آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها
شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ

مثنوی شاهدان

سلام

      چند روز پیش در لابلای پوشه های دوران دانشجویی ام چشمم افتاد به شعر طنز شاهدان . "شاهد" نام کدهای بی سیم  مسئولین اردوی راهیان نور سال 1380 بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا بود که برد دستی آن در هوای آزاد به حدود ده کیلومتر می رسید و آن زمان که هنوز تلفن همراه رایج و همگانی نبود ، دستگاهی فوق العاده و کار راه انداز به حساب می آمد و البته هنوز هم می آید  . اردوی سال 80 رکورد تعداد دانشجوی شرکت کننده را با 220 نفر و نیز روزها را با 8 روز زد و دیگر تکرار نشد و بماند که سختی هایی نیز به همراه داشت .  این مثنوی طنز که در روزهای بعد اردو و در منزل مادربزرگ مادری ام سروده شد ، تقدیم همه دوستان عزیزم به ویژه شاهدان :

باز هم دارم حکایت می کنم
داستانی را روایت می کنم

داستانِ شاهدانِ کاردان
شاهدانِ کاروانِ راهیان

راهیان نور ، نور بی غروب  
شاهدان ماهِ اردوی جنوب

بشنو جانم مثنوی تازه را
تا ببینی قامت و اندازه را

قامت آن شاهدان بی مثال
آن بزرگان یلِ کم سن و سال

گرچه کار راهیان دشوار بود
تیم ما یک تیم پای کار بود

این اگر خوب است ، آن یک خوب تر
هر یکی از آن یکی محبوب تر

هر یکی از آن یکی مشتاق تر
با مروت تر ،  و با اخلاق تر

غیر بنده جملگی عالی و ماه
سر به زیر و سر به سقف و سر به راه

راهیانی طالب حق ، حق پرست
شاهدانی با بیسیم هایی به دست

شاهدان یک الی شش را ببین
خادمان غرق کوشش را ببین

در میان شاهدان کاردان
شاهد یک ، رأس کل کاروان

شاهد یک ، شاعر این مثنوی است
عاشق یاران ناب معنوی است

شاهد دو ، جانشین و یار او
شد به اردو همدم و همکار او

مصطفی فشکی فراهانی است او
دشمن سرسخت نادانی است او

حین اردو بی خیال کار بود
دائماً در حال استغفار بود

از چه استغفار ؟ من هم مانده ام
من هم الان مثل اصغر خوانده ام

شاهد سه در ستاد خواهران
در بدن چون سر به اعضایش بدان

سختکوش و سختگیر و سختکار
در مصاف طعنه ها ، او بردبار

در درایت بی بدیل و بی نظیر
هم صبور و هم جسور و هم دلیر

واقعاً سنگ تمامش را گذاشت
روی خواهش های نفسش پا گذاشت

مرد و مردانه ، جهادی کار کرد
وقت خود را وقف آن زوّار کرد

چارمین شاهد هم او امدادگر
وز فنون کار خویشش باخبر

سودها داده ز فنّ خویشتن
هم به ایشان ، هم به میشان* ، هم به من

نام او مهدی ، حسینی شهرتش
لایه ها دارد توان و قدرتش

پنجمین شاهد به سان یک لباس
گاه بر تن ها ، گهی هم آس و پاس

دست دست می گشت بین سایرین
گاه بر دست و گهی هم بر زمین

شاهد شش در حراست گل نمود
او نماد صبر و با اندیشه بود

نکته ها می دید و حل می کرد او
با نصیحت ، با سخن ، با گفتگو

نام این سردار عشق ما ، علی است
آن کثیری که برای خود یلی است

یاد اصغر می کنم در انتها
آن رفیق با صفای بی ریا

شاهد اصلی ما حاج اصغر است
درصد اخلاص او بالاتر است 

جنس ناب است و عیارش کامل است
من خدای حرفم و او عامل است

پا به پای ما بدون نام بود
فکر صبحانه ، ناهار و شام بود

در تدارکات اردو ، بیست بود
دائماً در فکر آن چک لیست بود

خالصانه زحمتش را او کشید
تا شود نزد شهیدان رو سفید

ما همه ممنون اوییم و رسول
کاش در نزد خدا گردد قبول

این رسول ما ، رسول گوهری است
در مدیریت ، مدیر دیگری است

الغرض گفتیم شرح دوستان
تا بماند یادگاری جاودان

مثنوی ام همچو اردو شد تمام
یاد شاهدها بخیر و والسلام

آه مجنون ـ اسفند 1380

*اکبر میشان



