سفرنامه 19
آب تنی : لباس های اضافه را که داخل پلاستیک بود کنار دیوار گذاشتیم و خیلی زود وارد آب شدیم . کمی سرد بود اما به شدت دلچسب . محمدآقا برای ورود به آب دو دل بود ولی با اصرار ما یکباره شیرجه زد وسط چشمه . ده دقیقه ای شنا کردیم و بیرون آمدیم . غیر از ما افراد دیگری هم بودند که یا مثل ما زائر برگشتی بودند و یا مسافر تابستانه . وجود چند درخت انجیر و طبیعت بسیار زیبای آن برای هر مسافری جذاب و جالب بود . همانجا لباس هایمان را عوض کردیم و به سمت ماشین آمدیم تا زودتر به شهرمان برسیم . بماند که محمدآقا حواسش به من نبود و با چرخ عقب از روی پای تاول زده ام رد شد و دادم را درآورد .
سوغاتی 1 : حتماً شما هم این حدیث معروف از پیامبر اکرم (ص) را شنیده اید که : "هرگاه سفر رفتید در بازگشت برای خانواده تان سوغاتی بیاورید حتی اگر قطعه سنگی باشد." به دلیل شرایط اربعینی نتوانستیم از کربلا سوغاتی دلخواهی تهیه کنیم و دلشوره سوغاتی داشتم . به کرمانشاه که رسیدیم رفتیم داخل یک کارگاه پخت نان برنجی . نان برنجی ها از تنور بیرون می آمد و در بسته های مخصوص خودش بسته بندی می شد . از همین تازه ها که جعبه ای صدهزار تومان بود پنج تایی گرفتم و همراه با یک جعبه نان خرمایی و سه جعبه کاک و یک جعبه گز اصفهان . جمع خرید من پس از کسر اندکی تخفیف دقیقاً شد یک میلیون تومان و حمیدآقا و محمدآقا هم چیزی در همین حدود خرید کردند . اینجا رابط پاوربانک گوشی ام گم شد و فکر می کنم هنگام پیاده شدن به کف خیابان افتاده باشد .
سوغاتی 2 : هنوز شور سوغاتی داشتم و کمربندی شهرها را یکی پس از دیگری رد می کردیم . در یک پمپ بنزین نزدیک شهر همدان سراغی از مرکزی جهت خرید گرفتیم . متصدی پمپ بنزین و چند نفر دیگر آدرس روستای کردآباد در کبودرآهنگ را دادند که 70 کیلومتری با ما فاصله داشت و تقریباً در مسیرمان بود با کمی مسیر اضافه . در نشان جستجویش کردم و بعد از یک ساعت رسیدیم به روستا . جمعه عصر بود و برخی مغازه ها تعطیل . از سومین مغازه ای که دیدیم لباس و شال و اسپری گرفتم که جمع شان شد هفتصد هزار تومان . علیرغم تبلیغی که کرده بودند و می گفتند قطب تولید پوشاک در منطقه است ، لباس های خوب و مناسبی پیدا نکردیم . محمدآقا تلاش می کرد بتواند برای علی و دخترانش شلواری مناسب بیابد که به نتیجه نرسید و با نظرخواهی از من منصرف می شد . در حاشیه شهر همدان نیز من و محمدآقا نفری دو هندوانه گرفتیم که بسیار عالی و شیرین بود ( کیلویی 5 هزار تومان ) .
بحث های طلبگی : در مسیر برگشت فرصت مناسبی بود برای بحث و تبادل نظر دوستانه . با آنکه هر سه نفرمان در بحث های دینی و سیاسی کاملاً هم فکر و هم عقیده بودیم ، در موضوعات مختلفی از جمله حجاب ، مسائل سیاسی و نظریه ولایت فقیه امام خمینی (ره) بحث های جدی کردیم و کلی با هم کلنجار رفتیم .
پایان سفر : هوا رو به تاریکی بود که با عبور از بزرگراه ساوه و گذر از بزرگراه غدیر وارد بزرگراه حرم تا حرم شدیم و از همان راهی که رفته بودیم یعنی جاده چرمشهر و روستای آبباریک وارد شهر ورامین شدیم . مادرم ، مادرخانم ، همسر و دخترم چندین بار زنگ می زدند و لحظه رسیدنم را به انتظار نشسته بودند . ساعت 20:15 بود که پس از پیاده کردن حمیدآقا مقابل درب منزل دخترش ، محمدآقا مرا رساند مقابل درب منزل مان . در حال تخلیه وسایلم بودم که همسرم با ماشین از راه رسید تا با هم به منزل مادرش برویم ، چرا که محمدآقا باجناق و ... منتظرم بودند . و اینگونه سفر سخت و شیرین و دوست داشتنی اربعین 1403 ما سه نفر به پایان رسید در حالیکه آرزومند سفر سال بعد بودیم .
با آرزوی توفیق همه ساله برای همه آرزومندان
احمدبابایی 1403/06/18
می توانید نکات و نظرات خود را در قسمت نظرات درج کنید