بسم رب القادر بی انتها
آن خدای مالک روز جزا
آن خدای داور با اعتدال
ذره ای پیشش نگردد پایمال
می نویسم از گروهی اینچنین
تا نماند این رسالت بر زمین
می نویسم از کسانی که فقط
یک هنر دارند ، آنهم بس غلط
یک نفر در بین شان خوشنام نیست
گام ما ، با گام شان ، همگام نیست
سابقه دارند در برخی امور
قطر آن پرونده ها گشته قطور
من خبر دارم ز پشت پرده شان
از تمام کرده و ناکرده شان
کاش مالی بود و اخلاقی نبود
آشکارا بود و قاچاقی نبود
کاش مانند شهیدش بود او
اهل منطق بود و مرد گفتگو
حرف می زد ، منتها ملزم نبود
روی قول خود کمی محکم نبود
بارها حرف خودش را پس گرفت
او اثر از هر کس و ناکس گرفت
هر کسی که دزد شد ، محبوب تر
هر که بدتر شد ، برایش خوب تر
خوب ها را از خودش می راند او
بر هوا می داد آب و آبرو
کاش تیمش ، تیم پای کار بود
ناظری بر کار پیمانکار بود
با پشیزی رام پیمانکار شد
وام دار مرد بی مقدار شد
گوهر پاکی خود را می فروخت
بس دهان هایی که با اغفال دوخت
کاش می دانست راهش راه نیست
آخر این تیرگی جز چاه نیست
فکر کرده تا قیامت ماندنی است
تا ابد این جامه ها پوشیدنی است
می رسد روزی که این کت را به زور
از تنش کنده ، شود راهی گور
می رسد آن روز و غوغا می شود
هر کسی بد کرده رسوا می شود
هر کسی که ذره ای بد کرده است
با خودش آتش فقط آورده است
هر کسی هم که سلامت بوده است
تا قیامت خاطرش آسوده است
الغرض گفتم تمام حرف را
تا رسم حالا به اصل ماجرا
هر که از نام پدر بالا رود
عاقبت چوب ترش را می خورد
می گذارم من قلم را بر زمین
چون که آقاسی سروده اینچنین :
"جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن "
آه مجنون 1403/02/30