نوشته شده توسط احمد بابایی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

مثنوی شاهدان

شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ

سلام

      چند روز پیش در لابلای پوشه های دوران دانشجویی ام چشمم افتاد به شعر طنز شاهدان . "شاهد" نام کدهای بی سیم  مسئولین اردوی راهیان نور سال 1380 بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا بود که برد دستی آن در هوای آزاد به حدود ده کیلومتر می رسید و آن زمان که هنوز تلفن همراه رایج و همگانی نبود ، دستگاهی فوق العاده و کار راه انداز به حساب می آمد و البته هنوز هم می آید  . اردوی سال 80 رکورد تعداد دانشجوی شرکت کننده را با 220 نفر و نیز روزها را با 8 روز زد و دیگر تکرار نشد و بماند که سختی هایی نیز به همراه داشت .  این مثنوی طنز که در روزهای بعد اردو و در منزل مادربزرگ مادری ام سروده شد ، تقدیم همه دوستان عزیزم به ویژه شاهدان :

باز هم دارم حکایت می کنم
داستانی را روایت می کنم

داستانِ شاهدانِ کاردان
شاهدانِ کاروانِ راهیان

راهیان نور ، نور بی غروب  
شاهدان ماهِ اردوی جنوب

بشنو جانم مثنوی تازه را
تا ببینی قامت و اندازه را

قامت آن شاهدان بی مثال
آن بزرگان یلِ کم سن و سال

گرچه کار راهیان دشوار بود
تیم ما یک تیم پای کار بود

این اگر خوب است ، آن یک خوب تر
هر یکی از آن یکی محبوب تر

هر یکی از آن یکی مشتاق تر
با مروت تر ،  و با اخلاق تر

غیر بنده جملگی عالی و ماه
سر به زیر و سر به سقف و سر به راه

راهیانی طالب حق ، حق پرست
شاهدانی با بیسیم هایی به دست

شاهدان یک الی شش را ببین
خادمان غرق کوشش را ببین

در میان شاهدان کاردان
شاهد یک ، رأس کل کاروان

شاهد یک ، شاعر این مثنوی است
عاشق یاران ناب معنوی است

شاهد دو ، جانشین و یار او
شد به اردو همدم و همکار او

مصطفی فشکی فراهانی است او
دشمن سرسخت نادانی است او

حین اردو بی خیال کار بود
دائماً در حال استغفار بود

از چه استغفار ؟ من هم مانده ام
من هم الان مثل اصغر خوانده ام

شاهد سه در ستاد خواهران
در بدن چون سر به اعضایش بدان

سختکوش و سختگیر و سختکار
در مصاف طعنه ها ، او بردبار

در درایت بی بدیل و بی نظیر
هم صبور و هم جسور و هم دلیر

واقعاً سنگ تمامش را گذاشت
روی خواهش های نفسش پا گذاشت

مرد و مردانه ، جهادی کار کرد
وقت خود را وقف آن زوّار کرد

چارمین شاهد هم او امدادگر
وز فنون کار خویشش باخبر

سودها داده ز فنّ خویشتن
هم به ایشان ، هم به میشان* ، هم به من

نام او مهدی ، حسینی شهرتش
لایه ها دارد توان و قدرتش

پنجمین شاهد به سان یک لباس
گاه بر تن ها ، گهی هم آس و پاس

دست دست می گشت بین سایرین
گاه بر دست و گهی هم بر زمین

شاهد شش در حراست گل نمود
او نماد صبر و با اندیشه بود

نکته ها می دید و حل می کرد او
با نصیحت ، با سخن ، با گفتگو

نام این سردار عشق ما ، علی است
آن کثیری که برای خود یلی است

یاد اصغر می کنم در انتها
آن رفیق با صفای بی ریا

شاهد اصلی ما حاج اصغر است
درصد اخلاص او بالاتر است 

جنس ناب است و عیارش کامل است
من خدای حرفم و او عامل است

پا به پای ما بدون نام بود
فکر صبحانه ، ناهار و شام بود

در تدارکات اردو ، بیست بود
دائماً در فکر آن چک لیست بود

خالصانه زحمتش را او کشید
تا شود نزد شهیدان رو سفید

ما همه ممنون اوییم و رسول
کاش در نزد خدا گردد قبول

این رسول ما ، رسول گوهری است
در مدیریت ، مدیر دیگری است

الغرض گفتیم شرح دوستان
تا بماند یادگاری جاودان

مثنوی ام همچو اردو شد تمام
یاد شاهدها بخیر و والسلام

آه مجنون ـ اسفند 1380

*اکبر میشان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی