سفرنامه 5
خرید بسته اینترنت: بعد صرف چای به داخل موکب آمدیم و دراز کشیدیم. بالای سرمان چهار جوان بیست ساله اصفهانی بودند با لهجه ای شیرین. آنقدر شلوغ بودند که کارمان به همصحبتی رسید . اول حمیدآقا باب صحبت را باز کرد و بحث به ازدواج رسید . همه شان مجرد بودند و فامیل هم . با آن که سرم در گوشی ام بود ، به تناسب بحث شان با حمیدآقا ، در مورد ازدواج برای شان صحبت کردم و چند حدیث مرتبط خواندم و از تجربیات خودم و دیگران گفتم . یکی از آنان متعجبانه از رشته تحصیلی و کارم پرسید و گفت : "حرف هاتون خیلی قشنگ و جذابه" . برای خرید بسته به گوشی یکی از آنان متصل شدم و 7 گیگ اینترنت با 15 دقیقه مکالمه را به قیمت 500 هزار تومان از ایرانسل خریدم و قرار شد محمدآقا و حمیدآقا هم با اتصال به گوشی من از همین بسته استفاده کنند. گرانی اینترنت از معضلات سفر اربعین است . کاش آقایان مسئول فکری به حال این نیاز اساسی زائرین کنند .
شعر فرش حرم : زیبایی فرش حرم موجب شد تا بخواهم آن را در وضعیت واتس آپ به نمایش بگذارم . هنگام این کار ، این دو بیت عنایت شد و سریع با برنامه متن نگار در گوشی ام طراحی کردم و به اشتراک گذاشتم :
این ساحت امن ، سرپناهم باشد
درمانگر قلب روسیاهم باشد
فردا که به یک شفاعتی محتاجم
فرش حرم شما گواهم باشد
شعر را منتشر کردم و همچنان در گوشی ام می چرخیدم . محمدآقا خواب بود و حمیدآقا هم خوابید. اما من بخاطر خواب عصرگاهی بیدار بیدار بودم و اصلاً خوابم نرفت تا اذان صبح .روز سوم ـ شنبه 27 مرداد ـ کاظمین و کوفه
نماز صبح و شعر سامرا: نزدیک اذان محمدآقا و حمیدآقا بیدار شدند و بعد وضو ، سه تایی برای نماز صبح راهی صحن مطهر شدیم . موکب ما در خود حرم مطهر بود و فاصله مان کمتر از صد متر . پیدا کردن جا برای نماز در میان مردمی که نیمی از آنها خواب بودند ، کمی سخت بود و زمان بر . هر سه ، در سه نقطه مختلف نشستیم. من دقیقاً پشت سر امام جماعت بودم یعنی صف اول. محمدآقا صف دوم بود و حمیدآقا صف چهارم . هر کس مشغول کاری بود. یکی نماز مستحبی می خواند و دیگری قرآن . یکی مشغول زیارتنامه بود و یکی در حال درد و دل کردن با امامین. من در فکر این بودم که تا همین دیروز در شهر خودمان مشغول روزمرگی بودم و الان در جایی نشستم که آرزوی بسیاری از شیعیان هست. در همین احوالات بودم که این دو بیت آمد:
بنگر ز کجا مرا کجا آوردند؟
من را طلبیده ، سامرا آوردند
هم کوفه و کاظمین ، هم شهر نجف
با پای پیاده کربلا آوردند
نماز را جماعت خواندیم و بعد وداع با امامین عسکریین و صرف صبحانه حرم ، راهی موکب شدیم تا بلافاصله با جمع کردن وسایل و برداشتن کوله ها راهی کاظمین شویم .
به سمت کاظمین : ساعت 05:20 صبح روز شنبه 27 مرداد 1403 با امامین عسکریین وداع کردیم و برای رسیدن به کاظمین راهی پارکینگ شهر سامرا شدیم . دلم تخم مرغ آب پز می خواست و به محمدآقا گفتم تخم مرغ به عربی چه می شود ؟ فکری کرد و بعد کلی دقت گفت : می شود : "بیضه الزوجه الخروس! " . تخم مرغ گیرمان نیامد و به آش خوشمزه عراقی که نه نامش را فهمیدم و نه مخلفاتش را رضایت دادیم. به پارکینگ که رسیدیم دنبال اتوبوس گشتن مان جواب نداد و به ناچار به ون راضی شدیم با کرایه نفری 5 هزار دینار عراقی . البته خود رانندگان از 8 هزار دینار شروع کرده بودند و ما قیمت را رساندیم به 5 هزار و قیمت واقعی یا همین بود و یا حتی کمتر. علاوه بر ما سه نفر ، 8 خانم از شهر همدان هم بودند که دوستانه و مجردی راهی سفر اربعین شده بودند و میانگین سنی شان حدود 55 سال بود. همت و جسارت شان را پسندیدم و معلوم بود از این سفر دوستانه لذت می برند . ون سه جای خالی دیگر داشت . پیاده شدم و به سمت ورودی پارکینگ رفتم و با صدای بلند "کاظمین 5 دینار" می گفتم تا کسری سه نفرمان تأمین شود . یکی دو دقیقه بعد سه ایرانی عازم کاظمین را پیدا کردم و کشاندم شان به سمت ون. ساعت حدود 06:45 بود که ون سامرا را به سمت کاظمین ترک کرد . من روی صندلی تکی کنار درب نشستم و جایم خوب و راحت بود و هوای داخل هم بخاطر کولر ماشین مطبوع . خانم های همدانی اینترنت نداشتند و تقریباً کار با گوشی در سفر و رومینگ را نمی دانستند . چندتایی شان را به اینترنت گوشی ام وصل کردم تا به خانواده هایشان اطلاع دهند.