سفرنامه اربعین 7
نماز و ناهار : روبروی عمود 1200 به موکبی رسیدیم که فالوده طالبی می داد با ترکیب یخ و طالبی های زردرنگ خوشمزه و شیرین . چون طبیعی بود بسیار طالب داشت و پر مشتری . لیوان یکبار مصرف را از یکی می گرفتیم و دیگری فالوده طالبی را با پارچ در لیوان های زائران خالی می کرد . نفری چند لیوان خوردیم و برای نماز ظهر و عصر به داخل همان موکب رفتیم که حسینیه بزرگی داشت و خنک . بعد از اقامه نماز ، سفره های ناهار پهن شد . برنج با خورش لوبیا و گوشت به همراه سبزی خوردنی که ساقه های بلندی داشتند و در وسط سفره و بدون سبد پخش می شدند ، ناهار آنروز موکب عراقی بود . بنظرم عراقی ها خیلی اعتقادی به پاک کردن سبزی به شیوه معمول ما ندارند که فقط برگ آن بماند . البته خودم ساقه های ریحان و چند سبزی دیگر را دوست دارم و در این مورد به فرهنگ آنان نزدیک ترم . تا ساعت 5 عصر در عمود 1200 بودیم و به دلیل گرمای آفتاب سوزان توان بیرون آمدن نداشتیم . ساعت 5 حرکت را ادامه دادیم تا حوالی اذان مغرب .
پاهای برهنه : مرد پاکستانی ای را دیدم که کفش در دست ، با پای برهنه قدم های استواری بر می داشت آنقدری که بیننده می فهمید اعتقاد راسخش را در این مسیر دشوار . پشت سرش حرکت کردم و دوربین را تا حد امکان به آسفالت داغ نزدیک کردم و فیلمی کوتاه از او گرفتم . سرعتش زیاد بود و از همراهی اش ماندم . زیاد بودند مردان و زنانی که بدون کفش راه می رفتند به یاد کودکان مظلوم دشت کربلا در عصر عاشورا .
نماز مغرب و عشا و شام : ساعت 19:20 برای نماز بصورت اتفاقی وارد موکب چادری عراقی شدیم . موکب بسیار تمیز بود و نظم و انضباط در آن موج می زد . تمام تشک ها و پتو ها در نهایت دقت در انتهای چادر چیده شده بودند ، چیزی که در این چند سال در هیچ موکبی ندیده بودیم . نماز را به جماعت خواندیم و بعد نماز آمدم در بالای موکب کنار باقی دوستان . سفره شام را که پهن کردند متوجه شدیم کنار شیخ عشیره شان نشسته ایم در صدر مجلس . طبق های شام از بس بزرگ بود دو نفری می آوردند . طبق هایی که زیر هر کدام شان چیزی شبیه استامبولی پرچ شده بود و حکم پایه را داشت تا برای خوردن زیاد دولا نشوی و راحت تر بتوانی غذا بخوری . چیز جالبی بود ، هر شش نفر یک طبق بزرگ . دوربین را از کوله درآوردم و فیلم و عکس گرفتم . غذا برنج زرد شده با گوشت فراوان به همراه سبزی و هندوانه بود . قاشقی در کار نبود و رسم شان خوردن با دست بود ، جای دخترم فاطمه خانم خالی ، ولی من با دست را دوست نداشتم و همین شد که درخواست قاشق دادم . خیلی زود یک بسته قاشق یکبار مصرف آوردند . هم پیاله شدن با شیخ عشیره که در صحبت با ایشان فهمیدم از اهالی بصره اند تجربه خوشمزه ای بود . بقدری بزرگوار بود که تمام گوشت ها را حواله می داد سمت من و مجید و حمیدآقا و خودشان پرهیز می کردند . محمدآقا با آنکه کنارمان بود ولی سهمش در دیس کناری بود . موقع غذا حسابی با شیخ و نفر کناری ایشان صحبت کردیم و لذت بردیم . من به شوخی محمدآقا را خطاب کرده و گفتم : علمه قلیل ، تظاهر کثیر . شیخ و اطرافیانش که خوب می فهمیدند حسابی خندیدند . در ادامه می گفت که من و حمیدآقا در سیما بسیار شبیه شهید سلیمانی هستیم که البته با نظرشان در خصوص حمیدآقا بسیار موافقم .
کربلا : بعد شام مجدد حرکت کردیم تا ساعت 10 شب که به لطف مولا وارد شهر کربلا شدیم پس از چهار روز پیاده روی . در خیابان شارع العباس که قرار گرفتیم گنبد نورانی قمر بنی هاشم می درخشید . به نیابت از همه سلامی به آقا دادیم و باید تا عمود 1434 در ازدحام آنجا حرکت می کردیم . برای شارژ باطری گوشی موبایلم به موکب پاکستانی ها رفتیم و یک ربع استراحت کردیم تا شارژ شود . به عمود 1434 که رسیدیم به سمت راست تغییر مسیر دادیم تا به منزل برادران ظهوری از دوستان حمیدآقا برویم . دیگر توانی برایم نمانده بود و خودم را پشت سر دوستان به زور می کشیدم . بالاخره تمام شد و به منزل مورد نظر رسیدیم . بعد احوالپرسی با برادران ظهوری و خواندن زیارت اربعین بصورت جمعی در اتاق طبقه بالا ، کمی استراحت کردیم . حمام طبقه بالا که خالی شد رفتم برای گرفتن دوش ، حمام کوچک و کوتاهی که دوش نداشت . لگن آبی داشت و کاسه پلاستیکی کوچکی که نشسته باید خودت را می شستی و چقدر چسبید این حمام . مجید هم بعد من رفت و حسابی خوشش آمده بود و می گفت می خواهد برای حمام منزلش لگن و کاسه بگیرد . برای خواب از کولر گازی بسیار خنک اتاق به پیاده رو مقابل منزل در کوچه فرار کردم و جایم را در کنار در ورودی پهن کردم و کنار دو زائر دیگر خوابیدم . برعکس شب های پیش خواب خوبی نداشتم و علتش را نمی دانستم .