سفرنامه اربعین 2
زنگ های پیروز : پیروز که شب گذشته از تهران و با اتوبوس حرکت کرده بود ، از ساعت 3 بامداد در مرز خسروی بود و انتظار رسیدن مان را می کشید . هر چند ساعت تماس می گرفت و موقعیت ما را سوال می کرد . معلوم بود حوصله او هم از حوصله ما سر رفته .
رسیدن به مرز : بالاخره ساعت 9:40 دقیقه و بعد از گذر از شهرها و روستاهای مرزی ، رسیدیم به اولین پارکینگ در راه مرز خسروی در حالی که چندکیلومتری با خود مرز فاصله داشتیم .
مرز خسروی : ساعت حدود 10 صبح بود که به مرز نزدیک شدیم و برخوردیم به ترافیکی نسبتاً سنگین مقابل اولین پارکینگ مرزی ، هنوز حدود 20 ماشینی جلوی مان بود که پیاده شدم و با جناب سرهنگی که مسئول آنجا بود هماهنگ کردم و نمی دانم چرا تنها به ما اجازه عبور داد . چند ایست و بازرسی دیگر را هم به اشکال مختلف رد کردیم. در گیت پنجم سربازی جلوی ماشین را گرفت و اشاره کرد که مسیر مسدود است و باید برگردید ، محمدآقا پشت فرمان بود و من هم جلوی ماشین ، محمدآقا خیلی سریع و بدون هماهنگی قبلی ، شیشه سمت مرا کمی پایین داد و با اشاره به من خیلی جدی گفت : سردار معین الضعفا هستند . من هم کلاه به سر و جدی فقط جلو را نگاه می کردم . سرباز بیچاره نگاهی کرد و به سربازان دیگر اشاره کرد که راه را باز کنید و اینطور شد که خودمان را رساندیم به آخرین پارکینگ یعنی پارکینگ نیروهای مسلح . آنجا هم یکی از مسئولین اجازه داد تا ماشین را به نزدیک ترین محل ساختمان مرز خسروی ببریم .
اضافه شدن پیروز : پیروز در ورودی محوطه ساختمان مرز خسروی به ما ملحق شد و شدیم گروه پنج نفره . بعد از آشنایی او با دوستانم و خوش و بشی معمول ، وسایل اضافه اش را در ماشین گذاشت و بعد از پارک ماشین در پارکینگ نزدیک ساختمان و کشیدن چادرش ، وارد ساختمان اصلی مرز جهت عبور شدیم .
عبور از مرز : در مرز ایران اصلا معطلی نداشتیم و بدون صف ، مهر خوردیم و سریع وارد محوطه بین دو کشور شدیم . خیلی خوب و خلوت بود . مسئولین دولتی راست می گفتند که برای اربعین امسال تمهیداتی اندیشیده اند . هم مسیر رفت از تهران تا مرز بهتر شده بود و هم خدمات در مرز . تفاوت نگاه دولت رئیسی با دولت روحانی خودش را بخوبی نشان می داد . از گیت های عراق هم که رد شدیم با آب و شربت و برنج و خورش عراقی پذیرایی شدیم . پیروز و مجید سفر اولی بودند و اولین بارشان بود که غذای عراقی را تجربه می کردند .
راه کاظمین : امسال بر خلاف روال سالهای گذشته ، با نظر محمدآقا و به دلیل آماده بودن ماشین ، مستقیم از مرز خسروی عازم کاظمین شدیم با اتوبوسی که کرایه هر نفرش دویست هزار تومان ایرانی بود و پیروز حساب کرد . بعد چند ساعت رسیدیم به شهر بغداد . در گاراژ از اتوبوس پیاده شدیم و برای رفتن به کاظمین باید سوار ون و یا تاکسی می شدیم . قبل از آن رفتیم سمت موکب های عراقی که در نهایت محبت پذیرای زائران بودند ، پذیرایی شان عالی بود و همه چیز به وفور . از غذا گرفته تا میوه و انواع خرما ، انگورهای بسیار درشتی که هر حبه آن اندازه یک خرما بود . بعد پذیرایی مفصل ، رفتیم به سمت خودروها ، سر کرایه با ون ها و تاکسی ها به توافق نرسیدیم و به پیشنهاد یک عراقی که فارسی را خوب صحبت می کرد به سمت موکب ها رفتیم و خیلی زود پشت یک کامیونت کوچک ، صلواتی سوار شدیم و عازم شهر کاظمین شدیم . با آنکه تکان های زیادی داشت اما دلچسب بود در گرمای عراق .
کاظمین : یک ساعت و نیم مانده به اذان مغرب ، رسیدیم به شهر کاظمین و کنار رودخانه از کامیونت پیاده شدیم . برای رسیدن به حرم از روی پل رودخانه دجله گذشتیم . رودخانه ای زیبا که چند نفری با قلاب مشغول ماهیگیری در آن بودند . به حرم که رسیدیم ، حسابی شلوغ بود به حدی که امکان تحویل کوله ها میسر نبود . کوله ها را به داربست های خیابان منتهی به صحن مبارک آویزان کردیم و سپردیمش به خانواده ای ایرانی که زیر آن نشسته بودند . وارد صحن که شدیم با زحمت جایی برای نشستن در کنار هم در بین صف های نماز پیدا کردیم . یک ایرانی به مجید گفت : دوست دارم همنشینی با شما را ، مثل اعضای تیم ملی هستید . بخاطر قد بلند و تیپ یکسان مان می گفت . نماز مغرب و عشا را در صحن به جماعت خواندیم و بعد از اذن دخول و زیارت نامه ، داخل در رواق و روضه منوره شدیم . خیل جمعیت چون سیل بود و ما بی اختیار با فشار جمعیت جابجا می شدیم . دست مان با زحمت به ضریح مطهر رسید . با آنکه پیش هم بودیم و قدمان بلند ، اما پیروز گم مان کرد و بیرون از رواق و در صحن پیدایش کردیم . بعد از انجام زیارت و گرفتن عکس های یادگاری و برداشتن کوله ها رفتیم به سمت گاراژ تا عازم سامرا شویم ...
سامرا : ساعت 21 روز پنجشنبه ۹ شهریور ماه بود که کاظمین را به مقصد سامرا ترک کردیم . کرایه ون نفری 7 هزار دینار بود . بعد چند ساعت تحمل ون که برای افرادی مثل من و مجید بسیار سخت بود و امکان حتی کمی جابجا شدن هم نداشتیم ، رسیدیم به شهر سامرا . داخل پارکینگ از ون پیاده شدیم و به سمت حرم مطهر حرکت کردیم . در همان ابتدای مسیر ، مجید از موکبی ایرانی 5 پرس عدس پلو با ته دیگ سفارشی گرفت که شد وعده اصلی شام مان ، خوشمزه بود و می چسبید ، خیلی دوست داشتم ماست هم کنارش می بود . با آنکه ساعت حدود 11 شب را نشان می داد اما خیل جمعیت زائر مانع حرکت سریع مان می شد . با رسیدن به انتهای خیابان و چرخش به سمت چپ ، با گذاشتن دست بر روی سینه ، به امامین عسکریین ادای احترام کردیم و اشک مان جاری شد . بعد از چهار امام غریب مدینه ، امامین عسکریین غریب ترین اند در بین سایر امامان . بوی غربت در ایام غیراربعین بیشتر حس می شود .
موکب سلام یامهدی (عج) : تجربه پارسال را داشتیم . مستقیم رفتیم به سمت جنوب غربی حرم تا ابتدا جایی در موکب "سلام یا مهدی" پیدا کنیم . به درب موکب که رسیدم خادمان افغانی را دیدم که با محبت پذیرای خستگان راه بودند . پرسیدم موکب شهرداری تهران مگر همین نیست ؟ گفت : بله ، اموراتش با بچه های فاطمیون است . نایلون تمیزی گرفتیم و داخل شدیم . تمیزترین موکب سفر پارسال و امسال ما همین موکب عظیم چادری بود که علاوه بر وسعت زیاد ، پاکیزگی مثال زدنی ، پتو و بالش فراوان ، با کولرهای پوشال سلولوزی خنک می شد . مجید و پیروز ملحفه و روبالشی داشتند و بعد از مرتب کردن جای خواب شان ، کنار من خوابیدند . محمدآقا و حمیدآقا هم در قسمتی دیگر که بین ما و درب ورودی بود جایی برای خواب پیدا کردند . از بس خسته بودیم سریع خوابیدیم .