آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها
يكشنبه, ۷ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۰۲ ب.ظ

سفرنامه اربعین 6

روز پنجم :

روز سوّم پیاده روی : بامداد روز دوشنبه 13 شهریورماه 1402 بعد از اقامه نماز صبح از عمود 620 براه افتادیم . همان ابتدا صبحانه که چای و املت عراقی خوشمزه ای بود مثل همیشه در حرکت خوردیم و سعی داشتیم تا هوا گرم نشده بهترین استفاده را ببریم و کمی جبران مافات کنیم .

باطری ماشین مجید : ساعت حدود 7 بود که همسر مجید از تهران تماس گرفت و گفت : باطری ماشین خوابیده و روشن نمی شود . مجید حدود یکساعتی تلفنی درگیر این موضوع بود و در نهایت صبر راهنمایی می کرد  .

انگشتر : در عمود 666 در موکبی عراقی روی زیراندازی نشستیم تا مجید به تلفن هایش برسد و محمدآقا کمی مثل همیشه چرتی بزند و حمیدآقا تجدیدوضویی کند و من هم کمی فیلم و عکس بگیرم و مستند کنم . دو برادر کوچک به همراه پدر و مادرشان در مجاور ما بودند . حمیدآقا صدایشان کرد تا من انگشتری در دستشان کنم . با آنکه کوچک بودند ولی انگشتان تپلی داشتند و بعد کلی امتحان انگشتر سایزشان را تقدیم شان کردم .

مادران صبور : در طول مسیر مادران زیادی به چشم می خوردند که از یک تا سه کودک همراه شان بود و در نهایت صبر در آن گرمای سوزان طی مسیر می کردند . تحمل امکانات کم و شلوغی بسیار اربعین برای یک نفر نیز سخت است چه برسد به آنکه مادر باشی و به کار فرزندان خردسالت هم برسی .

موکب احباب الرضا (ع) : ساعت 11 صبح روز سوم پیاده روی رسیدیم به موکب احباب الرضا علیه السلام در عمود 840 و برخی از دوستان همشهری را زیارت کردیم . موکب جامعی که اداره اش با جمعی از ورامینی هاست . نسبت به سال قبل تغییرات زیادی کرده بود و ساخت سرویس های بهداشی زیاد و بسیار شیک و تمیز از جمله آن تغییرات بود . زحمات زیادی برای رونق این موکب کشیده و می کشند ، خدمات گسترده ای ارائه می دهند و تنوع پذیرایی زیادی دارند . قبل ناهار آبدوغ خیار دادند که در گرمای آنجا جگر زائر را خنک می کرد ، نفری یک کاسه برای خودم و دوستان گرفتم و بردم داخل موکب . آقا مصطفی علیخانی می گفت که همه اجزای آبدوغ خیار از ورامین آمده حتی ماستش . بعد صرف میان وعده ، من و مجید رفتیم برای استحمام . با آنکه شش چشمه حمام داشت اما باز نیم ساعتی معطلی صف روی شاخش بود . تجربه سرویس را تکرار کردیم و رفتیم برای شستشوی لباس ها با ماشین لباسشویی دوقلوی موکب . آنجا هم صفی بود و باید یک ربعی صبر می کردیم . اصلاً سفر اربعین یعنی تمرین صبر و جالب اینکه با وجود این همه زائر و این همه معطلی ، کسی کلافه و پرخاشگر و ... نیست و همه کارها بخوبی پیش می رود آنهم با حداقل امکانات و معتقدم هیچ چیز علت اصلی این معجزه نیست جز لطف و عنایت صاحب این راه . من و مجید لباس هایمان را با هم شستیم و آب کشیدیم . مجید که خیلی تمیز و به نظافت بسیار حساس بود کفش اسکیچرز طوسی رنگش را نیز با ماشین لباسشویی شست و برق انداخت و گذاشت تا عصر خشک شود و شد . لباس ها را که آفتاب کردیم نماز جماعت تمام شده بود و به ثوابش نرسیدیم . جبران آن رفتیم برای کمک به توزیع ناهار بین زائران . ناهار زرشک پلو مرغ خوشمزه ای بود که بعد چند روز غذای عراقی ، حسابی می چسبید . پرس اول را که خوردیم یکی از مسئولین موکب پرس دوم را هم دستمان داد . بعد ناهار استراحت کردیم تا گرمای هوا فروکش کند . ساعت 5 عصر شده بود و لباس هایمان هم خشک خشک ، با جمع کردن آنها و بستن کوله و خداحافظی با دوستان از جمله آقا رضا هداوند مجدد به راه افتادیم .   

سعید اردستانی : ساعت 18:45 دقیقه بود که به عمود 860 و موکب رسیدیم . موکبی که اداره اش با بچه های مسجد امام سجاد علیه السلام ورامین است . سعید اردستانی ـ دوست و همدوره ام در دوران دانشگاه را دیدم که به کمک پسرش که حالا جوان رعنایی شده در حال پخش آب خنک به زائران تشنه بودند . سعید را بوسیدم و بعد خوش و بش به سردی آب ایراد گرفتم ، چرا که این حدّ ِ از سردی آب ، زائران گرمادیده را مریض و از پا می اندازد . گفت این آب با دستگاه خنک می شود و یخی در کار نیست چون تهیه یخ سخت و قیمت آن هم بسیار بالاست . می گفت دستگاه آب سرد کن دست دوم را به قیمت 250 میلیون تومان از اردبیل گرفته اند . اصرار کرد بمانیم ولی فرصت نبود و باید می رفتیم .

باغ موکب : هنوز بیست دقیقه ای تا اذان مغرب فرصت داشتیم که بصورت اتفاقی وارد موکبی در عمود 868 شدیم . فضای بسیار بزرگ و عجیبش دیدنی بود . محوطه سرسبزی که چادرها و ایستگاه های زیادی داشت و برای استراحت خانواده ها فوق العاده . علاوه بر چادرهای مختلف ، آرایشگاه مردانه و بوفه های پذیرایی جداگانه ای هم داشت . صف نماز را که تشکیل دادیم سر روشن کردن کولر اختلاف نظر بود و دعا می کردم که روشنش نکنند چون کولر آبی سیزده هزار بود و بادش می انداخت ما را . خوشبختانه خاموشی اش رأی آورد و خاموش ماند تا بعد از نماز . بعد نماز به بوفه آبمیوه طبیعی رفتیم و چند لیوانی آب میوه طبیعی شامل پرتقال ، سیب و لیمو خوردیم . بماند که دو تن از دوستان هر کدام بالای ده لیوان خوردند . رفتار متصدی بوفه خیلی جالب بود و خم به ابرو نمی آورد . این حدّ از محبت به زائران امام جالب و مثال زدنی بود . بعد سوختگیری طبیعی پیاده روی را بسمت کربلا از سر گرفتیم تا حوالی ساعت 2 بامداد که برای استراحت تا نماز صبح در موکب روباز عراقی توقف کردیم . روز سوم پیاده روی هم به این ترتیب به پایان رسید در حالیکه هنوز فاصله زیادی داشتیم با کربلا .



نوشته شده توسط احمد بابایی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد .

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیز ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

سفرنامه اربعین 6

يكشنبه, ۷ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۰۲ ب.ظ

روز پنجم :

روز سوّم پیاده روی : بامداد روز دوشنبه 13 شهریورماه 1402 بعد از اقامه نماز صبح از عمود 620 براه افتادیم . همان ابتدا صبحانه که چای و املت عراقی خوشمزه ای بود مثل همیشه در حرکت خوردیم و سعی داشتیم تا هوا گرم نشده بهترین استفاده را ببریم و کمی جبران مافات کنیم .

باطری ماشین مجید : ساعت حدود 7 بود که همسر مجید از تهران تماس گرفت و گفت : باطری ماشین خوابیده و روشن نمی شود . مجید حدود یکساعتی تلفنی درگیر این موضوع بود و در نهایت صبر راهنمایی می کرد  .

انگشتر : در عمود 666 در موکبی عراقی روی زیراندازی نشستیم تا مجید به تلفن هایش برسد و محمدآقا کمی مثل همیشه چرتی بزند و حمیدآقا تجدیدوضویی کند و من هم کمی فیلم و عکس بگیرم و مستند کنم . دو برادر کوچک به همراه پدر و مادرشان در مجاور ما بودند . حمیدآقا صدایشان کرد تا من انگشتری در دستشان کنم . با آنکه کوچک بودند ولی انگشتان تپلی داشتند و بعد کلی امتحان انگشتر سایزشان را تقدیم شان کردم .

مادران صبور : در طول مسیر مادران زیادی به چشم می خوردند که از یک تا سه کودک همراه شان بود و در نهایت صبر در آن گرمای سوزان طی مسیر می کردند . تحمل امکانات کم و شلوغی بسیار اربعین برای یک نفر نیز سخت است چه برسد به آنکه مادر باشی و به کار فرزندان خردسالت هم برسی .

موکب احباب الرضا (ع) : ساعت 11 صبح روز سوم پیاده روی رسیدیم به موکب احباب الرضا علیه السلام در عمود 840 و برخی از دوستان همشهری را زیارت کردیم . موکب جامعی که اداره اش با جمعی از ورامینی هاست . نسبت به سال قبل تغییرات زیادی کرده بود و ساخت سرویس های بهداشی زیاد و بسیار شیک و تمیز از جمله آن تغییرات بود . زحمات زیادی برای رونق این موکب کشیده و می کشند ، خدمات گسترده ای ارائه می دهند و تنوع پذیرایی زیادی دارند . قبل ناهار آبدوغ خیار دادند که در گرمای آنجا جگر زائر را خنک می کرد ، نفری یک کاسه برای خودم و دوستان گرفتم و بردم داخل موکب . آقا مصطفی علیخانی می گفت که همه اجزای آبدوغ خیار از ورامین آمده حتی ماستش . بعد صرف میان وعده ، من و مجید رفتیم برای استحمام . با آنکه شش چشمه حمام داشت اما باز نیم ساعتی معطلی صف روی شاخش بود . تجربه سرویس را تکرار کردیم و رفتیم برای شستشوی لباس ها با ماشین لباسشویی دوقلوی موکب . آنجا هم صفی بود و باید یک ربعی صبر می کردیم . اصلاً سفر اربعین یعنی تمرین صبر و جالب اینکه با وجود این همه زائر و این همه معطلی ، کسی کلافه و پرخاشگر و ... نیست و همه کارها بخوبی پیش می رود آنهم با حداقل امکانات و معتقدم هیچ چیز علت اصلی این معجزه نیست جز لطف و عنایت صاحب این راه . من و مجید لباس هایمان را با هم شستیم و آب کشیدیم . مجید که خیلی تمیز و به نظافت بسیار حساس بود کفش اسکیچرز طوسی رنگش را نیز با ماشین لباسشویی شست و برق انداخت و گذاشت تا عصر خشک شود و شد . لباس ها را که آفتاب کردیم نماز جماعت تمام شده بود و به ثوابش نرسیدیم . جبران آن رفتیم برای کمک به توزیع ناهار بین زائران . ناهار زرشک پلو مرغ خوشمزه ای بود که بعد چند روز غذای عراقی ، حسابی می چسبید . پرس اول را که خوردیم یکی از مسئولین موکب پرس دوم را هم دستمان داد . بعد ناهار استراحت کردیم تا گرمای هوا فروکش کند . ساعت 5 عصر شده بود و لباس هایمان هم خشک خشک ، با جمع کردن آنها و بستن کوله و خداحافظی با دوستان از جمله آقا رضا هداوند مجدد به راه افتادیم .   

سعید اردستانی : ساعت 18:45 دقیقه بود که به عمود 860 و موکب رسیدیم . موکبی که اداره اش با بچه های مسجد امام سجاد علیه السلام ورامین است . سعید اردستانی ـ دوست و همدوره ام در دوران دانشگاه را دیدم که به کمک پسرش که حالا جوان رعنایی شده در حال پخش آب خنک به زائران تشنه بودند . سعید را بوسیدم و بعد خوش و بش به سردی آب ایراد گرفتم ، چرا که این حدّ ِ از سردی آب ، زائران گرمادیده را مریض و از پا می اندازد . گفت این آب با دستگاه خنک می شود و یخی در کار نیست چون تهیه یخ سخت و قیمت آن هم بسیار بالاست . می گفت دستگاه آب سرد کن دست دوم را به قیمت 250 میلیون تومان از اردبیل گرفته اند . اصرار کرد بمانیم ولی فرصت نبود و باید می رفتیم .

باغ موکب : هنوز بیست دقیقه ای تا اذان مغرب فرصت داشتیم که بصورت اتفاقی وارد موکبی در عمود 868 شدیم . فضای بسیار بزرگ و عجیبش دیدنی بود . محوطه سرسبزی که چادرها و ایستگاه های زیادی داشت و برای استراحت خانواده ها فوق العاده . علاوه بر چادرهای مختلف ، آرایشگاه مردانه و بوفه های پذیرایی جداگانه ای هم داشت . صف نماز را که تشکیل دادیم سر روشن کردن کولر اختلاف نظر بود و دعا می کردم که روشنش نکنند چون کولر آبی سیزده هزار بود و بادش می انداخت ما را . خوشبختانه خاموشی اش رأی آورد و خاموش ماند تا بعد از نماز . بعد نماز به بوفه آبمیوه طبیعی رفتیم و چند لیوانی آب میوه طبیعی شامل پرتقال ، سیب و لیمو خوردیم . بماند که دو تن از دوستان هر کدام بالای ده لیوان خوردند . رفتار متصدی بوفه خیلی جالب بود و خم به ابرو نمی آورد . این حدّ از محبت به زائران امام جالب و مثال زدنی بود . بعد سوختگیری طبیعی پیاده روی را بسمت کربلا از سر گرفتیم تا حوالی ساعت 2 بامداد که برای استراحت تا نماز صبح در موکب روباز عراقی توقف کردیم . روز سوم پیاده روی هم به این ترتیب به پایان رسید در حالیکه هنوز فاصله زیادی داشتیم با کربلا .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی