آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد بابایی» ثبت شده است

گزارش مالی سفر با دینار 32 هزار تومان

ردیف

مسیر

مبلغ

وسیله

1

مرز تا بغداد

200 هزار تومان

اتوبوس

2

بغداد تا کاظمین

صلواتی

کامیونت

3

کاظمین تا سامرا

۷ هزار دینار

ون

4

سامرا تا نجف

16 هزار دینار

ون

5

نجف تا کوفه

هزار دینار

تاکسی

6

کوفه تا نجف

هزار دینار

موتور سه چرخ

7

نجف تا کربلا

ـ

ـ

8

کربلا تا خسروی

30 هزار دینار

ون

 

مجموع هر نفر :

55 هزار دینار + 200 هزارتومان

1/960/000 تومان

 

 

پیشنهاداتی برای زائران  :

مدارک

تجهیزات

لوازم

لباس اضافه

بهداشتی

پاسپورت

کوله مناسب

شانه کوچک جیبی

پیراهن مشکی

لیف

مالی

کفش راحت

آیینه کوچک جیبی

زیرپوش نخی

صابون کوچک هتلی

یک کارت بانکی

دمپایی پلاستیکی

لیوان دسته دار

شورت نخی

شامپو کوچک هتلی

دینار عراقی

شارژر گوشی

قاشق‌ استیل

جوراب نخی مشکی

مسواک و خمیردندان

تراول ایرانی

طناب 10 متری

هدایای کودکان

زیرشلواری نخی

کرم ضد آفتاب

قبل سفر

چفیه نخی سفید

مهر و تسبیح

تی شرت مشکی

پماد کالاندولا

طلب حلالیت

شال مشکی نخی

ملحفه و روبالشی

خوراکی

مام

یادگیری لغات پرکاربرد

عینک آفتابی

اسپیکر و دوربین

آجیل

دارویی

تخلیه رم گوشی

کلاه نخی نقاب بلند

کاغذ و خودکار

آلو خورشتی

قرص های مصرفی

عکس روی کوله

سنجاق قفلی

پلاستیک خالی

آب لیمو

قرص های ویتامینه

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۲۰
احمد بابایی

اهدای لوح به استاد فقید

دستخط مبارک استاد نوشته شده بر صفحه اول کتاب اهدایی

با سلام

      اواخر سال 1392 بود و تازه رفته بودم ناحیه یک . ناحیه ای قدیمی با شهروندانی بزرگوار . برای عرض ادب و تبریک سال نو محضر استاد معظم زنده یاد حاج علی آقا آهی ، راهی منزل این گرانمایه در میدان احمدیه در ابتدای خیابان شهید شکوری شدم . با آنکه بیمار بودند و در بستر ، در نهایت مهربانی و لطف پذیرایم شدند و در همان جلسه نخست آشنایی شیفته شان شدم . مهربانی برجسته ترین خصوصیت اخلاقی شان بود . یکبار هم منت به سرم گذاشتند و با سختی و مشقت به دفتر کارم در میدان شهداء آمدند برای شرکت در جلسه . روحشان شاد . 

در همان دیدار منزل ، برایشان چندین شعر از زنده یاد حاج محمدرضا آقاسی خواندم و ایشان هم متناسب با اشعار ، برایم شعر می خواند و روی برخی از اشعار توضیحاتی می دادند .روی مضامین و مفهوم شعر و مطابقت آن با مفاهیم دینی و شرعی و در عین حال رعایت کامل قواعد شعری نظیر وزن و ردیف و قافیه و حتی معنی ، بسیار حساس بودند و چندتایی شعر معروف خواندند که ایراداتی داشت .

در انتها شعر معروف : بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا را خواندند و به عدم رعایت قافیه و معنا در مصرع چهارم ایراد گرفتند و فرمودند اینطور درست هست که :

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بنوشم جرعه ای از آب جوی کربلا

زحمات ارزنده ایشان برای جامعه مداحی کشور و اعتلای فرهنگ ستایشگری  اهلبیت علیهم السلام هیچگاه فراموش نخواهد شد . روح پاکش با اولیای الهی محشور باد . شادی روحشان صلوات .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۳
احمد بابایی

    

باسلام

      دست اندازی به بیت المال و حقوق عمومی ، رویه جاری برخی از بی انصافان بی مروّت بوده و هست . شهوت زیاده خواهی مال و ثروت موجب شده فرد به هیچ چیز جز منفعت کوتاه مدت خود فکر نکند ، به تمام قوانین شرعی ، حکومتی و انسانی پشت پا بزند و به امید مال اندوزی بیشتر ، بخشی از سرمایه عمومی را به تاراج ببرد . یاد حدیثی از امام علی علیه السلام افتادم که فرمودند : دنیا در فراق آرزوها به پایان می رسد .

     متاسفانه اخبار افشاء ، دستگیری و حتی محاکمه این خنّاسان نیز نتوانسته آنطور که شایسته است از آمار این گناه و خطای بزرگ در جامعه ما بکاهد . کاش این جانیان بی انصاف کمی هم به منافع ملّی می اندیشیدند و این طور به جان بیت المال نمی افتادند . در این میان نقش نهادهای نظارتی نیز بسیار مهم است و لازم است که به جای پرداختن و تمرکز بر امور غیرضروری نظیر ظاهر افراد ، کمی هم به فکر نظارت موثر بر این امور مهم باشند ، بسترها را بشناسند و از تمام امکانات به منظور پیشگیری و برخورد قاطع و عبرت آموز استفاده کنند . البته شیشه را فقط با دستمال تمیز ، می شود تمیز کرد ، قطعاً همه ما باید پاسخگوی عملکردمان نزد وجدان ، جامعه و خدای  خود باشیم  و  آن روز نزدیک است .

     قصدی برای سرودن شعر زیر نداشتم و ناخودآگاه اینطور و بر اساس واقعیت موجود سروده شد . به لحاظ حفظ حرمت افراد ، برخی اسامی تغییر کرده است .  به امید روزی که دست تمامی خائنین به حقوق ملت قطع گردد این شعر تلخم تقدیم شما عزیزان :

چون خداوند وعده اش را داد
اتّفاق مبارکی افتاد

بعد چندی خبر ز رفتن شد
رفتن یک نفر از این بنیاد

رفتن یک مدیر پر کینه
رفتن یک مدیر پر ایراد

هر مدیری که آمده ، رفته
تا شود یک تحوّلی ایجاد

رفتنی شد جناب لابی گر
گرچه هرگز نمی رود از یاد

خاطرات عجیب آن آدم
خاطرات غریب آن استاد!

خاطرات تمام بازی ها
در خرید ورق و یا فولاد

هر خریدی بسان یک طعمه
در تبحّر ، بسان یک صیّاد

یکسره بر زبانش این جاری
می شنیدم همیشه این فریاد :

"میخرم زیر قیمت بازار
از خوراکی گرفته تا شمشاد

ناخدای خرید و تخفیفم
تو بگو صد ، میخرم هشتاد

بهتر از خود ندیده ام هرگز
برتر از من کجا طبیعت زاد ؟ "

بگذریم از ادامه حرفش
بوده انگار ماه مادرزاد

خاطیان را همیشه پشتیبان
در کجا ؟ در ... ناکجاآباد

با فلانی همیشه هم پیمان
دشمن خونی من و بیداد

دشمن اتحاد و بابایی
یا که حتی ،  مهدی قنّاد

بستن دکمه یقه ، یا که ...
جای مهری ز مشهد و بغداد

مطمئناً نشان تقوا نیست
فعل بی ریشه می رود بر باد

گرچه دکتر دلش کمی می خواست
می شد از دست این بشر آزاد

قرعه را عاقبت مهندس برد
کلّه پا گشت "مردک شیّاد"

آری این است آخر رندی
قطع دستان او مبارک باد* !

* دستان آلوده به فساد مالی چاره ای جز قطع شدن ندارد  (مقام معظم رهبری )


احمدبابایی ( آه مجنون )

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۱
احمد بابایی

عکس/ حرم مطهر و نورانی امام موسی کاظم (ع) در کاظمین

خوش به حال زائران کاظمین 

ساکنان آستان کاظمین 

کاش من هم یک کبوتر می شدم 

پرکشان در آسمان کاظمین 

آه مجنون ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۳
احمد بابایی

حضور یاران و علاقمندان استاد

حضور یاران و علاقمندان استاد

همخوانی گروه نورالساجدین در قاب دوربین

شعرخوانی استاد علی اکبر فرهنگیان (شیدای تهرانی)

سخنرانی و شعرخوانی یادگار استاد فقید ، آقا غلامرضا آقاسی

اجرای سرود

طراحی چهره استاد توسط هنرمند برجسته آقا سیدمحراب حسینی مدنی

غرفه خوشنویسی

غرفه نقاشی کودکان همراه با جایزه

غرفه های جانبی مراسم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۳۱
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۴۲
احمد بابایی

سلام ای نازنین نازدانه !
سلام ای مهر و لطفت بی نشانه

برایت شعر آوردم من امشب
شبیه شعرهای عاشقانه

دلم باور ندارد رفتنت را
امید روشن این آشیانه

بیا یک شب به خوابم حرف دارم
برایت از زمین و از زمانه

برای بار چندم می نویسم
روان و صاف و ساده ، عامیانه :

خدا رحمت کند هر عاشقی را
که ماند پای عشقش جاودانه

آه مجنون  1402/01/18

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۰۵
احمد بابایی

 

     سیدمرتضی جعفرپور را از سال ۸۴ می شناسم . از همکاران فعال ، پرانرژی ، بامعرفت و دلسوز . حس نوع دوستی اش اینقدر زیاد هست که برای حل مشکل یک همکار ، حاضر است به ساعت ها وقت گذاری و تلاش و پیگیری . میزان وفاداری اش به سازمان نیز بیش از حد معمول است . اوج این رفتارها در دوران مسئولیتش در اداره رفاه جلوه گر بود . 

در دو مرحله نیز با سید مستقیم کار کرده ام . روی وقت گذاری ، دلسوزی ، صداقت و سلامتش حساب ویژه‌ای می شود باز کرد . برای دوست و همکار عزیزمان محمدسعید مویدی فر که خدا رحمتش کند ، بسیار بیش و بهتر از یک برادر زحمت کشید و وقت گذاشت .  خدا خیرش دهد . روزی هم که سعید رفت بی قراری سید ، موید این ادعایم شد . اینها خلاصه ای بود از ویژگی های این سید عزیز که بچه شاه عبدالعظیم حسنی است و هنوز هم ارادت و رفت و آمدش به آنجا برقرار .

وقتی در سال ۹۱ قصیده بلند ۲۸۴ بیتی را در توصیف تک تک همکاران گفتم ، بارها به من گفت : خیلی دوست دارم بدانم برای من چه خواهی سرود ؟ و من هر بار چیزی در پاسخ برای فرار می دادم .

در طول این سال ها فرصتی دست نداد تا اینکه در لحظات قبل اذان و افطار در تالار شام غریبان همسر عموی فقیدم اینطور آمد ، هر چند این شعر نیز برای او و در مورد شخص او نیست ، بلکه داستان گفتن شعر برای اوست . وگرنه سید عزیز است و حرمتش واجب و چه زیبا فرمود که : اگر با من نبودش هیچ میلی؟ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟؟

 

چندسالی است جناب جعفرپور

یک طلب دارد از من ماهر

دوست دارد برای او گویم

چند بیتی به رسم یک شاعر

 

بارها گفته ام : برادر من !

