سفرنامه اربعین 4
نیم ساعتی پیاده راه رفتیم تا به مسجد مقدس سهله رسیدیم . مسجد سَهْله از مشهورترین مساجد اسلامی است که در قرن اول قمری و در نزدیکی مسجد کوفه ساخته شده است . مسجد سهله در شرق نجف ، یعنی در شهر کوفه قدیم قرار دارد . این مسجد در ۱۰ کیلومتری شمال شرقی حرم امام علی علیه السلام و ۲ کیلومتری شمال غربی مسجد کوفه واقع گردیده و منزلگاه و عبادتگاه بسیاری از پیامبران از جمله حضرت ابراهیم ، ادریس ، خضر و جایگاه برخی از امامان شیعه از جمله مقام امام صادق و امام سجاد بوده و بر اساس روایتی از امام صادق(ع) ، حضرت مهدی (عج) پس از ظهور در آن ساکن خواهد شد . از امام باقر نقل شده است که خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر آنکه در آن مسجد نماز گزارده است ، در آنجا عدل الهی آشکار میشود و منازل و جایگاه های پیامبران ، اوصیاء و صالحین است . از امام سجاد(ع) نقل شده است که هر کس در مسجد سهله دو رکعت نماز به جای آورد ، خداوند دو سال بر عمر او میافزاید . محمد آقا و حمید آقا برای زیارت و اقامه نماز داخل مسجد شدند و من و مجید و پیروز بیرون به انتظار نشستیم . بعد از آمدنشان ، موتور سه چرخی گرفتیم نفری یک دینار تا خودمان را به نجف برسانیم . خیلی مزه داد . سایبان داشت و باد خنکی می وزید در محل نشستن ....
نجف : ساعت حوالی 8 صبح شنبه 11 شهریورماه بود که به نجف رسیدیم ، نزدیکی پل ثوره العشرین از موتور سه چرخ پیاده شدیم و به سمت حرم مطهر به راه افتادیم . هوا گرم بود و برای در امان ماندن از سوزش آفتاب داغ عراق ، مجبور به استفاده از کلاه و چفیه و عینک آفتابی بودیم
چفیه و کلاه و عینک : امسال برای تهیه کلاه و چفیه و عینک وقت بیشتری گذاشتم و حسابی دقت کردم و کمی هم اذیت شدم ، اما خدا را شکر انتخاب ها خیلی خوب و عالی درآمد . با آنکه چفیه نخی بسیار خوبی داشتم اما کمی کوچک بود و دنبال چفیه نخی بزرگتری بودم که در گرمای عراق بیشتر به دردمان بخورد ، چون هم روسری بود ، هم حوله ، هم روانداز و ... . به سفارش مجید هر چه گرفتم برای او هم گرفتم . برای خرید چفیه کل بازار تهران را زیر و رو کردم و یک کار نخی با کیفیت پیدا نکردم . از سایت ها و کانال ها هم نمی شد خرید کرد چون به کیفیت شان اعتمادی نیست . دست آخر به پاساژ مهستان رفتم و بعد کلی گشت و آتش زدن یک نخی از چفیه ها ، یافتم چفیه نخی مطلوب را . کلاه نقاب بلند هم بسیار کم بود و آنهم داستان خودش را داشت و ایضاً عینک آفتابی !
به سمت حرم : بر خلاف انتظارمان در مسیر پل تا حرم ، موکب زیادی نبود و تقریباً فضا در دستِ دست فروشان بساط گستر بود . مغازه ها هم باز بودند و حسابی رونقی داشت کسب و کارشان ، اهل بیت کلاً مایه خیر و برکت دنیا و آخرت بندگانند .
حرم : بعد حدود نیم ساعت پیاده روی به ابتدای خیابان بازار که رسیدیم ، گنبد شاه نجف در مردمک چشمانمان پیدا شد و با عرض ارادتی به مولا اشک شوق مان جاری شد . وارد حرم مطهر شدیم و بعد تجدید وضو ، در میان ازدحام و شلوغی صحن کوله ها را زمین گذاشتیم . محمدآقا و مجید و پیروز برای زیارت به داخل صحن و رواق رفتند و من و حمیدآقا بیرون منتظر ماندیم . شلوغی امسال نجف کمتر از سال های پیش بود و می شد با کمی صبر ، تردد راحتی داشت حتی تا کنار ضریح مطهر . امسال تمامی فضای داخل کنار ضریح یعنی زیر قبّه مبارکه در اختیار آقایان بود و خانم ها راهی به داخل نداشتند و از این فیض محروم بودند . البته این برای خانم ها بهتر بود چون با فضای کم کنار ضریح ، شرایط برای خانم ها بسیار سخت و آسیب زننده می شد .
زیارت : گرمای هوا مجبورم می کرد هر چند دقیقه به سمت آبسردکن حرم بروم و بعد کمی انتظار لیوانم را پر کنم . همانجا سه لیوانی می خوردم و با لیوان پر خودم ، یک لیوان هم برای حمیدآقا می آوردم و خوشحالی و لذت صرف آب نطلبیده را در چهره اش می دیدم . دوستان که آمدند ، من و حمیدآقا راهی روضه منوره شدیم . در درگاه ورودی صحن مطهر ، یاد این بیت حمیدرضا برقعه ای افتادم : همیشه قبل هر حرفی ، برایت شعر می خوانم / قبولم کن ، من آداب زیارت را نمی دانم و اینطور شد که ابیات زیر سیدحمیدرضا برقعه ای را زمزه می کردم و اشک می ریختم : زخمی ام التیام می خواهم / التیام از امام می خواهم / السلامُ علیک یا ساقی / من علیک السلام می خواهم / گاه گاهی کمی جنون دارم / من جنونی مدام می خواهم / تا بگردم کمی به دور سرت / طوف بیت الحرام می خواهم / لحظه ی مرگ چشم در راهم / از تو حسن ختام می خواهم / در نجف سینه بی قرار از عشق / گفت: لایمکن الفرار از عشق ...
بعد گذشتن از صحن ، وارد محوطه ضریح مطهر شدیم . ازدحام جمعیت زیاد بود و برای رساندن دست به ضریح باید در فشار زیاد جمعیت مشتاق ، دقایقی را تحمل می کردی . حمیدآقا رفت به کنار ضریح و من در گوشه رواق ماندم و چندتایی فیلم و عکس گرفتم . با اشاره حمیدآقا به سمت صحن برگشتیم و در زیر سایه چترهای سفید حرم ، نماز زیارت را خواندیم و سریع خودمان را به دوستان رساندیم و با اذن از آقا ، پیاده روی به سمت کربلا را شروع کردیم در حالی که عقربه های ساعت زمان 10:00 را نشان می داد .
روز اول پیاده روی : ساعت 10 روز شنبه 11 شهریورماه 1402 بود که پیاده روی از حرم مولا امیرالمومنین به سمت کربلای معلی را شروع کردیم . بعد از رسیدن به پل و چرخش به سمت چپ در مسیر کربلا قرار گرفتیم . بعد از حدود یکساعت و با آنکه یک ساعتی به اذان ظهر مانده بود در موکب کوچک و ساده عراقی توقف کردیم . این توقف پیشنهاد محمدآقا بود و مجید میل به رفتن داشت ، من و حمیدآقا و پیروز هم بدمان نمی آمد دور از آفتاب داغ ، در سایه ای دراز کشیده ، استراحت کنیم . محمدآقا و حمیدآقا خوابشان برد . اصولاً در سفر اربعین ، خواب خیلی می چسبد و دلایل روشنی هم دارد . خستگی جسمی ، سیری ، آرامش ناشی از بی مسئولیتی و دور بودن از استرس های روزمره از جمله این دلایلند . در سفر اربعین زائر برای دریافت خدمات از صاحب خدمت اجازه ای نمی گیرد و همه چیز آزاد است . هر چیز به هر مقدار که می خواهی بر میداری بی آنکه اجازه ای بگیری و یا هزینه ای بدهی . در هر موکبی دوست داری وارد می شوی و به هر میزان که می پسندی می توانی از خدماتش بهره ببری . جالب اینکه صاحب خدمت خوشحال تر می شود و اصرار به ارائه خدمت بیشتر دارد . این فضای ناب اربعینی در هیچ جای دیگری یافت نمی شود .
نماز ظهر : نزدیک اذان که شد از شیر آب بیرون چادر وضو گرفتیم و نماز جماعت ظهر و عصر را به امامت یک روحانی جوان ایرانی اقامه کردیم . بانی برپایی جماعت ، من و محمدآقا بودیم . محمدآقا اصرار بر اقامه جماعت دارند ولو فقط دو نفر باشند و البته مطلوب خدا هم همین است . خدا را شکر نماز جماعت بابرکتی شد با حضور همه افراد حاضر در موکب . دعای بین دو نماز را هم یا محمدآقا می خواند یا حمیدآقا . خواندن چند رکعتی نافله نیز از برنامه های ثابت ایشان بود و ما سه تن به همان انجام واجبات اکتفا می کردیم . خدا از ایشان و ما قبول کند .
ناهار : بعد از نماز ، کوله بر دوش راهی شدیم . به موکب بزرگ قزوینی ها که رسیدیم بوی قرمه سبزی در فضا می پیچید و صف نسبتاً طولانی ای داشت . رنگ و روی غذا نشان می داد که ارزش ایستادن در صف را دارد . به پنج دقیقه نرسیده ، نوبت مان شد و نذری را گرفتیم . مجید خیلی خوشش نیامد و کامل نخورد ، ولی بنظرم خوب بود ، مخصوصاً ته دیگش . در طول مسیر انواع پذیرایی ها بود ، غذاهای مختلف ایرانی و عراقی ، انواع میوه ، شربت و ... . اما آنچه بیش از هر چیزی می چسبید شربت آب لیمو ، شربت لیمو سیاه و آب خنک بود . هر پنج دقیقه یکی دو بطری آب لیوانی لازمان می شد و تعداد آب ها برای هر نفرمان مخصوصا من و مجید در طول روز از 100 لیوان عبور و تا 150 لیوان می رسید . فدای لب تشنه ات یا اباعبدالله .
در مسیر : امسال در طول مسیر ، حجم مه پاش ها و آب پاش ها بیشتر از سال قبل بود و مشتریان بیشتری هم داشت . خیلی مواظب دوربین و موبایل بودم که آسیبی نبینند ، چون عراقی ها بدون هیچ ملاحظه ای شلنگ پرفشار را از سر تا کمرت می گرفتند تا در گرمای مسیر کمکی باشند به حال زائران گرمادیده . توزیع هندوانه هم زیاد بود و به حد مطلوب قرمز و شیرین . در طول راه چندین بار استراحت کردیم ، مخصوصاً روزها از ساعت 12 تا 5 بعد از ظهر که هوا بسیار داغ بود و سایه ای در کار نبود چون آفتاب مستقیم می تابید . عصر دوباره به راه افتادیم و تا قبل اذان مغرب پیاده روی را ادامه دادیم . بیست دقیقه ای قبل اذان در موکبی برای اقامه نماز توقف و بعد نماز باز در مسیر عاشقی قرار گرفتیم . ساعت 10 شب بود که به عمود 113 رسیدیم و این شروع خوبی نبود در روز اول سفر . در این عمود مجید برای گرفتن کباب ترکی در صف ایستاد و بعد یکی دو دقیقه پشیمان شد و دوباره به راهمان ادامه دادیم تا ساعت 2 بامداد که خودمان را به عمود 210 رساندیم برای خواب و استراحت . البته باید 180 عمود اولیه شهر نجف تا ابتدای مسیر اصلی پیاده روی به سمت کربلا را هم در نظر گرفت و به این 113 عمود روز اول مان اضافه کرد .