سفرنامه اربعین 8
حرم : صبح روز اربعین همراه با محمدآقا و حمیدآقا و مجید عزیز برای زیارت به سمت بین الحرمین حرکت کردیم . ازدحام جمعیت به حدی بود که به سختی می شد حرکت کرد . سخت ترین قسمت کل سفر همین فاصله کوتاه محل اسکان تا بین الحرمین بود که تقریباً یکساعتی طول کشید . متاسفانه برخی خانم های ایرانی به رعایت برخی اصول بی توجه اند . زیارت امری مستحب و رعایت فاصله با نامحرم امری واجب است و رسیدن به حرم و حتی خود ضریح مطهر ، مجوز برخورد با نامحرم نیست و در آن شلوغی و خستگی و کوفتگی ، مجبور به جمع کردن خودمان بودیم . نزدیک حرم حضرت عباس علیه السلام که رسیدیم ، مجید از شلوغی فضا استفاده کرد و از قسمت خروج وارد شد و به ما هم سفارش ورود کرد . مسئول آنجا فهمید و همه را بیرون کرد . هر چه فکر کردیم راهی برای ورود نبود و قطعاً چند ساعتی زمان می برد . به ناچار به سمت اسکان برگشتیم ، حتی بین الحرمین را ندیدیم . مجید زائر باراولی بود و از میان تمام فضاها و حرم ها ، آرزوی دیدن بین الحرمین را داشت و صدافسوس که این آرزو بر دلش ماند .
وداع با کربلا : به اسکان که رسیدیم کوله ها را جمع کرده و برای برگشت به سمت مرز با برادرم حسن و برادران ظهوری خداحافظی کردیم . در طول مسیر اسکان تا گاراژ از چند موکب پذیرایی شدیم که شامل غذا و هندوانه ای شیرین بود .
گاراژ : به دلیل تجربه سخت سال گذشته که از کربلا تا مرز خسروی را با شش ماشین و حدود 20 ساعت زمان پشت سر گذاشته بودیم ، اضطراب پیدا کردن ماشین تا مرز به جان من و محمدآقا و حمیدآقا افتاده بود و مجید اصلاً نگران نبود و حق هم داشت . به ورودی گاراژ که رسیدیم محمدآقا گفت که پخش شویم برای پیدا کردن ماشین خسروی که من مخالفت کردم ، چون امکان گم شدن مان بود و من هم هیچ رمقی نداشتم برای راه رفتن . محمدآقا از ما کمی فاصله گرفت و رفت به سمت یک ون . یک دقیقه نگذشته ، صدا کرد بیایید . ماشین خسروی بود و جالب اینکه فقط 4 صندلی خالی داشت . مجید و محمدآقا جلو و کنار راننده نشستند و من و حمیدآقا پشت سرشان . کرایه نفری 30 هزار دینار عراقی بود که به پول ما و دینار 32 هزار تومانی می شد 960 هزار تومان .
در مسیر برگشت : هوای کربلا گرم بود و کولر ماشین جانی برای خنک کردن هوای داخل نداشت و زائران عقبی که دو خانواده بودند یکسره تذکر می دادند و مجید و محمدآقا هم دست و پا شکسته به راننده حالی می کردند که حالی به کولر ماشین بدهد که البته اتفاقی نمی افتاد چون کولرش از اساس ضعیف بود . تشنگی هم اذیت مان می کرد . هر جایی آب پخش می کردند می گرفتیم و هر نفر چند بطری لیوانی می خوردیم . موکب های عراقی بین راه کربلا تا مرز که معلوم بود اهالی روستاهای محروم در مسیر هستند در نهایت مهمان نوازی و محبت ، پذیرای زائران برگشتی بودند . بطری های خنک آب را به تعداد جمعیت ون در پلاستیکی ریخته بودند و به محض کم شدن سرعت آنرا از شیشه ماشین به داخل می انداختند تا ترافیکی شکل نگیرد . نشستن در ون سخت بود و برای قدبلندها خیلی سخت تر . اصلاً امکان تکان خوردن نداشتم و سرجای خودم خشک شده بودم . دعا می کردم به هر بهانه ای بایستد تا بلکه برای چند دقیقه ای راه بروم .
نماز و ناهار برگشت : برای ناهار و نماز که نگه داشت انگار از زندان آزاد شده بودم . برای سرویس بهداشتی به منزلی در پشت موکب رفتیم و بعد از وضو ، نماز و صرف ناهار که طبق معمول خورش لوبیا و برنج هندی بود مجدداً به راه افتادیم . در طول مسیر هر چه کوشیدم بخوابم نمی شد و چندباری در حد چرتی کوتاه چشم هایم بر هم رفت . متأسفانه در ماشین خوابم نمی برد و این عادت در سفرهای اینچنینی مایه دردسر است . خوشا به حال آنانکه در ماشین راحت می خوابند .
دعوای شبانه : هوا دیگر تاریک شده بود و ما هم در نزدیکی های مرز بودیم که ماشین به یکباره نگه داشت . راننده سریع به عقب ماشین رفت جایی که ماشین های زیادی ایستاده بودند و شلوغ بود . مجید و محمدآقا و سپس حمیدآقا به درخواست من به محل تجمع رفتند و خودم به دلیل خستگی و بی رمقی حالی برای رفتن نداشتم . صحنه هر لحظه شلوغ تر می شد و نگرانی من بیشتر . بیشتر نگران مجید بودم که در میان معرکه آسیبی نبیند . بیست دقیقه ای که گذشت آمدند و فهمیدم که بین راننده ای عراقی با زائر ایرانی بر سر کرایه اختلاف و درگیری بوجود آمده و به زد و خورد کشیده شده . امری که بسیار مذموم و ناپسند بود آنهم در این سفر معنوی و بنظرم هر دو مقصر بودند و باید کمی گذشت می کردند .