سفرنامه 8
شام و خواب کوفه : شام موکب ، رشته ای بود که مثل ماکارونی درست کرده بودند . البته ساندویچ فلافل با نوشابه هم می دادند . من از هر دو گرفتم . رشته اش کمی زیادی پخته شده بود و خشک بود اما تا آخرش را خوردم ، بنا ندارم غذای نذری امام حسین (ع) را نیم خورده رها کنم . ساندویچ فلافلش اما خوشمزه بود ، مخصوصاً با نان های عراقی که به دلیل کیفیت بالای آرد ، طعم بی نظیری دارد . بعد شام کمی استراحت کردیم و در گوشی چرخیدیم . برای خواب جایم را بیرون از چادر یعنی در کوچه پهن کردم تا از باد کولر در امان باشم . خیلی مواظبت می کردم تا امسال سرما نخورم . نیم ساعتی که از دراز کشیدنم گذشت با اصرار علی آقا ملایری کوله هامان را برداشتیم و راهی منزل یکی از اهالی کوفه در انتهای همان کوچه شدیم . داخل که رفتیم متکایی برداشتم و بدون تشک و پتو دراز کشیدم . سه دقیقه بعد صاحبخانه با زبانی مخلوط از عربی و فارسی به ما فهماند که جمع تر بخوابیم تا زائران دیگری هم بیایند داخل اتاق . اتاق حدود 15 متر بود و با وجود مبل های راحتی جای وسیعی برای ما 9 نفر نبود و او اصرار داشت بیشتر از این تعداد را پذیرای خواب کند . من با ناراحتی ای که ابرازش نکردم بلند شدم و کوله را برداشتم و مجدد برگشتم به موکب و در همان کوچه خوابیدم .
روز چهارم ـ یکشنبه 28 مرداد ـ نجف و شروع پیاده روی در غروب
نماز صبح و صبحانه : دوستان برای نماز صبح بلندم نکردند و خودم با صدای اذان برخاستم و نماز صبح را فرادی خواندم . صبحانه حاضر بود و شامل چای و نان و نوعی آش عراقی می شد که بسیار دلچسب و خوشمزه بود . برای شروع پیاده روی و یا رفتن به نجف چندین بار سه نفری مشورت کردیم و نهایتاً با نظر محمدآقا قرار شد بدون کوله برویم نجف زیارت و برگردیم . این فرایند تا ساعت 10 صبح که همواره در حال استراحت بودیم طول کشید .
نجف : ساعت 10 صبح کوله ها را داخل اتاق خدام موکب گذاشتیم و با ون عازم نجف شدیم . خیلی زود رسیدیم به نجف اشرف . نجف از شهرهای مهم عراق و مرکز استان نجف است . فاصله آن با بغداد ـ پایتخت عراق 161 کیلومتر و با شهر کربلا 80 کیلومتر است . جمعیت آن 800 هزار نفر و مذهب مردم آن شیعه است . حوزه علمیه این شهر از قدیمی ترین حوزه های علمیه است که طبق نقل های تاریخی در قرن پنجم قمری به دست شیخ طوسی بنا گردیده است . رود فرات و دریای نجف نیز منابع آبی شهر هستند .
حرم مطهر علوی : بر خلاف سال های قبل ، ون ما را از داخل قبرستان وادی السلام برد تا نزدیکی حرم . از ون که پیاده شدیم بعد چند صدمتر وارد حرم مطهر شدیم . صف غذا در صحن طولانی بود و باز هم قرمه سبزی . من وضو نداشتم و سریع با یک لیوان آب در همان فضای صحن مطهر وضو گرفتم . برای داخل شدن در حرم کمی اشتباه رفتیم و بعد ده دقیقه برگشتیم به ورودی اصلی . کفش ها را داخل پلاستیک گذاشتیم و داخل شدیم . شلوغ بود و فریادهای حیدرحیدر در فضا آکنده بود . با فشار جمعیت آرام آرام وارد روضه منوره شدیم و چشم مان به ضریح مقدس امیرالمومنین روشن شد . امسال بر خلاف سال قبل امکان دسترسی به ضریح مطهر برای بانوان فراهم بود و همین امر موجب ازدحام بیشتر جمعیت می شد . البته این علاقه وافر به رساندن دست و لب و صورت به ضریح بیشتر عادت ایرانی هاست و کم کم بر عراقی ها هم تأثیر گذاشته است . خاطرم هست در نوروز 83 وقتی برای اولین بار به عتبات عالیات مشرف شدم هیچ اصراری از سوی اعراب برای کنار ضریح بودن نمی دیدم و تنها ایرانیان اقدام به این کار می کردند . اعراب کمی دورتر زیارتنامه می خواندند و برمی گشتند . به هر حال چون فضا شلوغ بود خیلی زود همراه با فشار جمعیت بیرون آمدیم و رفتیم به صحن بزرگ حضرت زهرا سلام الله علیها .
صحن بزرگ حضرت زهرا سلام الله علیها : این صحن بزرگ که طراح ، مجری و بانی آن ستاد بازسازی عتبات عالیات جمهوری اسلامی ایران است بیش از 61 هزار متر مربع وسعت دارد و در سال 1390 ساخته شده است . این صحن دارای هزار گنبد است که بر روی 1100 ستون سنگی و بصورت خشکه چینی اجرا شده است . همچنین این صحن دارای مصلا ، موزه ، کتابخانه ، صحن ویژه کودکان با نام های صحن حضرت محسن و صحن حضرت رقیه نیز می باشد .
نماز ظهر و عصر نجف : صحن مملو از جمعیت بود و حرکت ها خیلی کند . گوشه ای برای پیداکردن جای نماز ایستادیم و بعد از چند دقیقه با بیدار شدن افرادی که خوابیده بودند ، جایی برای خودمان دست و پا کردیم . برای جماعت از خادم حرم پرسیدیم و گفت : متصل نیست و نماز در این قسمت فرادی است . تا اذان وقت کمی باقی بود و فرصتی شد تا زیارتنامه بخوانیم . زیارت امین الله را خواندم که بسیار سفارش شده است . اذان که دادند به اقامت یک روحانی که متوجه نشدم ایرانی است یا عراقی ، نماز جماعت خواندیم . تعدادمان به حدود صد نفر می رسید . بعد نماز بیرون آمدیم . جلوی درب متوجه شدم پلاستیک کفش هایم را برنداشتم . فشار جمعیت به سمت بیرون به حدی بود که محمدآقا گفت : تو نرو ، من میروم . به هر حال وزن من 114 و وزن او 74 کیلوگرم بود و راحت تر از من می توانست از میان جمعیت عبور کند . بعد چند دقیقه تلاش موفق شد خودش را مانند ماهی که برخلاف رودخانه شنا می کند ، به داخل برساند و با کفش های من برگردد . خدا خیرش دهد .