آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۸۳ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

باز هم فصل انار کشور است
باز هم آقای شعرم اصغر است

یک بجستان هست و یک اصغر فقط
نازنینی که دلش پهناور است

در میان سرزمینش ، آفتاب
در میان آسمانش اختر است

اصغری که عاشق و شیداست او
عاشق اهل و عیال و همسر است

بس که خدمت بر پدر مادر نمود
بیمه لطف و دعای مادر است

من ندیدم در ادب مانند او
 واقعا که در رفاقت محشر است

گفته بودم در میان دوستان
درصد اخلاص او بالاتر است

کیفیت های انار شهر او
از انار ساوه و قم بهتر است

از انار محمودآباد و کرج
از انار ناب کردستان سر است

زعفرانش هم نگویم که طلاست
باب میل نازنین و ساغر است

خواب دیدم با انار و زعفران
با دو نیسان آمده ، پشت در است

گفت : احمد! نوش جانت این صله
این یکی از ده هزاران خاور است

ناگهان خوابم پرید از این صدا :
واقعاً که خوش خیالی نوبر است

آه مجنون 1404/08/03

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۴ ، ۱۲:۳۸
احمد بابایی

روز بیست و چارم مهر است و من
می نویسم خاطرات خویشتن

باز هم قسمت شده با دوستان
یک سفر در زیر سقف آسمان

جزو عمرت نیست اوقات سفر
دسته جمعی در کنار یکدگر

آفرین بر انتخاب خوبشان
هم وسیله ، هم زمان و هم مکان

آفرین ها بر رفاه منطقه
شهردار خوش نگاه منطقه

انتخاب مجتمع اش خوب بود
وعده صبحانه اش مطلوب بود

رفت از یاد من و باقی ، رژیم
تا که آمد گردو و آش و حلیم

بعد از آن نوبت به دانایی رسید
وقت صحبت های برمایی* رسید

گفت برمایی که با ضرب الاجل
همسرت را عاشقانه کن بغل

روی ماهش را ببوس و خنده کن
خانه را از عشق او آکنده کن

گر که می خواهی شود قلبش اسیر
دست او را توی دست خود بگیر

دخترت را احترام ویژه کن
ظاهری نه ، باطنی ، از بیخ و بن

با نگاهت عشق را تکثیر کن
خویش را در خانه پر تأثیر کن

تا که جای خالی تو حس شود
نام نیکت نقل هر مجلس شود

مرد باش اندر درون خانه ات
تا گذارد سر به روی شانه ات

شانه ات را وقف همسر کن فقط
دور شو از ارتباطات غلط

شیطنت ها کار دستت می دهد
خط بکش دور و بر افکار بد

عشق تنها در درون خانه است
شک ندارم غیر از این افسانه است

بعد کلی جمله های آتشین
کرد ما را او دعایی  اینچنین :

ای خدا ! ای با همه کس آشنا
خواهشاً ما را تو خرج خود نما

خرج آنچیزی که خلقم کرده ای
بهر آن ما را وجود آورده ای

عاقبت ها را تو ختم خیر کن
دور کن ما را ز هر چه غیر ، کن

بعد انجام فریضه ، تند و تیز
جوجه و کوبیده آمد روی میز

بس که آنجا ساکت و آرام بود 
چرت حالا واجب الانجام بود

خواب می چسبید در آن مجتمع
خواب عصرانه میان مجتمع

خواب عصرانه دو چشمم را ربود
خواب دیدم جمع ما در کیش بود 

با هواپیما به آنجا رفته ایم
با دو کشتی ما به دریا رفته ایم 

توی ساحل اینچنین و آنچنان
وصف آن ممکن نباشد در بیان !

چون حراست هست باهوش و به گوش
نیست اصلاً بین ما آدم فروش !!

خواب دیدم مشهدیم و در شمال
آخر هفته فقط در عشق و حال

خواب دیدم شهردار نازنین
گفت با جمع مدیرانش چنین :

ای مدیران عزیز کاردان
باعثان پیشرفت سازمان

گنج های منطقه ، نام آوران!
با شما سرعت گرفته کارمان

هر یکی تان یک ستون خیمه اید
محرمان اندرون خیمه اید

گفته ام : هر ماه پاداشی دهند
آخر هر فصل اردویی برند

نوش جان هر مدیر کارکن
هر مدیر غافلی بیدارکن

بین تان این " آه مجنون"  بیشتر
از بقیه یک دو ملیون بیشتر

زنگ گوشی چرت ما را پاره کرد
خواب و رویای مرا آواره کرد

گفت عباسی به ما حاضر شوید
نوبت سرگرمی و بازی رسید

یک دو ساعت در زمین بازی کنید
خسته گشتی ، تیر ، اندازی کنید

نوبت استخر هم در انتها
بازی آبی و گاهی هم شنا 

تیم ما بر تیم شان پیروز شد
تیم شان مغلوب ما آن روز شد

بعد از آن عصرانه و بعدش نماز
بیست شد آخر تمام امتیاز

این سفر در خاطرم شد جاودان
من تشکر می کنم از دوستان

از تمام دوستان پای کار 
و به ویژه از جناب شهردار

تا ببینیم همدگر را در سفر
فی امان الله تا بار دگر

آه مجنون  1404/07/24

* حجت الاسلام محمد برمایی ـ مجری برنامه تلویزیونی دعوت ـ کارشناس حوزه اجتماعی و مدیر موسسه بارش افکار سپید
عکس فنجان چای نیز مربوط به پذیرایی عصرانه است که با گوشی موبایلم گرفتم . 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۴ ، ۱۳:۴۳
احمد بابایی

دارم برای داغ جوان گریه می‌کنم
آری برای فاطمه جان* گریه می‌کنم

از لحظه‌ای که این خبر آمد شکسته‌ام
بی‌اختیار مثل زنان گریه می‌کنم

وقت نماز بود سر از پا نمی‌شناخت
یک هفته است وقت اذان گریه می‌کنم

آن گونه زیست فاطمی و رفت این‌ چنین
از ما گذشت زود ، بر آن گریه می‌کنم

مثل شهید بود ، شهیدانه پر کشید
از بس عفیفه بود ، نهان گریه می کنم  

گل بود و تندباد حوادث امان نداد
هنگام برگ ریز خزان گریه می‌کنم 

چادر نشانه‌ای‌ است برای فرشتگان
جز چادرش نبود نشان ، گریه می‌کنم

بیچاره آن کسی است که دستش تهی شده
دستم تهی است در دو جهان ، گریه می کنم 

دنیا برای پر زدن نسل آدم است
هر لحظه هست نوبت مان ، گریه می کنم 

سرگرم نوحه اند زمان و زمین و من
با نوحه زمین و زمان گریه می کنم 

دلخوش به روضه ایم فقط ، روضه حسین
ای روضه خوان ، بخوان ، تو بخوان ، گریه می کنم 

آه مجنون ۱۴۰۴/۰۷/۱۶

دوشیزه فاطمه شیرازی متولد 1385 ، دانشجوی 19 ساله رشته پیراپزشکی دانشگاه سمنان بود که متأسفانه در حادثه تلخ سانحه اتوبوس حامل دانشجویان و در اثر خواب آلودگی راننده اتوبوس به همراه دو دانشجوی دیگر  آسمانی شد .

در همان ساعات اولیه انتشار خبر درگذشت ، برای عرض تسلیت به منزل شان رفتم و از پدر بزرگوارشان که از بستگان نزدیک مان هستند شنیدم که به دلیل شدت جراحات ، چهره اش حتی برای خانواده اش غیر قابل شناسایی بوده و ابتدا او را مجهول الهویه ثبت می کنند تا اینکه از روی حجاب چادرش شناخته می شود چرا که تنها دختر چادری بوده و همگان او را با حجاب چادرش می شناختند . ان شاالله در آسمان نیز با همین پرچم خواهد درخشید . خوشا به سعادتش که مانند شهدا دل های مرده ما را تکان داد .

از لحظه شنیدن این خبر بسیار گریستم . زندگی عفیفانه و درگذشت مظلومانه او  همانند یک شهید ، جگرمان را آتش زد و این قدرت ایمان او و اثرات حجاب برتر یعنی چادر اوست . در تمام مجالسش اعم از تشییع ، خاکسپاری ، شام غریبان و ختم ، مکرر روضه اهلبیت مخصوصاً حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شد و چقدر اشک بر مصیبت اهلبیت علیهم السلام بدرقه گر این بانوی جوان مومنه شد . برکت در تمام لحظات مراسماتش موج می زد و این مزد سالها خادمی و کنیزی او برای حضرت زهرا سلام الله علیها بود . او خادم هیئت محله شان بود و پاداش این خادمی خالصانه را دریافت کرد . باید به پدر و مادر بزرگوار این بانوی نمونه تبریک گفت که زندگی و مرگ دختر نازنین شان در مسیر آل الله رقم خورد . پایانی که آرزوی ماست . 

سروده فوق را با همان مصرع اول شروع کردم و مداح اهلبیت کربلایی حامد کنگرلو در ابتدای مراسم ختم آن را خواند . تقدیم به روح پاکش همراه با صلوات و فاتحه ای که شما عزیزان عنایت می فرمایید ان شاءالله  . 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۴ ، ۱۱:۰۳
احمد بابایی

سفر : پدرم کارمند رسمی وزارت دفاع بود و هر چند سال یکبار نوبت مان می شد برای مسافرتی به مشهد و شمال و ...  . تابستان 1376 خانوادگی همراه با خانواده خاله ام که همسر ایشان نیز کارمند وزارت دفاع بود ، راهی مجتمع تفریحی صلاح الدین کلا شدیم . صلاح الدین کلا ، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان نوشهر در استان مازندران . نام اصلی و قدیمی روستا (سردین کلا) به معنی مکان واقع شده در بلندی (دین) است .

استخر : مجتمع ، استخر روباز بزرگی داشت و همین شد که بعد صرف ناهار ، به اتفاق سه برادرم یعنی حسن آقا و محسن آقا و حسین آقا و سه پسرخاله ام یعنی آقا مسعود و آقا مصطفی و آقا مهدی به سمت استخر بزرگ مجتمع به راه افتادیم . بعد از تعویض لباس در رختکن ، وارد محوطه استخر شدیم . شلوغ بود و جمعیت نسبتاً زیادی آمده بودند . آب استخر تمیز و این یعنی به تازگی آبگیری شده بود . استخر مستطیل شکل  و هر گوشه اش یک عمق متفاوتی داشت . گوشه اول 1 متر ، گوشه دوم 2 متر ، گوشه سوم 3 متر و گوشه چهارم 4 متر . طبیعتاً اکثر جمعیت در همین گوشه 1 متری و اطراف آن شنا می کردند . من با آنکه 16 ساله بودم همین قد امروزم را داشتم و طبیعی بود که با 191 سانت قد بروم سمت 2 متر . البته ابتدا از گوشه 1 متری وارد آب شدم و سریع رفتم سمت گوشه چپ یعنی 2 متری .

شنا : دورتا دور استخر ، میله استیل بر روی دیواره نصب بود و با گرفتن این میله ها افراد نفسی تازه می کردند و تغییر جا می دادند . من در گوشه دومتری دستم به میله بود و با شنا خودم را به نقطه دیگری در همین کنج 2 متری رساندم . بعد از گرفتن میله و و کمک از آن به سمت گوشه 3 متری رفتم . این بار فاصله ام را کمی بیشتر کردم و با پرتاب پا و شنای اندکی خودم را به نقطه دیگری در همان گوشه سه متری رساندم و میله را گرفتم . با گرفتن میله احساس کردم شناگر قابلی شدم و باید بروم در گوشه 4 متری . این بار فاصله بیشتری از دفعات قبل انتخاب کردم و با پرتاب پا و شنا سعی کردم همچون دفعات قبل خودم را به میله کناری برسانم . این فاصله حدود 6 متری می شد . 5/5 متر را رفتم و تنها نیم متر مانده بود که دستم به میله برسد ، یکباره به پایین کشیده شدم . یکبار آمدم روی آب و مجدد رفتم زیر آب .

طعم مرگ : درست همین لحظه بود که طعم مرگ را چشیدم . این یک القای توأمان درونی و بیرونی بود و با همه حوادث مشابه فرق می کرد . در آن لحظه استخر ، به من فهمانده شد که لحظه مرگت فرا رسیده و باید با دنیا خداحافظی کنی . این طعم با طعم یک حادثه و یا ترس از مردن و ... کاملاً متفاوت است و فکر می کنم توسط ملک الهی به قلب و ذهن متوفی می نشیند . چرا که سالهای بعد نیز در حوادث بسیار خطرناک تری نظیر سقوط از درخت بسیار بلند با عبور از لابلای قوطی های فلزی با عرض 30 سانت و یا تصادف شاخ به شاخ با موتورسیکلت و کرونا و ...  بارها تا خود مرگ پیش رفتم و اشهدم را گفتم و باید حتماً می مردم اما هیچگاه این طعم و حس را به من القاء و ابلاغ نکردند .

وداع : بعد از آنکه دستم به میله نرسید و طعم مرگ را چشیدم با دنیا وداع کردم و با خودم گفتم عمر تو در این دنیا همین بود و به پایان خط رسیدی و فقط یاد پدر و مادرم افتادم و اینکه خبر مرگ مرا به آنان خواهند داد . تنها نکته ای که ناراحتم کرد واکنش و ناراحتی مادرم بود برای این حادثه . تمام این فکر چند ثانیه بیشتر طول نکشید .

فرشتگان الهی : بدون هیچ درد و سختی ، روح از بدنم جدا شد و توسط دو فرشته الهی که هر کدامشان چند برابر من ، حجم عرضی داشتند و از من نیز بلندتر و هر یک زیر بغلم را گرفته بودند ، به سمت آسمان برده شدم . من همان مایو مشکی به تنم بود و بصورت عمودی به سمت بالا می رفتیم . نگران بودم و مبهوت . رنگ یکی شان سفید بود و دیگری خاکستری . زیر پایم را می دیدم و استخر و محوطه مجتمع هر لحظه کوچکتر می شد . درست مثل پرواز با بالن و یا هلی کوپتر که مستقیم از زمین کنده می شود و اوج می گیرد و یا مثل زوم برعکس در فیلمبرداری . فرشتگان تابع محض بودند و فقط به بردن من فکر می کردند . با آنکه آن روز هوا کاملاً صاف و آفتابی بود ، اما آسمان شبیه روزهای بارانی ابری و لحظات نزدیک غروب بود .

خوابیدن در کف استخر : بعد از آنکه دستم به میله نرسید در عرض چند ثانیه بیهوش شدم و مستقیم رفتم کف استخر در عمق چهار متری و به حالت درازکش خوابیدم . چند دقیقه بعد پسر آقای دانشمند از همکاران پدرم متوجه یک لکه سیاه در زیر آب می شود و به پدرش که آنجا بوده نشان می دهد . آقای دانشمند به پسرش می گوید : " آب استخر را دیروز عوض کردیم و این کثیفی نیست"  . از روی کنجکاوی شیرجه ای به عمق می زند و در کمال ناباوری یک جنازه در کف آب می بیند . از آنجایی که تنهایی قادر به آوردن من نیست ، سریع بالا می آید و از غریق نجات آنجا کمک می خواهد . دو نفری پایین می آیند و مرا با خود به کنار استخر می آورند . جنازه ام را کنار آب می گذارند و با اورژانس تماس می گیرند . عملیات احیاء تقریباً بی فایده است . چون هنوز اذن برگشت به من داده نشده و من در آسمان نظاره گر این لحظاتم . کلی آب از دهانم خارج می شود . آمبولانس اورژانس خیلی زود خودش را به محوطه استخر می رساند و تکنسین فوریتهای پزشکی برای نجات من دست به کار می شود . استخر از جمعیت مملو است اما دیگر کسی داخل آب نیست و همه دور جنازه ای جمع شدند . برادران و پسرخاله هایم نیز بالای سرم ایستاده اند و اصلا باورشان نمی شود که احمد اینطور آبی و آسمانی شده .

بخشش در آسمان : هنوز در مسیر آسمان بودیم . فرشتگان آرام و بی صدا بوند و کارشان را انجام می دادند و این من بودم که مضطرب اما امیدوار بودم . ناگهان صدایی در آسمان پیچید  . درست خاطرم نیست که من به زبان آوردم و یا نامش به گوشم خورد و آن نام زیبای ابوالفضل و یا عباس بود . آری ! شفاعتم کردند و مهر برگشتی بر من زدند و دوباره قرار شد به زندگی برگردم و حالا این لحظه سخت ترین لحظات این اتفاق مهم بود .

برگشت روح : همانطور که گفتم جدایی روح از بدن خیلی سخت نبود و تقریباً چیزی جز سبکی حس نکردم ، اما برگشت آن بسیار بسیار دردناک بود و عذاب زیادی کشیدم . دردی که تاکنون حسش نکردم و این درد تنها در سرم بود و در جای دیگری از بدن نظیر قلب و ... حسش نکردم . انگار تانک از روی سرم رد می شد . سرم دیگر توان تحمل این حجم از فشار و درد را نداشت و میخواست منفجر شود . خدا می داند چه ثانیه ها و دقایق سختی بر بنده اش گذشت . در همان حالت بیهوشی دنیایی و عروج آسمانی دنبال راهی بودم برای تسکین این درد بسیار زیاد . ناگهان گریه ام گرفت و با گریه انگار آبی بر آتش ریخته باشند تمام درد یکباره از بین رفت و سبک سبک شدم . چشمم را کمی باز کردم و دیدم جمعیت زیادی که همگی لخت اند با لباس شنا بالای سرم حلقه زده اند . خواستم کمی سرم را بلند کنم که نزدیک بود بالا بیاورم . به سفارش پزشک مجدد خوابیدم . سریع متوجه شرایطم شدم . با عوامل اورژانس و ... صحبت کردم و گفتم : بهوشم و حالم خوب است و چشمانم را بستم . بیدار بودم ولی بلند شدن برایم سخت بود .

درمانگاه : برانکارد آوردند و می خواستند مرا با همان وضعیت یعنی لخت با مایو به درمانگاه ببرند برای نوار قلب و ... . به شدت مخالفت کردم و با سختی زیاد و کمک برادرانم در حالیکه سرگیجه داشتم و افت فشار ، به رختکن رفتم ، لباس پوشیده و با آمبولانس عازم درمانگاه شدیم . نوار قلب گرفتند و توسط پزشک معاینه شدم . نظر پزشک این بود که : " در اثر ترس ، زهره ترکاندی و بیهوش شدی و تقریباً حدود 8 دقیقه بیهوش زیر آب بودی و اگر این عدد به 11 و یا 12 دقیقه می رسید در همان حالت بیهوشی تمام می کردی و جان می باختی . پزشک می گفت : " نیاز به اکسیژن در حالت بیهوشی نصف حالت باهوشی است . "

اطلاع پدر : اجازه ندادم کسی به پدر و مادرم اطلاع دهد ، دوست نداشتم ناراحت شوند و سفر برای شان تلخ شود . در چند روز باقیمانده شده بودم سوژه کل مجتمع . هر کسی رد می شد با انگشت مرا به پدر و مادرش نشان می داد و می گفت : این همان فردی است که غرق شده بود و من راضی بودم که پدر و مادرم متوجه موضوع نشدند . سفر تمام شد و به منزل برگشتیم . یکهفته بعد سر سفره شام پدرم با ناراحتی تمام گفت : "ماجرای استخر چی بوده ؟ " بعد از توضیح ماجرا ، تازه آنجا فهمیدم آن فردی که مرا دیده و بالا آورده همکار نزدیک پدرم ـ آقای دانشمند بوده . خبری از ایشان نداریم و نمی دانم زنده اند یا خیر ، ولی خدا رحمتش کنه . پدرم گفت : می دیدم همه تو را نشان میدهند ولی نمیدانستم چرا و  به دایی ام سفارش ذبح یک گوسفند قربانی را داد .

حالت بعد از اتفاق : تقریباً تا دو ماه بعد از آن روز ، حالت معنوی بسیار عجیبی داشتم . روحم به ملکوت رفته بود و سفری به آسمان داشت . تجربه ای گرانبها که برای کمتر کسی ممکن است رخ دهد . کاش همان حالت معنوی با من می ماند ، یعنی تلاش می کردم که حفظ شود . از خدا می خواهم تا ما را نیامرزیده از این دنیا نبرد و عاقبت بخیرمان کند . او مرا با کمال بزرگواری بخشید و آنروز و روزهای دیگر مرا جانی دوباره بخشید و خواهشم از خدای مهربان این است که این بار نیز وقت جان دادن کمک مان کند و البته بسیار امید به شفاعت اهلبیت علیهم السلام دارم . خوش به حال آنان که دل در گرو محمد و آل محمد دارند و چه بیچاره اند آنانکه از این خانواده دور افتاده اند .

برنامه زندگی پس از زندگی : برخی از قسمت های این برنامه را دیده ام . دقیقاً درست است و فکر می کنم خداوند با این اتفاقات نادر که برای برخی از بندگانش رقم می زند ، هشداری دارد به تمام انسان های عبرت آموز مخصوصاٌ کسانی که در اثر غفلت منکر جهان پس از مرگ می شوند . باید از مجری آن برنامه و تیم سازنده اش تشکر کرد و به حرف های تجربه گران اعتماد .

