سفرنامه 6
شهر کاظمین : ساعت 9 صبح رسیدیم به ورودی شهر کاظمین . ترافیک تقریباً سنگین و حرکت به سمت حرم مطهر کند بود . صبر رانندگان عراقی در این شلوغی و گرمای زیاد ، بسیار جالب است و تنها سیگار کشیدن شان کمی آزارمان می داد . ساعت 09:30 با تحویل راحت کوله ها ، راهی حرم شدیم . به هر صاحب کوله ای ، دو شماره یکسان می دادند که باید یک شماره را روی کوله نصب می کردی و شماره دیگر را با خود می بردی . در هنگام تحویل نیز باید هر دو شماره را به مسئول امانتداری نشان و تحویل می دادی . کار راحت و ارزشمندی بود که سالیان قبل انجام نمی شد . ضمناً امسال بردن گوشی موبایل به داخل حرم آزاد بود . ابتدا برای وضو به زیرزمین حرم رفتیم . صف کمی داشت و بعد 5 دقیقه نوبت مان شد . وضو که گرفتیم سرمان را زیر شیر وضوخانه شستیم و جانی دوباره گرفتیم ، در آن گرمای عراق می چسبید . حمیدآقا طبق معمول دیرتر آمد و سه تایی به سمت ورودی صحن مطهر به راه افتادیم . متأسفانه امسال هم معضل تحویل کفش در کاظمین همچنان باقی بود . جاکفشی های حرم بسیار محدود و بدون قفل اند و باید برای این حجم از زائر آنهم در ایام اربعین فکری کنند . حجم زیاد کفش های رها شده در کنار جاکفشی ها که در ورودی درب های صحن مطهر بود جلوه مناسبی نداشت . کفش هایمان را کنار هم داخل یک باکس خالی از جاکفشی حرم گذاشتیم و داخل شدیم .
تشرف به حرم امامین جوادین : هوا خیلی گرم بود . حجم جمعیت زائر در مقایسه با سال قبل بیشتر بود . این را از فشار جمعیت به راحتی می شد فهمید . چند دقیقه ای طول کشید تا در میان انبوه زائران چشم مان به ضریح مطهر روشن شود . به هر زحمتی بود در آن شلوغی مشتاقان امامین جوادین ، دست مان به ضریح رسید و بلافاصله خارج شدیم . در داخل رواق ها جایی برای نشستن نبود و به ناچار به فضای روباز صحن رفتیم . گرمای زیاد و تشنگی ما را طالب آب می کرد . آبسردکن های حرم روبروی ما در آن طرف صحن بودند و فاصله ای کمتر از 50 متر ولی گرمای هوا حس رفتن را از ما می گرفت . بعد از حدود نیم ساعت استراحت ، برای اقامه نماز جماعت داخل رواق شدیم . جایی نبود برای نشستن . محمدآقا که روش عجیبی در پیدا کردن جا داشت و من به شوخی می گفتم : "روش اسرائیلی" ، در نقطه ای ایستاد و ما را نیز نگهداشت . درد کمرم اجازه ایستادن به من نمی داد ولی مجبور بودم تحمل کنم . بعد چند دقیقه افرادی که خواب بودند را برای نماز ظهر بیدار کردند و اینطور شد که به سختی جایی برای اقامه نماز پیدا کردیم . هنگام نماز کنار نوجوان ایرانی به نام محمّدحسین شاکر بودم که با آنکه فقط 13 سال داشت اما برای بار پنجم به این سفر یعنی پیاده روی اربعین آمده بود . می گفت راه نجف تا کربلا را هم پیاده خواهد رفت . آفرین بر او و پدر و مادرش . نماز را که خواندیم برای رفتن به سمت کوفه با امامین کاظمین وداع کردیم .
بیرون حرم : خیلی زود و راحت کوله ها را تحویل گرفتیم . همانجا بیرون از حرم رانندگان زیادی در انتظار مسافران خود بودند برای شهرهای مختلف . این موضوع از فریادهای پیوسته شان به وضوح فهمیده می شد . حسابی گرسنه بودیم و دنبال غذای مناسبی می گشتیم . حجم موکب ها در کاظمین بسیار کمتر از شهرهای دیگر است و علت اصلی آن شاید مسائل سیاسی باشد . بعد از کمی فاصله گرفتن از حرم ، داخل حیاط منزلی شدیم که توزیع غذا می کرد . ناهار برنج و خورش لوبیا بود . چیزی که از خوردنش تقریباً پرهیز می کردم اما به دلیل گرسنگی و نبود غذایی دیگر به ناچار دو پرس از آن را گرفتم و همانجا داخل حیاط کنار دیگر زائران ایرانی خوردم . پرس های آنان بسیار کوچک و در ظرف یکبار مصرف سالاد بود . یعنی دو پرس آنان باز به اندازه یک پرس معمول ایرانی نمی شد . بعد از غذا برای پیدا کردن ماشین کوفه حدود ده دقیقه ای تلاش کردیم و خدا را شکر یک ون بزرگ با صندلی هایی مناسب و کولری خنک سر راهمان سبز شد و پس از تکمیل شدن به سمت کوفه به راه افتاد با کرایه نفری 8 هزار دینارعراقی .