آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها
سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ۰۲:۴۹ ب.ظ

سفرنامه 6

شهر کاظمین : ساعت 9 صبح رسیدیم به ورودی شهر کاظمین . ترافیک تقریباً سنگین و حرکت به سمت حرم مطهر کند بود . صبر رانندگان عراقی در این شلوغی و گرمای زیاد ، بسیار جالب است و تنها سیگار کشیدن شان کمی آزارمان می داد . ساعت 09:30 با تحویل راحت کوله ها ، راهی حرم شدیم . به هر صاحب کوله ای ، دو شماره یکسان می دادند که باید یک شماره را روی کوله نصب می کردی و شماره دیگر را با خود می بردی . در هنگام تحویل نیز باید هر دو شماره را به مسئول امانتداری نشان و تحویل می دادی . کار راحت و ارزشمندی بود که سالیان قبل انجام نمی شد . ضمناً امسال بردن گوشی موبایل به داخل حرم آزاد بود . ابتدا برای وضو به زیرزمین حرم رفتیم . صف کمی داشت و بعد 5 دقیقه نوبت مان شد . وضو که گرفتیم سرمان را زیر شیر وضوخانه شستیم و جانی دوباره گرفتیم ، در آن گرمای عراق می چسبید . حمیدآقا طبق معمول دیرتر آمد و سه تایی به سمت ورودی صحن مطهر به راه افتادیم . متأسفانه امسال هم معضل تحویل کفش در کاظمین همچنان باقی بود . جاکفشی های حرم بسیار محدود و بدون قفل اند و باید برای این حجم از زائر آنهم در ایام اربعین فکری کنند . حجم زیاد کفش های رها شده در کنار جاکفشی ها که در ورودی درب های صحن مطهر بود جلوه مناسبی نداشت . کفش هایمان را کنار هم داخل یک باکس خالی از جاکفشی حرم گذاشتیم و داخل شدیم .

تشرف به حرم امامین جوادین :  هوا خیلی گرم بود . حجم جمعیت زائر در مقایسه با سال قبل بیشتر بود . این را از فشار جمعیت به راحتی می شد فهمید . چند دقیقه ای طول کشید تا در میان انبوه زائران چشم مان به ضریح مطهر روشن شود . به هر زحمتی بود در آن شلوغی مشتاقان امامین جوادین ، دست مان به ضریح رسید و بلافاصله خارج شدیم . در داخل رواق ها جایی برای نشستن نبود و به ناچار به فضای روباز صحن رفتیم . گرمای زیاد و تشنگی ما را طالب آب می کرد . آبسردکن های حرم روبروی ما در آن طرف صحن بودند و فاصله ای کمتر از 50 متر ولی گرمای هوا حس رفتن را از ما می گرفت . بعد از حدود نیم ساعت استراحت ، برای اقامه نماز جماعت داخل رواق شدیم . جایی نبود برای نشستن . محمدآقا که روش عجیبی در پیدا کردن جا داشت و من به شوخی می گفتم : "روش اسرائیلی" ، در نقطه ای ایستاد و ما را نیز نگهداشت . درد کمرم اجازه ایستادن به من نمی داد ولی مجبور بودم تحمل کنم . بعد چند دقیقه افرادی که خواب بودند را برای نماز ظهر بیدار کردند و اینطور شد که به سختی جایی برای اقامه نماز پیدا کردیم . هنگام نماز کنار نوجوان ایرانی به نام محمّدحسین شاکر بودم که با آنکه فقط 13 سال داشت اما برای بار پنجم به این سفر یعنی پیاده روی اربعین آمده بود . می گفت راه نجف تا کربلا را هم پیاده خواهد رفت .  آفرین بر او و پدر و مادرش . نماز را که خواندیم برای رفتن به سمت کوفه با امامین کاظمین وداع کردیم .

بیرون حرم :  خیلی زود و راحت کوله ها را تحویل گرفتیم . همانجا بیرون از حرم رانندگان زیادی در انتظار مسافران خود بودند برای شهرهای مختلف . این موضوع از فریادهای پیوسته شان به وضوح  فهمیده می شد . حسابی گرسنه بودیم و دنبال غذای مناسبی می گشتیم . حجم موکب ها در کاظمین بسیار کمتر از شهرهای دیگر است و علت اصلی آن شاید مسائل سیاسی باشد . بعد از کمی فاصله گرفتن از حرم ، داخل حیاط منزلی شدیم که توزیع غذا می کرد . ناهار برنج و خورش لوبیا بود . چیزی که از خوردنش تقریباً پرهیز می کردم اما به دلیل گرسنگی و نبود غذایی دیگر به ناچار دو پرس از آن را گرفتم و همانجا داخل حیاط کنار دیگر زائران ایرانی خوردم . پرس های آنان بسیار کوچک و در ظرف یکبار مصرف سالاد بود . یعنی دو پرس آنان باز به اندازه یک پرس معمول ایرانی نمی شد . بعد از غذا برای پیدا کردن ماشین کوفه حدود ده دقیقه ای تلاش کردیم و خدا را شکر یک ون بزرگ با صندلی هایی مناسب و کولری خنک سر راهمان سبز شد و پس از تکمیل شدن به سمت کوفه به راه افتاد با کرایه نفری 8 هزار دینارعراقی  .



نوشته شده توسط احمد بابایی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

سفرنامه 6

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ۰۲:۴۹ ب.ظ

شهر کاظمین : ساعت 9 صبح رسیدیم به ورودی شهر کاظمین . ترافیک تقریباً سنگین و حرکت به سمت حرم مطهر کند بود . صبر رانندگان عراقی در این شلوغی و گرمای زیاد ، بسیار جالب است و تنها سیگار کشیدن شان کمی آزارمان می داد . ساعت 09:30 با تحویل راحت کوله ها ، راهی حرم شدیم . به هر صاحب کوله ای ، دو شماره یکسان می دادند که باید یک شماره را روی کوله نصب می کردی و شماره دیگر را با خود می بردی . در هنگام تحویل نیز باید هر دو شماره را به مسئول امانتداری نشان و تحویل می دادی . کار راحت و ارزشمندی بود که سالیان قبل انجام نمی شد . ضمناً امسال بردن گوشی موبایل به داخل حرم آزاد بود . ابتدا برای وضو به زیرزمین حرم رفتیم . صف کمی داشت و بعد 5 دقیقه نوبت مان شد . وضو که گرفتیم سرمان را زیر شیر وضوخانه شستیم و جانی دوباره گرفتیم ، در آن گرمای عراق می چسبید . حمیدآقا طبق معمول دیرتر آمد و سه تایی به سمت ورودی صحن مطهر به راه افتادیم . متأسفانه امسال هم معضل تحویل کفش در کاظمین همچنان باقی بود . جاکفشی های حرم بسیار محدود و بدون قفل اند و باید برای این حجم از زائر آنهم در ایام اربعین فکری کنند . حجم زیاد کفش های رها شده در کنار جاکفشی ها که در ورودی درب های صحن مطهر بود جلوه مناسبی نداشت . کفش هایمان را کنار هم داخل یک باکس خالی از جاکفشی حرم گذاشتیم و داخل شدیم .

تشرف به حرم امامین جوادین :  هوا خیلی گرم بود . حجم جمعیت زائر در مقایسه با سال قبل بیشتر بود . این را از فشار جمعیت به راحتی می شد فهمید . چند دقیقه ای طول کشید تا در میان انبوه زائران چشم مان به ضریح مطهر روشن شود . به هر زحمتی بود در آن شلوغی مشتاقان امامین جوادین ، دست مان به ضریح رسید و بلافاصله خارج شدیم . در داخل رواق ها جایی برای نشستن نبود و به ناچار به فضای روباز صحن رفتیم . گرمای زیاد و تشنگی ما را طالب آب می کرد . آبسردکن های حرم روبروی ما در آن طرف صحن بودند و فاصله ای کمتر از 50 متر ولی گرمای هوا حس رفتن را از ما می گرفت . بعد از حدود نیم ساعت استراحت ، برای اقامه نماز جماعت داخل رواق شدیم . جایی نبود برای نشستن . محمدآقا که روش عجیبی در پیدا کردن جا داشت و من به شوخی می گفتم : "روش اسرائیلی" ، در نقطه ای ایستاد و ما را نیز نگهداشت . درد کمرم اجازه ایستادن به من نمی داد ولی مجبور بودم تحمل کنم . بعد چند دقیقه افرادی که خواب بودند را برای نماز ظهر بیدار کردند و اینطور شد که به سختی جایی برای اقامه نماز پیدا کردیم . هنگام نماز کنار نوجوان ایرانی به نام محمّدحسین شاکر بودم که با آنکه فقط 13 سال داشت اما برای بار پنجم به این سفر یعنی پیاده روی اربعین آمده بود . می گفت راه نجف تا کربلا را هم پیاده خواهد رفت .  آفرین بر او و پدر و مادرش . نماز را که خواندیم برای رفتن به سمت کوفه با امامین کاظمین وداع کردیم .

بیرون حرم :  خیلی زود و راحت کوله ها را تحویل گرفتیم . همانجا بیرون از حرم رانندگان زیادی در انتظار مسافران خود بودند برای شهرهای مختلف . این موضوع از فریادهای پیوسته شان به وضوح  فهمیده می شد . حسابی گرسنه بودیم و دنبال غذای مناسبی می گشتیم . حجم موکب ها در کاظمین بسیار کمتر از شهرهای دیگر است و علت اصلی آن شاید مسائل سیاسی باشد . بعد از کمی فاصله گرفتن از حرم ، داخل حیاط منزلی شدیم که توزیع غذا می کرد . ناهار برنج و خورش لوبیا بود . چیزی که از خوردنش تقریباً پرهیز می کردم اما به دلیل گرسنگی و نبود غذایی دیگر به ناچار دو پرس از آن را گرفتم و همانجا داخل حیاط کنار دیگر زائران ایرانی خوردم . پرس های آنان بسیار کوچک و در ظرف یکبار مصرف سالاد بود . یعنی دو پرس آنان باز به اندازه یک پرس معمول ایرانی نمی شد . بعد از غذا برای پیدا کردن ماشین کوفه حدود ده دقیقه ای تلاش کردیم و خدا را شکر یک ون بزرگ با صندلی هایی مناسب و کولری خنک سر راهمان سبز شد و پس از تکمیل شدن به سمت کوفه به راه افتاد با کرایه نفری 8 هزار دینارعراقی  .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی