سفرنامه اربعین 6
باطری ماشین مجید : ساعت حدود 7 بود که همسر مجید از تهران تماس گرفت و گفت : باطری ماشین خوابیده و روشن نمی شود . مجید حدود یکساعتی تلفنی درگیر این موضوع بود و در نهایت صبر راهنمایی می کرد .
انگشتر : در عمود 666 در موکبی عراقی روی زیراندازی نشستیم تا مجید به تلفن هایش برسد و محمدآقا کمی مثل همیشه چرتی بزند و حمیدآقا تجدیدوضویی کند و من هم کمی فیلم و عکس بگیرم و مستند کنم . دو برادر کوچک به همراه پدر و مادرشان در مجاور ما بودند . حمیدآقا صدایشان کرد تا من انگشتری در دستشان کنم . با آنکه کوچک بودند ولی انگشتان تپلی داشتند و بعد کلی امتحان انگشتر سایزشان را تقدیم شان کردم .
مادران صبور : در طول مسیر مادران زیادی به چشم می خوردند که از یک تا سه کودک همراه شان بود و در نهایت صبر در آن گرمای سوزان طی مسیر می کردند . تحمل امکانات کم و شلوغی بسیار اربعین برای یک نفر نیز سخت است چه برسد به آنکه مادر باشی و به کار فرزندان خردسالت هم برسی .
موکب احباب الرضا (ع) : ساعت 11 صبح روز سوم پیاده روی رسیدیم به موکب احباب الرضا علیه السلام در عمود 840 و برخی از دوستان همشهری را زیارت کردیم . موکب جامعی که اداره اش با جمعی از ورامینی هاست . نسبت به سال قبل تغییرات زیادی کرده بود و ساخت سرویس های بهداشی زیاد و بسیار شیک و تمیز از جمله آن تغییرات بود . زحمات زیادی برای رونق این موکب کشیده و می کشند ، خدمات گسترده ای ارائه می دهند و تنوع پذیرایی زیادی دارند . قبل ناهار آبدوغ خیار دادند که در گرمای آنجا جگر زائر را خنک می کرد ، نفری یک کاسه برای خودم و دوستان گرفتم و بردم داخل موکب . آقا مصطفی علیخانی می گفت که همه اجزای آبدوغ خیار از ورامین آمده حتی ماستش . بعد صرف میان وعده ، من و مجید رفتیم برای استحمام . با آنکه شش چشمه حمام داشت اما باز نیم ساعتی معطلی صف روی شاخش بود . تجربه سرویس را تکرار کردیم و رفتیم برای شستشوی لباس ها با ماشین لباسشویی دوقلوی موکب . آنجا هم صفی بود و باید یک ربعی صبر می کردیم . اصلاً سفر اربعین یعنی تمرین صبر و جالب اینکه با وجود این همه زائر و این همه معطلی ، کسی کلافه و پرخاشگر و ... نیست و همه کارها بخوبی پیش می رود آنهم با حداقل امکانات و معتقدم هیچ چیز علت اصلی این معجزه نیست جز لطف و عنایت صاحب این راه . من و مجید لباس هایمان را با هم شستیم و آب کشیدیم . مجید که خیلی تمیز و به نظافت بسیار حساس بود کفش اسکیچرز طوسی رنگش را نیز با ماشین لباسشویی شست و برق انداخت و گذاشت تا عصر خشک شود و شد . لباس ها را که آفتاب کردیم نماز جماعت تمام شده بود و به ثوابش نرسیدیم . جبران آن رفتیم برای کمک به توزیع ناهار بین زائران . ناهار زرشک پلو مرغ خوشمزه ای بود که بعد چند روز غذای عراقی ، حسابی می چسبید . پرس اول را که خوردیم یکی از مسئولین موکب پرس دوم را هم دستمان داد . بعد ناهار استراحت کردیم تا گرمای هوا فروکش کند . ساعت 5 عصر شده بود و لباس هایمان هم خشک خشک ، با جمع کردن آنها و بستن کوله و خداحافظی با دوستان از جمله آقا رضا هداوند مجدد به راه افتادیم .
سعید اردستانی : ساعت 18:45 دقیقه بود که به عمود 860 و موکب رسیدیم . موکبی که اداره اش با بچه های مسجد امام سجاد علیه السلام ورامین است . سعید اردستانی ـ دوست و همدوره ام در دوران دانشگاه را دیدم که به کمک پسرش که حالا جوان رعنایی شده در حال پخش آب خنک به زائران تشنه بودند . سعید را بوسیدم و بعد خوش و بش به سردی آب ایراد گرفتم ، چرا که این حدّ ِ از سردی آب ، زائران گرمادیده را مریض و از پا می اندازد . گفت این آب با دستگاه خنک می شود و یخی در کار نیست چون تهیه یخ سخت و قیمت آن هم بسیار بالاست . می گفت دستگاه آب سرد کن دست دوم را به قیمت 250 میلیون تومان از اردبیل گرفته اند . اصرار کرد بمانیم ولی فرصت نبود و باید می رفتیم .
باغ موکب : هنوز بیست دقیقه ای تا اذان مغرب فرصت داشتیم که بصورت اتفاقی وارد موکبی در عمود 868 شدیم . فضای بسیار بزرگ و عجیبش دیدنی بود . محوطه سرسبزی که چادرها و ایستگاه های زیادی داشت و برای استراحت خانواده ها فوق العاده . علاوه بر چادرهای مختلف ، آرایشگاه مردانه و بوفه های پذیرایی جداگانه ای هم داشت . صف نماز را که تشکیل دادیم سر روشن کردن کولر اختلاف نظر بود و دعا می کردم که روشنش نکنند چون کولر آبی سیزده هزار بود و بادش می انداخت ما را . خوشبختانه خاموشی اش رأی آورد و خاموش ماند تا بعد از نماز . بعد نماز به بوفه آبمیوه طبیعی رفتیم و چند لیوانی آب میوه طبیعی شامل پرتقال ، سیب و لیمو خوردیم . بماند که دو تن از دوستان هر کدام بالای ده لیوان خوردند . رفتار متصدی بوفه خیلی جالب بود و خم به ابرو نمی آورد . این حدّ از محبت به زائران امام جالب و مثال زدنی بود . بعد سوختگیری طبیعی پیاده روی را بسمت کربلا از سر گرفتیم تا حوالی ساعت 2 بامداد که برای استراحت تا نماز صبح در موکب روباز عراقی توقف کردیم . روز سوم پیاده روی هم به این ترتیب به پایان رسید در حالیکه هنوز فاصله زیادی داشتیم با کربلا .