آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها
شنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ

سفرنامه اربعین 1

لطف مولا : بالاخره لطف مولا شامل حال مان شد و امسال نیز راهی سفر معنوی پیاده روی اربعین شدیم . همسفر شدن با دوستان خوبی چون محمدآقا تاجیک باغخواص ، حمیدآقا تیموری و آقا مجید نقدی دلچسب و شیرین بود . اربعین 97 با محمدآقا دوتایی رفتیم و 1401 با حمیدآقا شدیم سه نفر و امسال نیز با آقا مجید 4 نفر . البته آقاپیروز در مرز خسروی همراه مان شد و تا عمود 494 (موکب لرستانی ها ) همسفرمان ماند .

قرار حرکت : قرارمان ساعت 5 عصر روز چهارشنبه 8 شهریورماه از ورامین بود . از تهران با مجید حرکت کردیم و راس ساعت رفتیم دنبال محمدآقا و حمیدآقا . بعد از تحویل شام و صبحانه از مادر و مادرخانم که اصرار داشتند ثوابی ببرند و با کاسه آبی که دخترم پشت سرمان ریخت ، سفرمان عملاً شروع شد . فاطمه دل توی دلش نبود و با بغض و اشک بدرقه مان کرد و ما را به خدا سپرد . فکر نمی کردم اینقدر سخت باشد برایش . ان شاءالله سال بعد خانوادگی قسمت شود .

خودروی شخصی : سال قبل با خودروی 206 سفید صندوقدار مدل 97 محمدآقا رفتیم و گفت امسال شرایط آوردن هیچ یک از دو خودرویش را ندارد . حمیدآقا هم بدون ماشین بود و روی مجید هم نمی توانستم حساب کنم چون آمدنش قطعی نبود و تا لحظه آخر احتمال نیامدنش بخاطر شرایط سخت کاری اش می رفت . بنابراین باید روی خودروی خودم حساب می کردم ، روی پژو پارس مشکی مدل 82 که از سال 91 دارمش . بیست روز مانده به سفر تمام عیب هایش را در مکانیکی و جلوبندی سازی برطرف کردم و ماند ایراد صندلی راننده اش که فرصت نشد . همان ابتدای حرکت از محمدآقا خواستم پشت فرمان بنشیند و خودم رفتم عقب کنار حمیدآقا . در طول رفت و برگشت ، حمیدآقا بیشترین ساعت را پشت فرمان نشست و بعد از او محمدآقا و مقداری هم مجید . خودم اصلاً ننشستم .

پنچری چرخ عقب : هنوز نیم ساعتی از شروع سفرمان نگذشته بود که از جاده چرمشهر وارد بزرگراه غدیر شدیم . با شنیدن صدا از سمت راست ، به محمدآقا گفتم که نگهدارد  . چرخ عقب سمت شاگرد پنچر شده بود و بایستی در دل کویر و در آستانه اذان مغرب پنچری می گرفتیم . سریع تمام بار صندوق را در روی صندلی ها چیدیم و بعد اتمام کار تعویض زاپاس مجدد براه افتادیم . شانس آورده بودم که زاپاس را روز قبل چک و تنظیم بادش کرده بودم  چون کلاً خالی شده بود و بادی نداشت . از اربعین سال قبل که چهار حلقه را نو انداختم این اولین باری بود که لاستیک  پنچر شد .

نماز و شام : برای نماز مغرب و عشاء در مجتمع رفاهی حوالی شهر ساوه توقف کردیم . صف سرویس بهداشتی شلوغ بود . برگشتیم و با بطری آبی وضو گرفتیم و روی زیرانداز شش متری نماز را به امامت محمدآقا اقامه کردیم و چون جای مناسبی نداشت برای صرف شام مجدد راه افتادیم . یکساعتی می گذشت و مجید که حسابی گرسنه بود و دلتنگ کتلت ها ، تذکر صرف شام می داد . ساعت 9:30 شب نزدیک شهر همدان در مجتمع رفاهی دیگری توقف کردیم و همان کنار ماشین زبرانداز را پهن کردیم و سفره را چیدیم . شام کتلت داشتیم با مخلفات . شام را خوردیم و مجدد راه افتادیم . نگران رفع پنچری لاستیک بودیم و زدن بنزین تا در ترافیک احتمالی مسیر معطل نشویم . خدا را شکر هر دو کار انجام شد و به سوی مرز خسروی ادامه مسیر دادیم . بیشتر راه را حمیدآقا پشت فرمان بود . من و مجید عقب بودیم و خوابمان نمی برد .

 سجاد راجی : یکساعت مانده به اذان صبح ، همکارمان سجاد راجی که از تهران با پدر و مادرش و همزمان با ما حرکت کرده بود ، تماس گرفت و موقعیت خواست تا به هم برسیم و بقیه مسیر را با هم طی کنیم . گفتم :  رسیدیم به 252 کیلومتری کرمانشاه . گفت بیایید ، منتظرتان هستم . ما در همان محل موکب ساده و باصفایی پیدا کردیم و همگی از فرط خستگی خوابیدیم تا اذان صبح . نماز را که خواندیم مجدد خوابیدیم . برای خواب چهار بالش و پتوی مسافرتی خودم را آوردم چون هوا خنک بود و بدون پتو احساس سرما می کردیم . خواب شیرینی بود . ساعت حدود 6:30 با صدای گوشی از خواب پریدم . سجاد گفت : پس کجایید ؟؟ چرا نمی رسید ؟؟؟ گفتم : همان 252 کیلومتری خوابمان برد . خیلی کلافه شد ولی چیزی نگفت .



نوشته شده توسط احمد بابایی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد .

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیز ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

سفرنامه اربعین 1

شنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ

لطف مولا : بالاخره لطف مولا شامل حال مان شد و امسال نیز راهی سفر معنوی پیاده روی اربعین شدیم . همسفر شدن با دوستان خوبی چون محمدآقا تاجیک باغخواص ، حمیدآقا تیموری و آقا مجید نقدی دلچسب و شیرین بود . اربعین 97 با محمدآقا دوتایی رفتیم و 1401 با حمیدآقا شدیم سه نفر و امسال نیز با آقا مجید 4 نفر . البته آقاپیروز در مرز خسروی همراه مان شد و تا عمود 494 (موکب لرستانی ها ) همسفرمان ماند .

قرار حرکت : قرارمان ساعت 5 عصر روز چهارشنبه 8 شهریورماه از ورامین بود . از تهران با مجید حرکت کردیم و راس ساعت رفتیم دنبال محمدآقا و حمیدآقا . بعد از تحویل شام و صبحانه از مادر و مادرخانم که اصرار داشتند ثوابی ببرند و با کاسه آبی که دخترم پشت سرمان ریخت ، سفرمان عملاً شروع شد . فاطمه دل توی دلش نبود و با بغض و اشک بدرقه مان کرد و ما را به خدا سپرد . فکر نمی کردم اینقدر سخت باشد برایش . ان شاءالله سال بعد خانوادگی قسمت شود .

خودروی شخصی : سال قبل با خودروی 206 سفید صندوقدار مدل 97 محمدآقا رفتیم و گفت امسال شرایط آوردن هیچ یک از دو خودرویش را ندارد . حمیدآقا هم بدون ماشین بود و روی مجید هم نمی توانستم حساب کنم چون آمدنش قطعی نبود و تا لحظه آخر احتمال نیامدنش بخاطر شرایط سخت کاری اش می رفت . بنابراین باید روی خودروی خودم حساب می کردم ، روی پژو پارس مشکی مدل 82 که از سال 91 دارمش . بیست روز مانده به سفر تمام عیب هایش را در مکانیکی و جلوبندی سازی برطرف کردم و ماند ایراد صندلی راننده اش که فرصت نشد . همان ابتدای حرکت از محمدآقا خواستم پشت فرمان بنشیند و خودم رفتم عقب کنار حمیدآقا . در طول رفت و برگشت ، حمیدآقا بیشترین ساعت را پشت فرمان نشست و بعد از او محمدآقا و مقداری هم مجید . خودم اصلاً ننشستم .

پنچری چرخ عقب : هنوز نیم ساعتی از شروع سفرمان نگذشته بود که از جاده چرمشهر وارد بزرگراه غدیر شدیم . با شنیدن صدا از سمت راست ، به محمدآقا گفتم که نگهدارد  . چرخ عقب سمت شاگرد پنچر شده بود و بایستی در دل کویر و در آستانه اذان مغرب پنچری می گرفتیم . سریع تمام بار صندوق را در روی صندلی ها چیدیم و بعد اتمام کار تعویض زاپاس مجدد براه افتادیم . شانس آورده بودم که زاپاس را روز قبل چک و تنظیم بادش کرده بودم  چون کلاً خالی شده بود و بادی نداشت . از اربعین سال قبل که چهار حلقه را نو انداختم این اولین باری بود که لاستیک  پنچر شد .

نماز و شام : برای نماز مغرب و عشاء در مجتمع رفاهی حوالی شهر ساوه توقف کردیم . صف سرویس بهداشتی شلوغ بود . برگشتیم و با بطری آبی وضو گرفتیم و روی زیرانداز شش متری نماز را به امامت محمدآقا اقامه کردیم و چون جای مناسبی نداشت برای صرف شام مجدد راه افتادیم . یکساعتی می گذشت و مجید که حسابی گرسنه بود و دلتنگ کتلت ها ، تذکر صرف شام می داد . ساعت 9:30 شب نزدیک شهر همدان در مجتمع رفاهی دیگری توقف کردیم و همان کنار ماشین زبرانداز را پهن کردیم و سفره را چیدیم . شام کتلت داشتیم با مخلفات . شام را خوردیم و مجدد راه افتادیم . نگران رفع پنچری لاستیک بودیم و زدن بنزین تا در ترافیک احتمالی مسیر معطل نشویم . خدا را شکر هر دو کار انجام شد و به سوی مرز خسروی ادامه مسیر دادیم . بیشتر راه را حمیدآقا پشت فرمان بود . من و مجید عقب بودیم و خوابمان نمی برد .

 سجاد راجی : یکساعت مانده به اذان صبح ، همکارمان سجاد راجی که از تهران با پدر و مادرش و همزمان با ما حرکت کرده بود ، تماس گرفت و موقعیت خواست تا به هم برسیم و بقیه مسیر را با هم طی کنیم . گفتم :  رسیدیم به 252 کیلومتری کرمانشاه . گفت بیایید ، منتظرتان هستم . ما در همان محل موکب ساده و باصفایی پیدا کردیم و همگی از فرط خستگی خوابیدیم تا اذان صبح . نماز را که خواندیم مجدد خوابیدیم . برای خواب چهار بالش و پتوی مسافرتی خودم را آوردم چون هوا خنک بود و بدون پتو احساس سرما می کردیم . خواب شیرینی بود . ساعت حدود 6:30 با صدای گوشی از خواب پریدم . سجاد گفت : پس کجایید ؟؟ چرا نمی رسید ؟؟؟ گفتم : همان 252 کیلومتری خوابمان برد . خیلی کلافه شد ولی چیزی نگفت .

نظرات  (۲)

۱۳ آبان ۰۲ ، ۱۹:۵۸ حمیدرضا تیموری

سلام  احمد آقا 

الحمدلله امسال نیز توفیق همسفری با دوستان عزیز بویژه آقا مجید حاصل شد و به محضر مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و برادر با وفایش و دیگر ائمه عراق مشرف شدیم ..

از زحمات شما و دقت نظرتان در قبل و حین و پایان سفر تشکر میکنم 

عمری باشد  به عهدی که بستیم عمل کنیم و حداقل  دو بار مشرف بشیم ..همچنین از نوشتار و قلم روان و پرمغز شما تشکر میکنم ..ان شاءالله حضرات نمک بیشتری عنایت کنند ..⚘🌹

پاسخ:
سلام حمیدآقا عزیز . ان شاءالله مکرر قسمت و روزی همه آرزومندان بشه .

مثل سفرنامه های قبلی دقیق و با احساس 

از مهمان نوازی ‌مردم عراق برای زائرین کربلا هم یادی کنیم 

درخواست میزبانیداز زائرین در منزل شان با اصرار زیاد از روی مهربانی و مهمان نوازی 

پاسخ:
ممنونم . دقیقاً همینطوره که گفتی . دم شون گرم که سنگ تمام گذاشتند .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی