانت حاکمان و جنایت مستکبران همچنان در توسعه  و رشدهای اولیه مانده و مشکلات زیادی دارد که مهم ترین آن امنیت پایدار است .

تشرف به حرم امام ساقیان : با گذر از چند ایستگاه کنترل انسانی و بازرسی بدنی به نزدیک حرم مطهر قمر بنی هاشم رسیدیم . ازدحام جمعیت به حدی بود که تردد به کندی انجام می شد . کفش هایمان را به کفشداری شماره 8 تحویل دادیم و از درب شماره 9 وارد صحن شدیم . محمدآقا حال خوبی داشت ، اشک می ریخت و نجوا می کرد . به آرامی همراه جمعیت به سمت روضه منوره قدم بر می داشتیم و نایب الزیاره همه دوستان و بستگان بودیم . یاد کسانی بودم که قبل و حین سفر التماس دعا داشتند ، امسال برای جلوگیری از فراموشی احتمالی ، اسامی را در گوشی ام نوشتم و همگی را چه در مسیر پیاده روی و چه اماکن زیارتی یاد کردم . یکی از آنها کارمند بانک قرض الحسنه مهر ایران بلوار ابوذر تهران بود که روز قبل سفر، کار بانکی ام را کامل انجام داد البته برابر مقررات و رعایت صف مشتریان . بیش از همه یاد مادرخانم و خواهرخانم بودم ، چرا که آنان علاقه عجیبی به حضرت عباس دارند و این را در سفرهایی که با هم به کربلا داشتیم متوجه شدم . به ضریح مطهرکه نزدیک شدیم این چند بیت از حاج محمدرضا آقاسی(ره) را زمزمه می کردم : من از تلواصه محشر نترسم// اگر عباس دستم را بگیرد //

ای شطّ فرات! تشنه کامم
وی آب حیات ! تشنه کامم
هر چند چو دجله در خروشم
یک قطره هم از لبت ننوشم
در غلغلۀ بلا چه کردی ؟
با ساقی کربلا چه کردی ؟
عبّاس امام ساقیان است
سقّای تمام ساقیان است

حجم و فشار جمعیت اجازه توقف به کسی نمی داد و علیرغم میل مجبور بودیم همراه دیگر زائران و با همان موج از کنار ضریح فاصله بگیریم و به سمت بین الحرمین خارج شویم .

بین الحرمین : ساعت 12:00 با ادای احترام و وداع با قمر بنی هاشم از باب القبله خارج شدیم تا شاید بشود بدون کفش ها به بین الحرمین رفت و بعد از زیارت سیدالشهداء برگشت . با خروج از باب القبله متوجه شدیم اینکار ممکن نیست و باید کفش را گرفته و سپس به سمت بین الحرمین برویم . خیلی زود کفش ها را پوشیدیم و چند دقیقه بعد وسط بین الحرمین رو به گنبد طلایی امام حسین علیه السلام ایستادیم و به آرزوی خود رسیدیم . سیدالشهداء محبوب خداست و زیارت ایشان محبوب عاشقان . بیش از همه یاد مجید نقدی بودم که سال گذشته برای اولین بار آمد کربلا و بیشتر از هر جایی شوق دیدن بین الحرمین را داشت اما به دلیل شلوغی بیش از حد ، دیدن بین الحرمین قسمتش نشد و آرزو بر دل برگشت . حال خیلی خوبی داشتم و اشک می ریختم . شنیده ام اگر میخواهی ببینی زیارتت قبول است یا خیر ؟ به اشک چشم هایت نگاه کن ، اشک و دل شکستگی رمز قبولی زیارت اهلبیت است . بعد درد دل با امام ، به دلیل ازدحام و شلوغی از رفتن به داخل صحن و روضه منوره خودداری کردیم و به سمت منزل برگشتیم . خیلی دلم میخواست کنار گودال قتلگاه باشم . هیچ جایی برای من گودال قتلگاه نمی شود . همیشه به عزیزانی که عازم کربلایند و یا از کربلا پیام می فرستند که "نایب الزیاره ایم و ..."  می نویسم : کنار گودال قتلگاه یادم کنید .

وداع با کربلا : از حرم تا منزل با آنکه فاصله زیادی نداشت اما به دلیل شلوغی و ازدحام جمعیت زمان زیادی برد . نماز را در طبقه اول فرادی خواندیم و با جمع کردن کوله و خداحافظی با برادران ظهوریان که با گرفتن چند عکس یادگاری همراه بود به سمت پارکینگ شماره یک کربلا یا همان گاراژ موحد حرکت کردیم . آقا احسان ظهوریان اصرار داشت تا گاراژ با ما بیاید و همراهی و بدرقه مان کند .

صرافی و بازار : با راهنمایی آقا احسان که اصرار داشت همین جا دینارها را تبدیل به ریال کنیم ، برای تبدیل دینارها به دلار و ریال به صرافی نزدیک حرم رفتیم . حمیدآقا تبدیل به دلار کرد و من و محمدآقا منصرف شدیم . دینار را 39 هزار تومان می خرید و من 250 هزار دینار اضافی داشتم . مغازه ها باز بودند و کاسبی شان پر رونق بود . جنس ها تقریباً تمام چینی و کمی بی کیفیت . خیلی سعی کردم چیزی مناسب سوغاتی پیدا کنم که نشد ، سوغاتی که دنبالش بودم روسری سرخ اناری و یا زرشکی بود که آب شده بود و رفته بود توی زمین  . قیمت برخی اقلام از ایران ارزان تر بود و دلیل آن هم عوارض صفر و یا کمتر گمرکی در عراق است . محمدآقا برای علی پسرش یک جفت کفش و یک تخته اسکیت گرفت و حمیدآقا علاوه بر چند اسپری ، برای نوه هایش دوتا اسباب بازی کوچک گرفت .



نوشته شده توسط احمد بابایی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

سفرنامه 17

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۵۰ ق.ظ

به سمت حرم : با محمدآقا حاضر شدیم برای تشرف به حرم . خیابان های منتهی به حرم بسیار شلوغ بود و موکب ها در حال پخت و پز و پذیرایی . تا رسیدن به حرم مطهر باید از چند خیابان کوتاه از جمله بازار میوه فروشان می گذشتیم . احساس کردم 150 سال به عقب برگشتم و در زمان قاجار و یا پهلوی اول هستم . گاری هایی که بوسیله الاغ حمل می شد جالب و جذاب و البته نشان از عقب ماندگی شهرهای مذهبی عراق و فقر عمومی آن داشت . کشوری که منابع عظیم نفت و گاز دارد اما به دلیل خیانت حاکمان و جنایت مستکبران همچنان در توسعه  و رشدهای اولیه مانده و مشکلات زیادی دارد که مهم ترین آن امنیت پایدار است .

تشرف به حرم امام ساقیان : با گذر از چند ایستگاه کنترل انسانی و بازرسی بدنی به نزدیک حرم مطهر قمر بنی هاشم رسیدیم . ازدحام جمعیت به حدی بود که تردد به کندی انجام می شد . کفش هایمان را به کفشداری شماره 8 تحویل دادیم و از درب شماره 9 وارد صحن شدیم . محمدآقا حال خوبی داشت ، اشک می ریخت و نجوا می کرد . به آرامی همراه جمعیت به سمت روضه منوره قدم بر می داشتیم و نایب الزیاره همه دوستان و بستگان بودیم . یاد کسانی بودم که قبل و حین سفر التماس دعا داشتند ، امسال برای جلوگیری از فراموشی احتمالی ، اسامی را در گوشی ام نوشتم و همگی را چه در مسیر پیاده روی و چه اماکن زیارتی یاد کردم . یکی از آنها کارمند بانک قرض الحسنه مهر ایران بلوار ابوذر تهران بود که روز قبل سفر، کار بانکی ام را کامل انجام داد البته برابر مقررات و رعایت صف مشتریان . بیش از همه یاد مادرخانم و خواهرخانم بودم ، چرا که آنان علاقه عجیبی به حضرت عباس دارند و این را در سفرهایی که با هم به کربلا داشتیم متوجه شدم . به ضریح مطهرکه نزدیک شدیم این چند بیت از حاج محمدرضا آقاسی(ره) را زمزمه می کردم : من از تلواصه محشر نترسم// اگر عباس دستم را بگیرد //

ای شطّ فرات! تشنه کامم
وی آب حیات ! تشنه کامم
هر چند چو دجله در خروشم
یک قطره هم از لبت ننوشم
در غلغلۀ بلا چه کردی ؟
با ساقی کربلا چه کردی ؟
عبّاس امام ساقیان است
سقّای تمام ساقیان است

حجم و فشار جمعیت اجازه توقف به کسی نمی داد و علیرغم میل مجبور بودیم همراه دیگر زائران و با همان موج از کنار ضریح فاصله بگیریم و به سمت بین الحرمین خارج شویم .

بین الحرمین : ساعت 12:00 با ادای احترام و وداع با قمر بنی هاشم از باب القبله خارج شدیم تا شاید بشود بدون کفش ها به بین الحرمین رفت و بعد از زیارت سیدالشهداء برگشت . با خروج از باب القبله متوجه شدیم اینکار ممکن نیست و باید کفش را گرفته و سپس به سمت بین الحرمین برویم . خیلی زود کفش ها را پوشیدیم و چند دقیقه بعد وسط بین الحرمین رو به گنبد طلایی امام حسین علیه السلام ایستادیم و به آرزوی خود رسیدیم . سیدالشهداء محبوب خداست و زیارت ایشان محبوب عاشقان . بیش از همه یاد مجید نقدی بودم که سال گذشته برای اولین بار آمد کربلا و بیشتر از هر جایی شوق دیدن بین الحرمین را داشت اما به دلیل شلوغی بیش از حد ، دیدن بین الحرمین قسمتش نشد و آرزو بر دل برگشت . حال خیلی خوبی داشتم و اشک می ریختم . شنیده ام اگر میخواهی ببینی زیارتت قبول است یا خیر ؟ به اشک چشم هایت نگاه کن ، اشک و دل شکستگی رمز قبولی زیارت اهلبیت است . بعد درد دل با امام ، به دلیل ازدحام و شلوغی از رفتن به داخل صحن و روضه منوره خودداری کردیم و به سمت منزل برگشتیم . خیلی دلم میخواست کنار گودال قتلگاه باشم . هیچ جایی برای من گودال قتلگاه نمی شود . همیشه به عزیزانی که عازم کربلایند و یا از کربلا پیام می فرستند که "نایب الزیاره ایم و ..."  می نویسم : کنار گودال قتلگاه یادم کنید .

وداع با کربلا : از حرم تا منزل با آنکه فاصله زیادی نداشت اما به دلیل شلوغی و ازدحام جمعیت زمان زیادی برد . نماز را در طبقه اول فرادی خواندیم و با جمع کردن کوله و خداحافظی با برادران ظهوریان که با گرفتن چند عکس یادگاری همراه بود به سمت پارکینگ شماره یک کربلا یا همان گاراژ موحد حرکت کردیم . آقا احسان ظهوریان اصرار داشت تا گاراژ با ما بیاید و همراهی و بدرقه مان کند .

صرافی و بازار : با راهنمایی آقا احسان که اصرار داشت همین جا دینارها را تبدیل به ریال کنیم ، برای تبدیل دینارها به دلار و ریال به صرافی نزدیک حرم رفتیم . حمیدآقا تبدیل به دلار کرد و من و محمدآقا منصرف شدیم . دینار را 39 هزار تومان می خرید و من 250 هزار دینار اضافی داشتم . مغازه ها باز بودند و کاسبی شان پر رونق بود . جنس ها تقریباً تمام چینی و کمی بی کیفیت . خیلی سعی کردم چیزی مناسب سوغاتی پیدا کنم که نشد ، سوغاتی که دنبالش بودم روسری سرخ اناری و یا زرشکی بود که آب شده بود و رفته بود توی زمین  . قیمت برخی اقلام از ایران ارزان تر بود و دلیل آن هم عوارض صفر و یا کمتر گمرکی در عراق است . محمدآقا برای علی پسرش یک جفت کفش و یک تخته اسکیت گرفت و حمیدآقا علاوه بر چند اسپری ، برای نوه هایش دوتا اسباب بازی کوچک گرفت .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی