ای علی سیف عزیز و مهربان
شهردار خوش لباس و خوش بیان
طبع شعرم را به جوش آورده ای
باز ما را در خروش آورده ای
قفل از بند زبانم باز شد
یک دو بیتی آمد و آغاز شد
رفتی از این منطقه ، یادت بخیر
یاد دفتردار معتادت بخیر
اعتیادش بر تو بیش از دیگران
نزد تو در هر زمان و هر مکان
همدل و همراه بود و هم نژاد
از دل و جان داشت بر تو اعتقاد
هر زمان زنگی زدم ، دفتر نبود
عادت زشتی ازین بدتر نبود
گفت : با دکتر مراسم رفته ایم
یادبود حاج قاسم رفته ایم
گفت : دکتر با امیر و با وزیر
گرم صحبت هست ، وقتش را مگیر
ارزش وقتش گران تر از طلا
او به خدمت گشته بی حد مبتلا
وقت خود را وقف مردم کرده او
خانه را ، کاشانه را گم کرده او
روز و شب در متن هجرت بوده است
او فقط در فکر خدمت بوده است
گفتمش : بس کن ، مگو این حرف را
کی سزد خالی ببندی پیش ما ؟
من خودم مسئول آنجا بوده ام
کل آن محدوده را پیموده ام
کل آن محدوده یک هکتار نیست
کار آنجا بازی است و کار نیست
کار را در متن شهری دیده ام
از شما جز راحتی نشنیده ام
راستی آن قول دیروزه چه شد ؟
عرصه های قصرفیروزه چه شد ؟
گفته بودی یک شبه حل می شود
هرکه با ما نیست ، منحل می شود
گفته بودی در درآمد شاخصیم
اصل جنسیم و نژاد خالصیم
گفت : باشد ، جان من بگذر ز ما
پس گرفتم هر چه گفتم ز ابتدا
بگذریم از بحث مان با اردلان
حرف ها آسان بیاید بر زبان
خاطرات خوب ما یادش بخیر
با مجید و مجتبی یادش بخیر
رفته ای از پیش ما ، جانم ، علی !
خوب می دانی و می دانم علی !
در سلامت ، تو زبانزد بوده ای
سالم و پاک و مقیّد بوده ای
دوستت دارم حسابی ای علی
جای تو اینجاست در قلبم ، ولی
شک نکن در اشتباه افتاده ای
باز از چاله به چاه افتاده ای
کاش می ماندی ، نمی رفتی عزیز
تا نمی گفتم چنین شعری تمیز
جان هر دو خوی مولا را بجو
همچو مجنون ، بوی لیلا را بجو
آه تو گر بوی لیلایت دهد
در میان عاشقان جایت دهد
ای برادر همچو مولا ، شیر باش
از تملق ها علی جان ! سیر باش
سیر شو تا چشم جانت وا شود
باطنت چون ظاهرت زیبا شود
هر کسی نان دلش را می خورد
بار اعمال خودش را می برد
تا قیامت فاصله بسیار نیست
فرصتی آنجا برای کار نیست
درک کن این فرصت کوتاه را
با دلت بین آخر این راه را
آخر این راه جز دیدار نیست
تا ابد پاینده روزگار نیست
جای درس و مدرک و پست و مقام
فکر مردم کن علی جان ، والسلام
آه مجنون 1403/02/19