آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اربعین» ثبت شده است

روز سوم :

مسجد مقدس سهله : نماز صبح را در همان محل اسکان یعنی داخل کوچه خواندم و دیگر خوابم نرفت . بعد از صرف صبحانه و خداحافظی با دوستان موکب ، پنج نفری به سمت مسجد سهله حرکت کردیم  . نکته جالب سوختگی کمرمان به دلیل گرمای هوا و کوله های نسبتاً سنگین مان بود در حالیکه هنوز پیاده روی اصلی را شروع نکرده بودیم ، سال گذشته در برگشت از سفر و در شهر کرمانشاه متوجه سوختگی کمر شدیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۲ ، ۱۳:۴۸
احمد بابایی

روز پنجم :

روز سوّم پیاده روی : بامداد روز دوشنبه 13 شهریورماه 1402 بعد از اقامه نماز صبح از عمود 620 براه افتادیم . همان ابتدا صبحانه که چای و املت عراقی خوشمزه ای بود مثل همیشه در حرکت خوردیم و سعی داشتیم تا هوا گرم نشده بهترین استفاده را ببریم و کمی جبران مافات کنیم .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۱۶:۰۲
احمد بابایی

روز ششم :

روز چهارم پیاده روی : طبق روال معمول هر روزه ، بلافاصله بعد از اقامه نماز صبح براه افتادیم و صبحانه را در طول مسیر خوردیم . ساعت 6:45 صبح بود که عمود 1012 را هم رد کردیم و تا عمود 1434 که محل اسکان مان در کربلا بود هنوز 422 عمود باقی داشتیم . روز آخر پیاده روی بود و باید هر طور شده خودمان را تا شب به کربلا می رساندیم ، چرا که فردا چهارشنبه 15 شهریورماه روز اربعین بود . چندباری در مواکب استراحت های کوتاهی داشتیم و مجدد حرکت می کردیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۱۳:۴۱
احمد بابایی

   سلام

      بیست و هفتم آبان ماه 1395 ، چند روز مانده به اربعین آن سال ، سید مجتبی نجفی یزدی این عکس زیبا از اصغر عبدالهیان بجستانی را در گروه تلگرامی "راهیان کربلا"  که جمع صمیمی دانشجویان فارغ التحصیل بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا در سال های 78 تا 82 بود و بعد واتس آپ ، الان در ایتا هست ، منتشر کرد و خبر از رفتن اصغر به پیاده روی اربعین آن سال داد .

     دیدن این عکس با آن خنده های دلنشین ، مرا یاد شهدای عزیز مدافع حرم انداخت و این اشعار را آورد  . تقدیم به شما عزیزان مخصوصا دوست خوبم اصغر عزیز :

 

عجب عکس قشنگی هست ، اصغر !
کند بیننده را آن مست ، اصغر !

 شدم مجذوب این عکس قشنگت
شدم من طالبت دربست ، اصغر !

 شنیدم از رفیقی که به من گفت :
به جمع راهیان پیوست اصغر

خوشا بر حال و روز تو دلاور
دلت مانند ما نشکست ، اصغر !

فراق اربعین دیوانه ام کرد
چرا بر نام ما ننشست اصغر ؟

 دعا کن راهیان جای مانده
که توفیقش برفت از دست ، اصغر !

آه مجنون ـ  95/08/27

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۰۳
احمد بابایی