شعر باید خودش به جوش آید

کار من نیست چیدن کلمات

شعر را یک شرایطی باید

 

گفتمش جان من ، رهایم کن

گرچه حال شعر من بد نیست

گفتن از تو مجال می خواهد

گفتن از تو ، کار احمد نیست

 

گفتن از تو محال ممکن هاست

حال ما را دگر خراب مکن

جان احمد ز شعر خود بگذر

اینقدر سوال و جواب مکن

 

گفت : باشد ولی به فکرم باش

خواهشی دارم از شما آقا

بر خلاف رویه معمول

توی شعرت مرا ببر بالا

 

نکند عین باقی اشعار

ضدحالت نصیب ما گردد

هر چه خواهد دلت به ما گویی

سهم ما فحش و ناسزا گردد

 

با سعید و مجید و با اصغر

توی شعرت ببین چه ها کردی ؟

جای تعریف مثبت و تمجید

از لب پرتگاهشان رها کردی

 

گفتمتش خوب ، چون خودت گفتی

کار من نیست وصف این و آن

هر چه گفتم دلیل محکم داشت

غیر این نیست شآن یک انسان

 

آه مجنون 1402/01/07

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۲۴
احمد بابایی

آغاز تمام ماجراها اینجاست
چشم دل ما به لطف و مهر مولاست

دیدیم و شنیدیم که شاعر فرمود :
"سالی که نکوست ، از بهارش پیداست "


آه مجنون 1401/12/29

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۱۱
احمد بابایی

سلام

      ساعت 20 روز شنبه ششم اسفندماه در ترافیک قلعه نو به سمت ورامین سری به گوشی زدم . دیدم جعفر پاک طینت بله را نصب کرده با عکسی از خودش . چند بیت زیر را بلافاصله در پشت فرمان برای او گفتم و فرستادم .

جعفر ورودی سال 80 بود و دو سال بعد از من وارد دانشکده حقوق شد و خیلی زود با ورود به مجموعه خوب بسیج دانشجویی با خیلی ها رفیق شد من جمله خود من .

در طول سالهای 81 تا 84 بیشتر وقت ها با هم بودیم ، مخصوصاً شب ها در خوابگاه کوچک اردستانی دهوین که پایگاه دوستان بسیج دانشجویی شده بود . 

عکس فوق که مربوط به همان سالهاست ، در خوابگاه اردستانی گرفته شده . نشسته از چپ : جعفر پاک طینت ، عمّار نجفی ، محمدگودرزی و احمدبابایی . یاد همگی بخیر .

سلام ای جعفر پاک و صمیمی
سلام ما به تو یار قدیمی

سلام ای همدم و همراه احمد
سلام ای سوژۀ عکس ندیمی

تو مثل اصغری ، عشقی برادر
همیشه در صراط مستقیمی

شنیدم همچنان در کار عدلی
به کاخ عدلیه جانا مقیمی

دلم را یاد یاران می نوازد
بسان رقص شیرین نسیمی

ندیدم بهتر از یاران دلبر
ندیدم برتر از یاران تیمی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/12/06

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۱۸
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۴۳
احمد بابایی

گفتن از قاسم سلیمانی
شیرمرد غیور ایرانی

آن عزیز فدایی میهن
آن شهید شهیر کرمانی

آن فقید سعید وارسته
از قیود هوای شیطانی

آن عزیز ز نور نوشیده
آن رفیق تمام نورانی

آن امیر سپهبد ثالث
پیرو تام یوسف ثانی

مالکِ اشترِ علیِ زمان
یاور سیّد خراسانی

مظهر اقتدار ملّی ما
خاتم روزهای بحرانی

پاسدار حریم آل الله
حافظ مسلم و مسلمانی

خادم آستان اهل بیت
صاحب چشم های طوفانی

عاشق کردهای کردستان
عاشقش بچّه های افغانی

مرد پیروز عرصه پیکار
قاتل داعشان حیوانی

آرزویش شهادت عظما
انتهای جهاد عرفانی

همره دوستان غیرتمند
بامداد دی زمستانی

پرکشیده به وادی رضوان
رفته نزد حسین ، مهمانی

نبُود کار حضرت حافظ
نبُود کار شخص خاقانی

بخدا نیست کار شاعرها
بخدا نیست کار آسانی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/10/30

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۱ ، ۰۹:۰۲
احمد بابایی

با سلام

    ساعت 14:30 دقیقه روز دوشنبه 8 آذر 1401 ، زمانی بود که بعد از روزها انتظار ، توفیق پیدا کردیم به همراه جمعی از همکاران عزیزم میهمان خانواده آرمان عزیز شویم . بعد از سرودن شعر آرمان عزیز ، آرزویم دیدار با پدر و مادر شهید بود و عرض ارادت و اهدای تابلوی قصیده .

    از جنوب شرق تا شمال غرب تهران حدود یکساعتی زمان لازم داشت . ساعت 13:30 دقیقه از محل کار حرکت کردیم . ترافیک سنگین راه نگرانم می کرد بابت بدقولی و تأخیر . خدا را شکر ، هر چهار گروه سر ساعت رسیدیم . علاوه بر گروه 11 نفره ما ، 20 نفری هم از حوزه علمیه خواهران شهرری آمده بودند .

     فضای پارکینگ و محوطه حیاط مجتمع پر بود از بنرهای تبریک و تسلیت . واحد در طبقه سوم بود و در گروه های 4 نفره با آسانسور بالا رفتیم . با آقای عبدی ـ مدیر روابط عمومی و آقای پیروی آخرین نفراتی بودیم که سوار بر آسانسور شدیم . دوستان پشت درب واحد منتظرمان بودند تا با هم برویم داخل .

     اولین نفری که با او سلام و احوالپرسی کردیم دایی آرمان عزیز بود و بعد ایشان ،  روی پدر بزرگوارش را بوسیدم و سپس با مادر گرامی شان روبرو شدم . بعد از نشستن ، حاج مرتضی خلیلی با نوای زیبا و دلنشینش شروع به مداحی کرد و شعر آرمان عزیز را خواند . از همان ابتدای شعر ، اشک ها را جاری کرد . وقتی به مصرع : "صورتت مثل ماه می ماند" رسید ، بی تابی و اشک مادر شهید به اوج رسید .

     بعد از ذکر مصیبت ، با توصیه حسین شیخ سفلی چند دقیقه ای راجع به شعر و نحوه سرودنش و نیز شخصیت بارز آرمان عزیز صحبت کردم . مادر ایشان چندین بار تشکر کردند و گفتند : شعرتان را خواندم ، خیلی زیبا و دلنشین بود ، شما در این شعر حرف دل مرا زدید و ... .

      در ادامه مراسم پدر بزرگوارشان نیز ضمن تشکر ، از خصوصیت و منش  شهید صحبت کردند . آنطور که پدر می گفت ، آرمان عزیز از سن 6 سالگی علاقه عجیبی به شرکت در مجالس روضه اهلبیت علیهم السلام داشته ، اهل زیارت هفتگی قبور شهدا بویژه شهدای گمنام کهف الشهداء و عاشق زیارت مداوم و مکرر حرم عبدالعظیم حسنی بوده است . تقید او به اقامه نماز شب و فعالیت زیاد در گروه های جهادی و پیگیری جدی در کمک به محرومان و گره گشایی از کار مردم از دیگر برجستگی های این شهید عزیز بوده است .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۱۷:۰۹
احمد بابایی

خدا را شکر بر این برد شیرین
تمام خستگیِ ما درآمد
دوباره پرچم ما رفت بالا
دوباره همّت ما شد سرآمد

دوباره ذوق شعرم کرد جوشش
زبانم باز شد از قفل و از بند
دوباره آسمان شاد و زمین شاد
دوباره برف شادی زد خداوند

سلام و عرض تبریکی دوباره
به تیم ملّی شورآفرینم
به تیم ملّی فوتبال ایران 
به تیم یوزهای سرزمینم

سرود ملّی رمز وحدت ماست
همه با هم یکی و یکصداییم
همه پشت همیم تا برد آخر
به دنبال شکست کدخداییم

آه مجنون 1401/09/04

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۷:۱۴
احمد بابایی

آخرین شعر طنز من این است
دخترم خواند و گفت : شیرین است

گفت : بابا ! کلام تو قند است
مثل سعدی است ، مثل پروین است

شهریاری به شهر ما شاها
شعرهایت شرابِ نوشین است

جان و روح مرا جلا داده
مستحق سلام و تحسین است

گفتمش : دخترم ! رعایت کن
پدرت در کلام ، مسکین است

گفت : باشد ، گلایه ای هم هست
این گلایه ز عهد دیرین است

بین اشعار می زنی به طرف
تیر کبریت سمت بنزین است

فی المثل شعر طنز "سردارت"
یا پدر ! "آب گل" که غمگین است

دلخور از تو شده جناب "سعید"*
شاکی از تو جناب "یاسین" است

با "سمیه" سخن چو بد گفتی
دشمن خونیِ تو "سیمین" است

"باجناقت" ز شعر خود رنجید
تشنۀ انتقام رنگین است

بعد عمری برادری با او
دل ایشان گرفته ، چرکین است

توی شعرت چرا همیشه یکی
سر و پایش شکسته ؛ خونین است؟

دلشان را شکسته می خواهی ؟
این خلاف مرام و آیین است

خودمانیم پدر ، قبول بُکن
تکّه هایت چقدر سنگین است

گفتمش : دخترم ! تأمل کن
اینچنین نیست ، بلکه تلقین است

هرچه گفتم ، حکایتی دارد
پدرت نکته سنج و حق بین است

تو مرا سرزنش مکن جانم !
بیت بیتم طلا و زرّین است !!

بین اینها که یک به یک آمد
بیت آخر بدان که گلچین است :

حقّ آن "باجناق" تک خور من
به خدای احد که نفرین است !!!

آه مجنون  1401/08/12

* اگر اشتباه نکنم حوالی سال 93 بود که شعر طنزی برای دوست و همکار عزیزم زنده یاد سعید مویدی فر گفتم که متاسفانه به دلیل سهل انگاری ، ندارمش ، هر چند ، چند بیتی از آن را حفظ هستم . آن شعر را فی البداهه در جلسه ای که آقا روح الله بیداد رئیس آن بود ، سرودم و همان جا خواندم و در تلگرام فرستادم برای دوستان و بعد هر چه گشتم پیدایش نکردم . هر کس دارد خدا خیرش دهد اگر به خودم برساند . البته  فکر می کنم خود سعید عزیز داشت و بهم نداد ( می گفت : شاید در کامپیوتر منزل باشه ) . یکبار هم در جلسه تودیع آقای بیات به درخواست دوستان خواندم که تحسین دکتر حمیدی فراهانی را برانگیخت و حسابی دست زد و از همه خواست که تشویق کنند .

باقی ابیات هم اشاره دارد به شعرهای طنز آب گل ، سردار ، باجناق و ... که در همین وبلاگ منتشر شده اند .

عکس بالا نیز در اردوی راهیان نور سال 1390 توسط سعید فراهانی گرفته شده و فاطمه جان دقیقاً 3 ساله است .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۱ ، ۰۸:۲۶
احمد بابایی

"همیشه پای یک زن در میان است"
نباشد آشکار و آن نهان است

درآمدها همه مصروف زن هاست
کلید جیب ما دست زنان است

اگر کارت حقوقت دست او هست
یقین دارم که با تو مهربان است

وگرنه روی اعصاب است هر روز
خودت دانی ، نمی گویم چنان است

لباس مردها ساده و ارزان
لباس بانوان امّا گران است

برای هر عروسی ، جامه ای نو
کمد را بنگری ، رنگین کمان است

دگر از کفش و مانتوها نگویم
که آنهم بهر خود یک داستان است

نه تنها رسم شیراز است و تهران
که مرسوم زنان اصفهان است

همیشه نقش شان ، نقش مهمی است
همه فهمیده اند و آن عیان است

اگر دیدی که مردی رشد کرده
بدان که همسر او نردبان است

نه اینکه قدّ او قدّ بلندی است
به این معنا که ذاتاً کاردان است

برای مرد خود دلسوز بوده
برای مرد خود او پلّکان است

ندیدم من زنی زودتر بمیرد !
همیشه جزیی از بازماندگان است

به روی قبر مردان ، زن نشسته
ز بس که سخت کوش و سخت جان است

خداوندا خودت ما را نگهدار
ز هر چه فتنه آخر زمان است

آه مجنون  1401/08/08

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۱۱:۲۰
احمد بابایی

نازنین آمدنت دیر شده
دلم از دست دلم سیر شده 

بعد سر ، صورت من گشت سفید
به خدا عاشق تو پیر شده

آه مجنون  آبان 1401

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۹:۱۲
احمد بابایی

باسلام

    چند روزی از آشوب های پراکنده به بهانه مرگ مهسا امینی می گذرد و امروز فرصتی دست داد تا در این مورد چند جمله ای بنویسم . قبل از هر چیز باید بگویم هیچ کسی منکر نواقص و کاستی ها و گاهاً خیانت های برخی مسئولین نیست . راه های نرفته بسیاری مانده و کارهای زیادی هست که باید انجام شود .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۱ ، ۱۱:۱۷
احمد بابایی

با سلام

    محرم امسال محمدیاسین عزیز ، پسر دوم برادرم حاج محسن ، شش ماهه است . پسر خوب و قشنگی که بسیار دوست داشتنی و آرام است. خدا حفظش کند . لا یوم کیومک یا اباعبدالله 

الهی عمویت فدایت شود
و دور از تو چشم حسودان بد

الهی بمیرد برایت عمو
الهی ز مولا بگیری مدد

الهی که یاسین ! به پای حسین
حسینی بمانی فقط ،  تا ابد

خدایا خودت دست او را بگیر
خدایا رسانش به بالای صد

آه مجنون 1401/05/14
هفتم محرم 1444


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۱۵
احمد بابایی

سلام

  ساعت 6:30 صبح روز سه شنبه 14 تیرماه 1401 در گشت صبحگاهی در خیابان پاسدارگمنام به امیر زرگری نژاد بابت این لباس رها شده بر روی نرده ها و جمع آوری اش توسط کارگر همان پست ، تذکر دادم . بلافاصله امیر از ماشین پیاده و در چند ثانیه از نرده ها بالا رفت . سریع با گوشی موبایلم عکس بالا را گرفتم .

    روز جمعه 7 مرداد ، در حال پیاده روی به سمت منزل عکس آنروز را دیدم و خواستم در گروه کاری مان ارسال کنم که چند بیت زیر شد زیرنویس آن عکس . تقدیم شما و امیر زرگری نژاد جوشقانی :

صد نرده و نیزه نیست مانع
در راه هدف که هست خدمت

چون ببر پر از توان و نیرو
چون شیر پر از شکوه و هیبت

این است مرام زرگری ها
ایثار و وفا بدون منّت

او دور شده ز بار منفی
تندیس بلند بچه مثبت

یک فرد نجیب جوشقانی
یک فرد اصیل و با اصالت

یا رب تو خودت پناه او باش
از روز نخست تا قیامت

آه مجنون 1401/05/07

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۳
احمد بابایی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۱۷
احمد بابایی

اعوذبالله من النفسی

 

     1 ـ حاجی جان عنوانی است که برای عزیزِ مهربانِ سفرکرده ام ، زنده یاد  استاد حاج محمّدرضا آقاسی (ره) بکار می برم . ایشان در 24 فروردین سال 1338 در تهران متولد شدند و در تاریخ سوّم خرداد سال 84  پس از طیِ یکدوره بیماری قلبی و تنفسی در سن 46 سالگی در بیمارستان قلب تهران غریبانه از میان ما پرکشیدند و رفتند  ، امّا صدا و یاد و نام و خاطرة آن عزیز همیشه با من است .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۴۵
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۹
احمد بابایی

با سلام

     سحر روز سه شنبه 20 اردیبهشت ماه حدود ساعت 4:30 بامداد راهی محل کار شدم تا همه چیز برای بازدید ساعت 6 صبح آماده باشد . پشت فرمان گروه های واتس آپ را نگاه می کردم . در گروه راهیان کربلا ، آقامجتبی درویشی از دوستان خوب بسیج دانشجویی ، کلیپی از حضرت آقا فرستاده بود که فرموده اند : به کوری چشم آنهایی که نمی توانند ببینند ، از همه مشکلات بیرون خواهیم رفت . خواستم وضعیت واتس آپ بگذارم که این دو بیت شد زیرنویس آن : 

شک ندارم به قدر یک ارزن

چون حکیم است و حکمتش روشن

کشورم سربلند خواهد شد

کوری هر دو چشم اهریمن

آه مجنون  1401/02/20

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۳
احمد بابایی

باسلام

1 ـ   روز ۱۸ اسفند ۹۵   تماس گرفتند و گفتند تا نیم ساعت دیگه سالن کنفرانس ساختمان خیابان نبرد باشید . بلافاصله از محل کارم میدان شهدا حرکت کردم و راس ساعت بر صندلی سالن به انتظار شروع جلسه نشستم .

2 ـ قبل آغاز جلسه زمزه هایی شنیدم  در مورد جابجایی مدیر خوب حراست مان آقای برات . از آنجاییکه از روش ، منش ، شخصیت و عملکرد خوب آقای برات خاطره خوبی در ذهنم بود خیلی سریع این چند بیت را در همان دقایق طلایی نوشتم و هنگامی که نوبت صحبت به من رسید ، برای حاضران خواندم و تقدیم جناب شان کردم . ریاست جلسه بر عهده دکتر فرهود حمیدی فراهانی بود . چقدر لذت برد و برایم دست زد و از دیگران نیز خواست تشویقم کنند .

3 ـ بعد از تشویق ، دوستان حاضر به آقای حمیدی گفتند که از بابایی بخواهید شعر سعید را هم بخواند . شعر طنزی که در مورد دوست بسیار عزیزم  " آقای محمدسعید مویدی فر " گفته بودم . با آنکه همه شعر را حفظ نبودم ، ابیاتی از آن را که به خاطر داشتم خواندم . در بیت آخر ، آقای حمیدی آنقدر خندید که صندلی اش را به عقب برد .

4 ـ متأسفانه سعید عزیز این روزها درگیر بیماری است و بستری در بیمارستان . از همه شما عزیزان می خواهم برای سلامتی اش حتما دعا کنین و حمد شفا بخوانید و سلامتی همه بیماران مخصوصاً او را ، از خدای بزرگ بخواهید . 

5 _ دوستان و همکاران عزیزم در عکس از سمت چپ آقایان ؛ عرفان نصرتی ، امیر بختیاری، سعید رضایی سعید ، حسن برات و امین سهرابی . 

باز هم آمد خبر از رفتنی
رفتن یک آدم جنتلمنی

***

ای مدیر بادرایت ، تیزهوش !
دشمن سرسخت هر آدم فروش !

ای مدیر باجنم ، باظرفیت !
باتعهد ، باوفا، باشخصیت !

ای که هرجا می روم حرف تو هست !
رفتی و با رفتنت پشتم شکست

ای برات نازنین جمع ما
در میان انجمن ها ، شمع ما

در حراست واقعاً گل کاشتی
هرچه خوبی هست و بوده ، داشتی

در صیانت از تمام بچه ها
بهترین بودی صبور و بی ریا

روزهای با تو بودن بیست بود
بر وجود باوجودت صد درود

این دعای خیر ما همراه تو :
هر کجا هستی خدا همراه تو

آه مجنون ۱۳۹۵/۱۲/۱۸

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۴۶
احمد بابایی