اولین دیدار
2 ـ آشنایی من با ایشان بر می گردد به زمستان سال 73 . آن سال دانش آموز کلاس سوّم راهنمایی بودم . یکروز ظهر که تازه از مدرسه برگشته بودم و مشغول صرف ناهار و همزمان تماشای برنامة خانوادة شبکة یک سیما بودم ، مجری برنامه خانم بیدمشکی گفت : « سری به کنگرة سراسری نماز اصفهان می زنیم » . آقایی با مو و محاسن نسبتاً بلندی در حال شعرخوانی بودند . در همان نگاه و دقیقة اول احساس خیلی عجیبی در وجودم شکل گرفت . احساس کردم که سال هاست ایشان را می شناسم با آنکه اصلاً ایشان را ندیده بودم . به شدت مجذوب صدا و چهرة ایشان شدم . فردا و پس فردای آنروز نیز تصاویر اجرای ایشان بنا به درخواست های مکرر بینندگان از همان برنامه پخش شد . و این اولین صحنة آشنایی یکطرفه من بود با کسی که عاشقانه دوستش می داشتم و می دارم .
3 ـ آشنایی یکطرفة ما ادامه داشت و من همیشه دنبال صدا و تصویر شان به هر شکل ممکن بودم . تا اینکه یک روز شنیدم ایشان قرار است در حسینیه سیّد فتح الله ورامین اجرای برنامه داشته باشند . برنامه از سوی بسیج خواهران سپاه ناحیة ورامین برگزار شده بود و طبیعتاً آقایان راهی به برنامه نداشتند . حدود 2 ساعت بیرون حسینیه منتظر ایستادم تا بلکه ایشان را از نزدیک ببینم. در همین فاصله ، آدرس و شمارة تلفن منزل ایشان را از رانندة ماشینی که ایشان را همراهی کرده بود گرفتم . برنامه که تمام شد و حسینیه در حال خالی شدن ، داخل رفتم . حاجی جان مشغول اقامة نماز بودند . نمازشان نسبتاً طولانی شد . پس از آنکه سلام نمازشان را دادند به طرفشان رفتم و رویشان را برای اولین بار بوسیدم . حرفی برای گفتن نداشتم و فقط شیفته و مجذوبشان بودم . تا هنگام سوار شدن بر ماشین ، کنارشان بودم و هنگام خداحافظی آخرین نفری بودم که باز رویشان را بوسیدم .
4 ـ آدرس و شمارة تماس را داشتم امّا جرأت تماس نداشتم . بنابراین نامه ای برایشان نوشتم و پست کردم به آدرس منزلشان « میدان بهمن ـ جوادیه ـ 10 متری اوّل و ... » . در آن نامه و نامه بعدی که بعد از ارتحال ایشان ، آقازاده شان ـ غلامرضا ـ آن نامه را برای یادگاری به خودم برگرداند ، حرف های دلم را برایشان نوشتم و نوشتم که چقدر دوستشان دارم .
5 ـ روز ها می گذشت و من هر روز بیشتر مجذوب آن شخصیت عزیز می شدم . تا آنکه پس از دو نامه ارسالی ، تصمیم گرفتم از ایشان برای حضور و اجرای برنامه در اولین یادوارة شهدای بسیج پایگاه کمیل مسجد امیرالمؤمنین (ع) شهرستان ورامین دعوت کنم . شمارة منزلشان را گرفتم و پس آنکه همسر محترمه شان گوشی را برداشتند ، منتظر صحبت با ایشان بودم . بعد از چند ثانیه ، کسی که عاشقانه عاشقش بودم گفتند : « سلام ، بفرمایید » . با ایشان صحبت کردم و از ایشان دعوت کردم . صمیمانه پذیرفتند و قرار ما شد روز 19 بهمن سال 78 . البته بعد از اجرای برنامه ایشان در سالن آموزش و پرورش منطقة 14 تهران و شهرک مسکونی دو هزار واحدی وزارت دفاع در جادة خاوران .
6 ـ از ورامین به عقیدتی ـ سیاسی پارچین رفتم و پس از در اختیار گرفتن یک سواری ، رفتیم خیابان پیروزی ، سالن آموزش و پرورش منطقة 14 . حاجی جان برنامه اش تمام شده بود . سراغشان را گرفتم . گفتند : مشغول گرفتن وضو اند . داخل حیاط آنجا شدم . وضویشان که تمام شد مرا دیدند و گفتند : بابایی تویی ؟ گفتم : بله . چند تا شوخی کردند و رفتند برای نماز . نمازشان که تمام شد به ایشان گفتم : آخرین برنامة امروز ، مسجد ماست . اگر اجازه بدید ، شام منزل ما باشید . ابتدا نپذیرفتند و با اصرار من قبول کردند ولی با یک شرط . آن هم اینکه خیلی ساده باشه ، مثلاً مرغ و کباب وحتی نوشابه هم نباشه . شرطشان را قبول کردم و زنگ زدم منزل و سفارش غرمه سبزی رو به مادرم دادم .
7 ـ حاجی جان بلند شدند و رفتند از فروشگاه بزرگ لوازم التحریری که در کنار سالن بود و هنوز هم هست برای پسرانشان یعنی غلامرضا و علیرضا خرید کنند . اگر اشتباه نکنم مدادرنگی ، دفتر و .. خریدند و سوار ماشین شدیم و رفتیم.
8 ـ هنگام اذان مغرب و عشاء رسیدیم شهرک دو هزارواحدی . پس از نماز و اجرای سریع برنامه به سمت ورامین حرکت کردیم . بین راه از ایشان سئوال کردم : حاجی جان بین مداحان معروف شما کدام را بیشتر می پسندید ؟ ایشان گفتند : اگه مداح باحال میخوای ؟ حاج علی انسانی . اگه شاعر باحال میخوای ؟ حاج علی انسانی . اگه آدم باحال میخوای ؟ بازهم حاج علی انسانی . در مراسم هفت حاجی جان ، حاج علی انسانی رو دیدم و همین صحبت و نظر حاجی جان رو به ایشان گفتم . ضمناً در همون شب چند تا لطیفه هم گفتند که یکی از اونهارو یادم هست . گفتند : : از یارو پرسیدند : شما منطقه هم بودید ؟ میگه بله ، من چندین منطقه بودم . می پرسند کدوم مناطق ؟ میگه منطقة آزاد کیش ، منطقة آزاد چابهار و... .
9 ـ وقتی رسیدیم به مسجد ، حاجی جان رفتند وضوخانه مسجد تا وضو بگیرند . وضو که گرفتند در همان حیاط مسجد منتظر ماندند تا صحبت های سخنران که مرحوم استاد دوانی (ره) بودند تمام شود و اعضای گروه تواشیح بسیج پایگاه کمیل نیز به اجرای برنامه بپردازند ، آنگاه وارد شوند . اصرار کردیم که هوا سرده و داخل شوید . فرمودند : نه ! برنامه به هم می خوره .
10 ـ بعد از اتمام تواشیح که نوبت اجرای حاجی جان شد ، ایشان تازه داخل شبستان مسجد شدند . بلافاصله به سمت جلوی جایگاه که روحانیون معظّم از جمله امام جمعه محترم ورامین حضرت آیت الله محمودی حضور داشتند رفتند و با تمامی ایشان روبوسی و احوالپرسی کردند . سپس به اجرای برنامه پرداختند که حدود پنجاه دقیقه طول کشید . در طول این مدت که فیلم کامل آن موجود است نگاه های تمامی جمعیت حاضر را به خود خیره کردند . اجرای ایشان در نوع و سبک اجرا کاملاً بی نظیر بود . نمی گویم کم نظیر ، بی نظیر اجرا می کرد . خودشان در مراسم سوگ ساقی در رمضان سال 83 در دانشکده کشاورزی شهرستان ورامین به من فرمودند : بعدِ اجرای من ، اجرا برای دیگران سخت می شود . واقعاً همینطور بود . حاجی جان با تمام اعضا و جوارح خودشان اجرا می کردند . فقط زبانشان نبود که تکلم می کرد . تمام جسم و روحشان غرق اجرا بود . من معتقدم آن چیزی که حاجی جان را مطرح و محبوب دل خیلی ها کرد در این نیم مصرع خودشان نهفته است . آنجا که حاجی جان فرموده اند : « آهِ مجنون ، بوی لیلا می دهد » . این نیم مصرع به نظر من در تمامی اشعار ایشان نمونه است . بهترین است . یک دنیا حرف و معرفت در اوست . یعنی اگر مجنون ، شیدا و خواهان و خاطرخواه واقعی لیلا باشد ، حرف که میزند ، راه که می رود ، نگاه که می کند و خلاصه هر عملی که از او سر می زند ، بوی لیلا را می توان از او استشمام کرد . اشعار حاجی جان به خاطر این بر دل ها می نشست و غوغا می کرد چون آه مجنونی بود که بوی لیلایش ، اهلبیت (ع) را می داد . حاجی جان به راستی شیفته و دلسوخته اهلبیت خصوصاً مولا علی علیه السلام بودند .
احمدبابایی 1388/11/21
سلام احمد جان ، روح حاج محمدرضا آقاسی عزیز شاد ان شاالله با اهلبیت (ع) که عاشقشان بودنند محشور باشند🌹چه خاطرات زیبا و بیادماندنیی ، خاطرات شما همانند اشعار زیبایی که می سرائید بسیار زیبا ، روان و دلنشین است 👌👌 احسنت مهندس جان سلامت و موفق باشید 👏👏🌹🌹