 

آن روز مرا دوباره جان بخشیدند
در بین زمین و آسمان بخشیدند
شایسته لطف شان نبودم ، اما
با لطف شفیع مهربان بخشیدند

در مهلکه ، ماتم از وجودم راندند
در چشم ترم خواهش من را خواندند
تا نام اباالفضل به گوشم پیچید
من را به زمین دوباره برگرداندند

آه مجنون 1404/07/13

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۴ ، ۱۳:۲۹
احمد بابایی

ساعتی را بیا و عاشق شو
عشق اینجا شده پراکنده

بوی حاجی دوباره می آید
می نشینم ، شوم شنونده

یادگارش دوباره می خواند
یاد استاد می شود زنده

قدم وی به روی چشمانم
قدم تان به دیده بنده

با شهیدان همیشه پیروزیم
با شهیدان همیشه پاینده 

بهتر از این نشد که بنویسم 
آه مجنون نوشت ، شرمنده

آه مجنون 1404/07/01

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۴ ، ۰۸:۰۳
احمد بابایی

سلام

    امروز با شاهکار پسر ناخلف و سرباز بی وفا و خائن نظام ، در شورای امنیت سازمان ملل نامتحد ، مکانیسم ماشه علیه ایران فعال شد . با 9 رأی منفی، قطعنامه تأیید پایبندی ایران به تعهدات هسته‌ای ، رد شد و روند بازگشت تحریم‌ها ، به جریان افتاد . شورای امنیت سازمان ملل تصمیم گرفت تحریم‌های سازمان ملل علیه ایران را که در چارچوب توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ لغو شده بود، دوباره اعمال کند . این تحریم‌ها از تاریخ ۲۷ سپتامبر ساعت ۸ شب به وقت نیویورک اجرایی خواهد شد . اکنون شاهد مرگ رسمی برجام پس از ۱۰ سال هستیم . این یعنی تمام حرف های سعید جلیلی درست از آب درآمد و بار دیگر خیانت و دروغ حسن روحانی و محمدجواد ظریف آشکار شد و این نتیجه اعتماد به غرب و غرب گرایان است . لعنت خدا بر خائنین . دیشب چند بیت زیر رو برای وضعیت واتس آپ نوشتم و اینک تقدیم شما : 

باز هم نارو زده بر ما حریف
با خریت های مشتی ناشریف

باز هم تحریم ها برگشته اند
از درایت های آن مرد ضعیف

قهرمانش کرده و دستی زدند
سکه ها بردند هر یک با دو کیف

روز محشر ، محشری برپا شود
می شود هر لحظه این صحنه ردیف

می رود در عمق جان خائنین
آتش خشم خدا با قیر و قیف

لعنت حق بر ابو موسی ما
لعنت حق بر حسن خان و ظریف



آه مجنون  1404/06/28

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۴ ، ۰۸:۳۱
احمد بابایی

تو که در عمر خودت قتل به غایت کردی

خبر مرگ تو از هر چه عسل ، شیرین تر

آه مجنون 1404/06/08

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۱۱:۵۵
احمد بابایی

سلام

    امسال هم خدا را شکر قسمت و روزی مان شد سفر شیرین و دلچسب اربعین با این تفاوت که خانوادگی مشرف شدیم و به مراتب لذت بیشتری از سفر مجردی سال های قبل داشت . هنوز قصدی برای نگارش سفرنامه امسال ندارم . بنابراین روی چند عکس مطالبی را خواهم نوشت .

بعد از عبور آسان از مرز خسروی که همیشه به همه دوستان توصیه کرده ام از این مرز عبور کنند ، با یکدستگاه ون عراقی خودمان را به سامرا رساندیم و بعد عرض سلام به امامین عسکریین و خداحافظی با خانم ها ، یکراست رفتیم به موکب بزرگ "سلام یا مهدی" . 

دو بیت زیر در لحظه تشرف به حرم مطهر گفته شد . 


می شنیدم از زبان زائران
سامرا دارد هوای دیگری
هر که آمد دست خالی برنگشت
رفته او با حال و روز بهتری

آه مجنون 1404/05/15

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۳۹
احمد بابایی

کوله را بستم به عشقی آتشین
عازم کرب و بلایم اربعین

کوله ام با عکس او شد معتبر
میروم با یاد او در این سفر

میروم پای پیاده کربلا
میروم تا کاظمین و سامرا

میروم با یاد او که اینچنین 
گفت با ما ، روزهای واپسین :

"میروم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند

میروم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را ؟
بر که بسپارد زمام خویش را ؟ "

در نجف یادش کنم نزد ولی
آنکه عاشق بود بر نام علی

آنکه سر تا پا پر از احساس بود
عاشق و دیوانه عباس بود

گریه می کرد نام مولا می شنید
سینه ها را شعر نابش می درید

داد می زد ، گریه می کرد ، می سرود
با تمام هستی از عمق وجود

نام مولا مست مستش کرده بود
او پناه بر مرتضی آورده بود

دلخوشی او به مولا بود و بس
یا علی جان !  خود به فریادش برس

یا علی جان !  ای امام انس و جان
خواهشم را از دو چشمانم بخوان

شافع ما باش در روز جزا
در گذر از اشتباهات و خطا

آه مجنون 1404/05/13

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۲۷
احمد بابایی

خوش به حالم جناب اصغرخان
رفته ای از ولایت تهران
 
در بجستان خیال من راحت
کی رسد موشکی به آن استان ؟

در پناه امام معصومی
در حریم امن آن سلطان

در ورامین به یاد تو هستم
بهترین یار و یاور دوران

در دل جنگ ، شعر من گل کرد
بعد صرف چایی فنجان 

دوست دارم خبر رسد اکنون:
شد تل‌آویو کاملاً ویران

شخم خورده زمین حیفا نیز
زیر باران موشکی ، الان

دشمن ما پست و نامرد است
پست تر از پلیدی حیوان

دشمن احمق ندانم کار
فکر کرده است می برد آسان

شیعه مرتضی ندارد مرگ
گفت قاسم : مرد این میدان

جنگ امروز ، جنگ موشک هاست

یادتان هست شیخ رفسنجان ؟

کاش بود و به چشم خود می دید
ضرب شصت سپاه پاسداران


رهبری گفت : می زنیم او را 
دلخوشیم از وجود آقامان

میرسد روز مرگ اهریمن
میرسد روز مرگ دژخیمان

روز شادی مردم غزه
روز شادی مردم لبنان

جان احمد مواظب خود باش
ای عزیز دلم ، عزیز جان

چون برایم عزیز و محبوبی
نه فقط تو ، تک تک یاران

جان احمد فدای یارانش
جان احمد فدایی ایران

جان ناقابلم فدای ولی 
جان ناقابلم فدای یلان

آه مجنون ۱۴۰۴/۰۳/۲۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۴۲
احمد بابایی

سلام

      چند روز پیش در لابلای پوشه های دوران دانشجویی ام چشمم افتاد به شعر طنز شاهدان . "شاهد" نام کدهای بی سیم  مسئولین اردوی راهیان نور سال 1380 بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا بود که برد دستی آن در هوای آزاد به حدود ده کیلومتر می رسید و آن زمان که هنوز تلفن همراه رایج و همگانی نبود ، دستگاهی فوق العاده و کار راه انداز به حساب می آمد و البته هنوز هم می آید  . اردوی سال 80 رکورد تعداد دانشجوی شرکت کننده را با 220 نفر و نیز روزها را با 8 روز زد و دیگر تکرار نشد و بماند که سختی هایی نیز به همراه داشت .  این مثنوی طنز که در روزهای بعد اردو و در منزل مادربزرگ مادری ام سروده شد ، تقدیم همه دوستان عزیزم به ویژه شاهدان :

باز هم دارم حکایت می کنم
داستانی را روایت می کنم

داستانِ شاهدانِ کاردان
شاهدانِ کاروانِ راهیان

راهیان نور ، نور بی غروب  
شاهدان ماهِ اردوی جنوب

بشنو جانم مثنوی تازه را
تا ببینی قامت و اندازه را

قامت آن شاهدان بی مثال
آن بزرگان یلِ کم سن و سال

گرچه کار راهیان دشوار بود
تیم ما یک تیم پای کار بود

این اگر خوب است ، آن یک خوب تر
هر یکی از آن یکی محبوب تر

هر یکی از آن یکی مشتاق تر
با مروت تر ،  و با اخلاق تر

غیر بنده جملگی عالی و ماه
سر به زیر و سر به سقف و سر به راه

راهیانی طالب حق ، حق پرست
شاهدانی با بیسیم هایی به دست

شاهدان یک الی شش را ببین
خادمان غرق کوشش را ببین

در میان شاهدان کاردان
شاهد یک ، رأس کل کاروان

شاهد یک ، شاعر این مثنوی است
عاشق یاران ناب معنوی است

شاهد دو ، جانشین و یار او
شد به اردو همدم و همکار او

مصطفی فشکی فراهانی است او
دشمن سرسخت نادانی است او

حین اردو بی خیال کار بود
دائماً در حال استغفار بود

از چه استغفار ؟ من هم مانده ام
من هم الان مثل اصغر خوانده ام

شاهد سه در ستاد خواهران
در بدن چون سر به اعضایش بدان

سختکوش و سختگیر و سختکار
در مصاف طعنه ها ، او بردبار

در درایت بی بدیل و بی نظیر
هم صبور و هم جسور و هم دلیر

واقعاً سنگ تمامش را گذاشت
روی خواهش های نفسش پا گذاشت

مرد و مردانه ، جهادی کار کرد
وقت خود را وقف آن زوّار کرد

چارمین شاهد هم او امدادگر
وز فنون کار خویشش باخبر

سودها داده ز فنّ خویشتن
هم به ایشان ، هم به میشان* ، هم به من

نام او مهدی ، حسینی شهرتش
لایه ها دارد توان و قدرتش

پنجمین شاهد به سان یک لباس
گاه بر تن ها ، گهی هم آس و پاس

دست دست می گشت بین سایرین
گاه بر دست و گهی هم بر زمین

شاهد شش در حراست گل نمود
او نماد صبر و با اندیشه بود

نکته ها می دید و حل می کرد او
با نصیحت ، با سخن ، با گفتگو

نام این سردار عشق ما ، علی است
آن کثیری که برای خود یلی است

یاد اصغر می کنم در انتها
آن رفیق با صفای بی ریا

شاهد اصلی ما حاج اصغر است
درصد اخلاص او بالاتر است 

جنس ناب است و عیارش کامل است
من خدای حرفم و او عامل است

پا به پای ما بدون نام بود
فکر صبحانه ، ناهار و شام بود

در تدارکات اردو ، بیست بود
دائماً در فکر آن چک لیست بود

خالصانه زحمتش را او کشید
تا شود نزد شهیدان رو سفید

ما همه ممنون اوییم و رسول
کاش در نزد خدا گردد قبول

این رسول ما ، رسول گوهری است
در مدیریت ، مدیر دیگری است

الغرض گفتیم شرح دوستان
تا بماند یادگاری جاودان

مثنوی ام همچو اردو شد تمام
یاد شاهدها بخیر و والسلام

آه مجنون ـ اسفند 1380

*اکبر میشان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۳۷
احمد بابایی

کودکی از غزه خوابم را ربود
چون شنیدم قصه اش را می سرود :

ای خدای آسمان ها و زمین !
از همان بالا نگاهم کن ، ببین :

توی چادرها به دنیا آمدم
تا همین سنّی که بالا آمدم

من ندیدم روز غیر جنگ را
مرده شور غرب بی فرهنگ را

مرده شور هرچه نامرد عرب
نامسلمانان بی اصل و نسب

مرده شور این سران بی بخار
هی شعار و هی شعار و هی شعار

عاشقان قدرت پوشالی اند
از مسلمانی خدایا خالی اند

من یقین دارم مسلمان نیستند
با شما بر عهد و پیمان نیستند

گرچه در ظاهر شبیه آدمند
با شیاطین دست در دست همند

خاک عالم بر سر این حاکمان
حامیان قاتلان کودکان

خواهر من با عروسک دفن شد
با همان دستان کوچک دفن شد

مادرم دق کرد و با او جان سپرد
با خودش جز عشق چیزی او نبرد

ما مسلمانیم ای قوم یهود!
جز پشیمانی نداری هیچ سود

ما نمی میریم ، اینجا خاک ماست
سرزمین مادری پاک ماست

ما به رفتن قول ماندن داده ایم
تا همیشه زنده و آزاده ایم

مرگ ما آغاز راهی دیگر است
دست ما از دست تان بالاتر است

دست ما در دست حی داور است
مطمئن هستم که دست آخر است

دست آخر می رسد با برد ما
چونکه نزدیک است پایان شما

آه مجنون 1404/02/02

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۴:۰۸
احمد بابایی

گفت با من یک رفیق ساده دل :
رحمت حق بر رضاخان زِبل

اهل کار و اهل کوشش بوده او
اهل جود و اهل بخشش بوده او

در پناهش امنیت ما داشتیم
خوب بود و عافیت ما داشتیم

خطّ آهن یادگار سعی اوست
شایعه بوده که ایشان زورگوست

شایعه بوده زمین خواری او
داستان بوده ستمکاری او

حرف مفت است که سوادی او نداشت
وقف ایران کرد هر چیزی که داشت

مال مردم را گرامی داشت او
تخم آبادیِ ایران کاشت او

مهربان بوده همیشه با همه
دادگر بوده میان محکمه

با خدا بوده ، مسلمان بوده او
پیرو مقداد و سلمان بوده او

در عزاداری برهنه پا زده
بر سرش در روز عاشورا زده

در وفاداری او تردید نیست
بهتر از او را اگر دارید ، کیست ؟

با خودش از مملکت چیزی نبرد
کشورش را او به فرزندش سپرد

عازم موریس شد آن پادشاه
آن امیر بی نظیر  بی گناه

دست خالی رفت از این آب و خاک
تا نبیند کشورش روی هلاک

هر چه داریم از سر خان رضاست
قلب من بر مهر ایشان مبتلاست

روح ایشان شاد در خلد برین
بر چنین شاه بزرگی ، آفرین


***

گفتمش: جانم ! کمی آهسته تر
بس کن این حرف کجِ  نامعتبر

ای رفیق ساده دل ! آرام باش
کم طرفدار بد و بدنام باش

هیچ می خوانی ز تاریخ وطن ؟
هیچ می دانی از این مرز کهن ؟

اندکی هم جستجو ، قبل سخن
بد نباشد ای عزیز جان من

بشنو اینک واقعیت را درست
تا ببینی کیست؟ آن شاه نخست

شاهِ اول ، اهل منقل بوده است
شک نکن تا خرخره آلوده است

بی سواد و قلدر و یک لاقبا
بوده او قاطرچی اسطبل ها

با فشار خارجی ها رشد کرد
یک شبه او بی محابا رشد کرد

کودتا کرد و به شاهی او رسید
در حقیقت به تباهی او رسید

اندکی درک درستی او نداشت
تخم نفرت در دل انصاف کاشت

او‌ گدایی بوده بی اصل و نسب
بی هویّت ، بی ادب ، فرصت طلب

چون دری بر تخته شد ، گل کرد او
با حجاب و دین تقابل کرد او

دشمن دین خداوند بود او
قاتل قوم هداوند بود او 

یاد کن آن روز گوهر شاد را
کشته های دست این جلاد را

جرم آنان بود جز درد حجاب ؟
حرف آنان بود جز حرف حساب ؟

با مدرّس او چه کاری که نکرد
کشت آخر بی صفت ، آزاده مرد

قاتل سیدحسن پس کیست؟ اوست
کند از هر که مخالف بود ، پوست

میرزا را دائما اذیت نمود
بانی مرگش همین افریطه بود

فرّخیِ یزدی و امثال او
جان سپردند در ید چنگال او

شهوت قدرت امانش را برید
هر که نقدش کرد ، آخر شد شهید

خط آهن را برای ما کشید؟
یا برای انگلستان پلید؟

خاطرات تلخ را تکرار کن
باطن خود را پسر ، بیدار کن

او برای مردمش کاری نکرد
جای ، خالی کرد هنگام نبرد

جانفشانی در مرام او نبود
یکسره بر ثروت خود می فزود

خویشتن را چون خدا پنداشت او
مالک بی انتها پنداشت او

انتخاباتش همه فرمایشی
کاندیداها تماماً پوششی

راست میگویی که او بخشنده بود
تکّه تکّه از وطن را کنده بود

اهل بخشش بود از خاک وطن
اهل کار اما برای خویشتن 

خاک ایران را به یغما داد او
هم زمین و هم ز دریا داد او

عِرق های حضرت والا چه شد ؟
کوه های آرارات ما چه شد ؟

بخشش اروند و فیروزه چرا ؟
این یکی شد از هزاران ماجرا

من یقین دارم اگر او مرد بود
پای ایران بی برو برگرد بود

عازم موریس نه ، تبعید شد
چون به دست اجنبی تهدید شد

پادشاه بی یال و کوپال اوست
نزد دشمن چون خر دجّال اوست

نزد دشمن ، جرأتی از خود نداشت
قدر ارزن هیبتی از خود نداشت

توی دست اجنبی چون موم بود
این صفت از ابتدا معلوم بود

ظلم ها دید و دهانش بسته بود
خائنانه او زبانش بسته بود

با خودش سرمایه ای هنگفت برد
من نمی گویم ، فروغی گفت : برد

عاشق ایران و ایرانی نبود
لایق شاهی و سلطانی نبود

قطره ای از خون ایرانی نداشت
مویی از موی سلیمانی نداشت

حاج قاسم افتخار کشور است
نام پاکش اعتبار کشور است

گر تو شک داری ، بیا ، اینهم گواه
اردشیر زاهدی ، داماد شاه

قبل مردن اعترافی تلخ کرد
با ستایش از سلیمانیِ مرد

خاندان پهلوی جز ننگ نیست
مستبدتر از رضا میرپنج کیست ؟

شاه ایران حضرت مولا ، رضاست
هر چه داریم از عنایات خداست

دور شو از تیرگی ها جان من
لعنت حق بر رضاشاه لجن

مطمئن بودم من از روز نخست
روشنم از چشمه ای پاک و درست

چشمۀ ما بوی منطق می دهد
بوی حق ، بوی حقایق می دهد

من خلاصه می کنم گفت و شنود
بر امام و بر شهیدانش درود

آه مجنون  1403/12/01

رضاشاه پهلوی ، از جمله اشخاصی است که دیدگاههای مختلف و بعضاً متضادی نسبت به وی و اقداماتش وجود دارد. برخی با نگاه به اقداماتی از قبیل ایجاد دولتی مدرن و تأسیس نهادهایی از قبیل آموزش‌ و پرورش، دانشگاهها، بیمارستانها، فرودگاهها و ...، وی را رهبری ترقی‌خواه و مدرن می‌دانند که می‌خواست ایران را از کشوری سنتی و عقب‌مانده به کشوری پیشرفته و مدرن تبدیل کند.

اما برخی دیگر وی را دیکتاتوری قلدر و خود رای دانسته‌اند، که سعی در نابودی فرهنگ و نهادهای دینی و فرهنگی ایران و جایگزینی آن با نهادهای غربی داشت و در این راه همه مخالفین و حتی منتقدین خود را از میان برمی‌داشت. این دسته از تحلیل‌گران شاهد خود را مسائلی از قبیل کشف حجاب و تضعیف مذهب و علمای مذهبی، حذف مخالفین سیاسی و ... می‌دانند.

اما ورای این نوع نگاهها و درستی یا نادرستی آنها، آنچه مشخص است و تمامی موافقین، منتقدین و مخالفین رضاشاه بر آن اتفاق‌نظر دارند سیاست سرکوب سیاسی رضاشاه و برخورد دیکتاتورمآبانه و سرکوبگر وی با منتقدین و مخالفینش بوده است. وی و دستگاه امنیتی‌اش در طول دو دهه تعداد بسیاری از علماء مذهبی، سیاسیون، هنرمندان و ... را به قتل رسانده و یا از طریق زندانهای طویل‌المدت، نه‌تنها از گردونه فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی حذف کرده‌اند، بلکه حق زندگی عادی را نیز از آنها سلب نمودند. رضاشاه حتی به کسانی که به وی در راستای رسیدن به سلطنت کمکهای بسیاری کرده بودند نیز رحم نکرد و بسیاری از نزدیکان و اطرافیان خود را به بهانه‌های مختلف از بین برد .

سروده فوق که مصادف است با سوم اسفند ( سالروز کودتای 1299 رضاخانی ) را در جواب همکار بازنشسته ام که طرفدار رضاخان است و شب گذشته برایم چند کلیپ در دفاع از خاندان منحوس پهلوی فرستاد ، گفتم . خدا ان شاءالله همه ما را به راه راست هدایت کند . آمین!

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۴
احمد بابایی

سلام
بعد از انتشار شعر "بهترین خبر" در گروه دوستان مسجد و پایگاه ، برخی دوستان نظیر مجتبی نیکویی ، مهدی علی دایی ، محمد تاجیک باغخواص ، محسن قائم و ... تمجید کردند و در پاسخ به مطلبی از بنده در باب واکنش دوستان ، روح الله معصوم زاده واکنشش را با این شعر معروف جناب سعدی نشان داد و نوشت : خانه از پای بست ویران است ـ خواجه در فکر نقش ایوان است . دلیل این برداشت و واکنش او را نفهمیدم ، اما پاسخش شد این بداهه زیر که پشت فرمان از پل فیروزآباد تا قرچک گفتم و در گروه فرستادم . توضیح اینکه آقا روح الله را به دلیل تحصیلات حوزوی اش "شیخ" خطاب می کنیم .


در جواب گلایه احمد
باز هم شیخ ما به حرف آمد


تکه انداخت ، با من است ایشان
که منم خواجه ، فکر من ایوان


خوش بحالت ز خواجگی دوری
سالک خوش طریقت نوری


خوش به حالت که فکر تو بالاست
فکر ما قطره ، فکر تو دریاست


قطره از آسمان ، زمین بارد
هر کسی یک وظیفه ای دارد


کار من شعر و کار تو حرف است
این یکی قطره ، آن یکی برف است


یخ نمودم ز این گلایه تو
من ندارم قبول آیه تو


آه مجنون 1403/11/30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۵۵
احمد بابایی

ناله بی اثر نمی خواهم
لذت مختصر نمی خواهم

بهترین همسفر! کجایی تو
راه بی همسفر نمی خواهم

دوست دارم ببینمت جانم
یار غایب نظر نمی خواهم

گوشۀ چشم تو مرا کافی است
من که شق القمر نمی خواهم

جان زهرا بیا تمامش کن
سیصد و سی... نفر نمی خواهم

جان ما حاضر است و ناقابل
نَفَسم را دگر نمی خواهم

در شهادت سعادتی خفته است
مرگ بی دردسر نمی خواهم

با تو عمرم به بار می آید
عمر خود را هدر نمی خواهم

حال ما را تو خوب می دانی
نامه و نامه بر نمی خواهم

کم ما را خودت زیادش کن
مطمئناً ضرر نمی خواهم

با قیامت ، قیامتی رو کن
مهدی منتَظَر نمی خواهم

"دوره غیبتت به سر آمد"
بهتر از این خبر نمی خواهم

آه مجنون  1403/11/26

امسال روز نیمه شعبان و ولادت امام زمان (عج) ، 26 بهمن است ، سالروز تولد 44 سالگی ام  و چقدر شیرین و دلچسب که روز تولدت با امامت یکی شود ، افتخاری که دیگر نصیبم نخواهد شد . از امام عیدی تولدش و تولدم را طلب کردم و این چند بیت ، عیدی تولد و عنایت آقاست . به امید آنکه زودتر بیاید و بساط این همه ظلم جهانی را برچیند . اللهم عجل لولیک الفرج . 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۲۳
احمد بابایی

مبارک باد میلادت در این روز پر از شادی
خدا را شاکرم امشب از این لطف خدادادی
رباعی جان گرفت از یمن این مولود عرفانی
قصیده با غزل آمد به سرحدّات آبادی

آه مجنون 1403/11/01

روز اول بهمن ، وقتی سری به صفحه اینستاگرام زدم ، خبر تولد آقای عرفان پور را دیدم که همکارانشان در حوزه هنری برایش جشن ساده ای تدارک دیده بودند . بداهه فوق را به همین مناسبت در قسمت نظرات نوشتم . میلاد عرفان پور در اول بهمن 1367 در شهر شیراز به دنیا آمده و استاد بلاشک رباعی در زمانه ماست . این رباعی معروف که اشک حضرت آقا را هم درآورد از سروده های اوست : 

ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند
از هر چه دم زدیم ، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند

البته در سایر قالب ها نیز عالی درخشیدند . بعنوان مثال همین بیت عاشقانه :

رفتی و هیچ نگفتی که در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

حاصل همکاری های او با محمدمهدی سیّار شعرهای نابی است که حتما شنیده اید و بارها توسط میثم مطیعی در نمازهای عید فطر و ... قرائت شده است . خدا حفظشان کند .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۳۷
احمد بابایی

کجا رفتی اسد ؟ برگرد ، برگرد
امان نامه چه ها با غیرتت کرد؟

فریب وعده های غرب خوردی
و ایضاً این شغالان و سگ زرد

خدا رحمت کند حافظ اسد* را
که بی ایران شدی حالا جهانگرد

برو خوش باش در روس و بلاروس
فرارت ننگ تاریخی است ، ولگرد

ندارد آبرو آن پادشاهی
که وقت جنگ و جنگیدن کم آورد

تو پایت روی خونهای زیادی است
ضرر کردی ، ضرر کردی تو نامرد

 

آه مجنون  1403/09/18

*حافظ اسد ـ پدر بشار در زمانی که در بستر مرگ بود به بشار گفته بود : تا زمانی که با ایران هستی ، هستی و هر زمانی که ایران را از دست دادی ، بدان که دیگر نخواهی ماند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۳ ، ۱۶:۲۲
احمد بابایی

دوست بسیار عزیزم اصغر عبدالهیان بجستانی که دو سالی است به شهرستان آبا و اجدادی خویش ، بجستان در استان خراسان رضوی مهاجرت کرده ، زعفران های درجه یک و فوق العاده ای که دسترنج یکی از اقوام هست را به سفارش دوستان ، از طریق پست ارسال می کند . اشکال در کدپستی ما ، مانع از ارسال زعفران می شد تا اینکه بعد مدت ها کدپستی جدید را از اداره پست دریافت کردم و قیمت زعفران در این فاصله بیش از دو برابر افزایش یافت . بعد از سرودن شعر اصغر آقا اعلام کرد قیمت زعفران کاهش و به قیمت مثقالی 490 هزار تومان رسیده است . همین زعفران در بازار با برندهای معروف تا مثقالی 900 هزار تومان به فروش می رسد .


سلام حاج اصغر ای ماه درخشان
سلام ما به تو شاه بجستان

سلام از دشت سرسبز ورامین
سلامی از جنوب شرق تهران

چه فرقی می کند اصلاً برادر
کجای کشوری ، هر جای ایران

که باشی ، مرکز دنیا همانجاست
طلاخیز است این خاک زرافشان


امیدوارم که حالت خوب باشد
در این بی برقی و گرمای سوزان


نمی پرسی رفیقت هست زنده
نمی پرسی ز ما حالی ، مسلمان!

ببخشا گر شدم بنده مزاحم

دوباره زعفران خواهم فراوان
 
برای همسر خود ، مادر او
برای خاله و دایی و مامان

برای عمه ها و زن دایی ها
برای مریم و مهلا و مرجان

برای ساره و سارا ، سمیه
برای زهره و زهرا و مژگان 
 
برایم بهترین ها را تو بفرست
طلای سرخ از دشت خراسان

کدپستی برایت می فرستم
گرفتم از اداره پست ، آسان

دوباره همسرم امشب به من گفت :
"ندارم زعفران احمد ! به قرآن

غذا بی زعفران عطری ندارد
نماند آبرو در پیش مهمان
 
مگر اصغر نگفته می فرستد؟
نگو که او شده استاد چاخان"

نگفتم که گرانی هست ، علت
نگفتم که مقصر نیست ایشان

نگفتم که حقوقم هست اندک
نگفتم که حسابم هست داغان

تصور می کند کوتاهی از توست
تصور می کند که هست ارزان

نمی‌داند تورم تا کجا رفت
ندارد صاحبی از بهر سامان

دوباره اشک ملت گشت جاری
دوباره شخص قالیباف خندان

پزشکیان حدیث و آیه خواند
و اما کارگر نالان و‌ گریان

گناه این گرانی گردن کیست؟
که برد از جامعه تقوا و ایمان

دوباره یادم آمد غصه ها را
نمی خواهم , شدم بنده پشیمان

ولی حالا شما جدّی مپندار

شما از باب احسان ، حتی الامکان

برایم شصت مثقال معطّر
بعنوان صله ، بفرست الان

آه مجنون 1403/06/15

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۴
احمد بابایی

اگر داری شما هم اشتیاقی
بفرما قهوه از جنس عراقی
تمام راه لطف مطلق اوست
نباشد هیچ امری اتفاقی

آه مجنون 1403/05/31 . عمود 1150

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۴۹
احمد بابایی

خرمای عراق بی گمان می چسبد
یک تکه پنیر و قرص نان می چسبد
اینجا همه چیز بوی او را دارد
همچون گز ناب اصفهان می چسبد

آه مجنون 1403/05/29
مسیر پیاده روی نجف به کربلا . عمود 313

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۴
احمد بابایی

بنگر ز کجا ، مرا کجا آوردند
من را طلبیده ، سامرا آوردند
هم کوفه و کاظمین ، هم شهر نجف
با پای پیاده کربلا آوردند

آه مجنون ـ سامرا 1403/05/27

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۵۹
احمد بابایی

این ساحت امن ، سرپناهم باشد
درمانگر قلب روسیاهم باشد
فردا که به یک شفاعتی محتاجم
فرش حرم شما گواهم باشد

آه مجنون ـ سامرا 1403/05/26

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۲۱
احمد بابایی

عکس روی کوله ام تا جور شد
باز هم این کوله ام مشهور شد
می روم با او به اعماق بهشت
این گذر با مِهر او ممهور شد

آه مجنون 1403/05/10

      سلام . همانطور که در سفرنامه اربعین سال گذشته اشاره کردم : چه با عکس و چه بی عکس ، این سفر تمام می شود و جدای از سفر ماشینی ، بیش از 100 کیلومتر در مسیر شهرها مخصوصاً از نجف تا کربلا پیاده می روی ، پس چه بهتر که از این فرصت برای ترویج ارزش ها استفاده کنی ، ضمن آنکه کوله ات متمایز می شود و راحت پیدایش می کنی و از گم شدنش در اثر اشتباه نیز پیشگیری .

عکس روی کوله می تواند عکسی از رهبر فرزانه انقلاب ، شهید یا شخصیت مورد علاقه و یا شعر و حتی دلنوشته ای باشد . حتم دارم امسال عکس شهید رئیسی و شهید اسماعیل هنیه و نیز مظلومیت غزه زیاد به چشم خواهد خورد ، چرا که عکس ها حرف می زنند و پیام منتقل می کنند . با امید آزادی قدس شریف و نابودی اسرائیل کثیف ان شاء الله .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۱
احمد بابایی

طرز تهیه آش رشته خوشمزه جا افتاده و مجلسی خانگی مرحله به مرحله

سلام     

     غروب هجدهم خرداد برای احوالپرسی روزانه راهی منزل مادرم شدم . دیدن ظرف " آش پشت پا " سفر حج دایی محمد عزیزم که به همراه همسر و دختر خانم شان راهی سفر حج واجب شدند ، چند بیت زیر را در همان لحظه به ارمغان آورد . با آرزوی قبولی سفر حج همه حاجیان و  بازگشت دست پر آنان .

رفتم امشب به منزل مادر
در همان ابتدا ، بدو ورود
گفت : محسن* برایم آورده است
ظرف آشی که روی میزش بود

چند قاشق ز آش شان خوردم
واقعا بی نظیر و عالی بود
آش یعنی همین ، همین مزّه
جای حاجی چقدر خالی بود

آرزو می کنم که برگردند
دست پر از مدینه و مکّه
با دعای شما عزیزانم
روزگار همه شود سکّه

کاش هر کس که آرزومند است
زائر مکّه و مدینه شود
جای ما هم فقط دعا بکند
نایب احمد سکینه شود


آه مجنون ۱۴۰۳/۰۳/۱۸

*محسن ـ پسر دایی ام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۳ ، ۱۴:۰۸
احمد بابایی

خبر آمد که بالگرد عروج
بار آخر به آسمان برخاست
هشت عاشق میان خود می برد 
بر دو بال فرشتگان برخاست

هشت خادم به آسمان رفتند
تا بگیرند مزد خدمت را
نوش جان تمام عاشق ها
سر بکش جرعه شهادت را

سر بکش ای رئیسی مظلوم
یاور مردم ستمدیده
بعد عمری سفر ، بخواب اینک
ای که راحت شبی نخوابیده

در جواب تمام بدخواهان
با صبوری ، ادب نشان دادی
مثل دکتر بهشتی مظلوم
با سکوتت شکستشان دادی

بغض آقا دوباره غوغا کرد
اشک ملّت دوباره جاری شد
گفت از تو ندیده جز خوبی
این شهادت چه اعتباری شد

این شهادت مبارکت باشد
واقعاً بر شما برازنده است
وعده صادق خداوند است
مزد آنکه دل از همه کنده است

دید دنیا به چشم خود امروز
مرد خدمت ! چقدر محبوبی
تا ابد جاودانه خواهی بود
مظهر استقامت و خوبی

شک ندارم که پست و بدبخت است
هر که از مرگ تو شده خوشحال
ما که غبطه به حال تو خوردیم
ای شهید عزیز خوش اقبال

شک ندارم ظهور نزدیک است
می رسد منتقم بزودی ها
رهبر انقلاب اسلامی
می دهد پرچم قیامش را


آه مجنون  1403/03/02

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۳ ، ۱۹:۲۳
احمد بابایی

عاقبت شوم مسئولینی که به عدالت رفتار نمى‌کند

بسم رب القادر بی انتها
آن خدای مالک روز جزا

آن خدای داور با اعتدال
ذره ای پیشش نگردد پایمال

می نویسم از گروهی اینچنین
تا نماند این رسالت بر زمین

می نویسم  از کسانی که فقط
یک هنر دارند ، آنهم بس غلط

یک نفر در بین شان خوشنام نیست
گام ما ، با گام شان ، همگام نیست

سابقه دارند در برخی امور
قطر آن پرونده ها گشته قطور

من خبر دارم ز پشت پرده شان
از تمام کرده و ناکرده شان

کاش مالی بود و اخلاقی نبود
آشکارا بود و قاچاقی نبود

کاش مانند شهیدش بود او
اهل منطق بود و مرد گفتگو

حرف می زد ، منتها ملزم نبود
روی قول خود کمی محکم نبود

بارها حرف خودش را پس گرفت
او اثر از هر کس و ناکس گرفت

هر کسی که دزد شد ، محبوب تر
هر که بدتر شد ، برایش خوب تر

خوب ها را از خودش می راند او
بر هوا می داد آب و آبرو

کاش تیمش ، تیم پای کار بود
ناظری بر کار پیمانکار بود

با پشیزی رام پیمانکار شد
وام دار مرد بی مقدار شد

گوهر پاکی خود را می فروخت
بس دهان هایی که با اغفال دوخت

کاش می دانست راهش راه نیست
آخر این تیرگی جز چاه نیست

فکر کرده تا قیامت ماندنی است
تا ابد این جامه ها پوشیدنی است

می رسد روزی که این کت را به زور
از تنش کنده ، شود راهی گور

می رسد آن روز و غوغا می شود
هر کسی بد کرده رسوا می شود

هر کسی که ذره ای بد کرده است
با خودش آتش فقط آورده است

هر کسی هم که سلامت بوده است
تا قیامت خاطرش آسوده است

الغرض گفتم تمام حرف را
تا رسم حالا به اصل ماجرا

هر که از نام پدر بالا رود
عاقبت چوب ترش را  می خورد

می گذارم من قلم را بر زمین
چون که آقاسی سروده اینچنین :

"جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن "

آه مجنون 1403/02/30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۸
احمد بابایی

جان من ! به تنم بلای شما
هر چه دارم فقط برای شما
آرزویم شبانه روز این است
جان ناقابلم فدای شما

آه مجنون 1403/02/18

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۴۰
احمد بابایی

این عکس را من امروز
از مجتبی* گرفتم
او کودکانه خندید
من بی هوا گرفتم

او نور کار ما بود
مانند ماه و خورشید
با آن نگاه شیرین
ذوقم دوباره جوشید

ذوقم دوباره گل کرد
چون قطره های باران
تا شعر نو بروید
از نونهال افغان

دستان کوچک او
یاری گر پدر بود
دست دعای بابا
همواره کارگر بود

کاری بزرگ می کرد
دستان کوچک او
مردانه کار می کرد
آرام و بی هیاهو

استاد کوچک‌ ما
با کار آشنا بود
با دست و پای خسته
آموزگار ما بود

ای مهربان عالم
ای آنکه دستگیری
لطفاً مواظبش باش
تا او رسد به پیری

آه مجنون1403/02/07

* آقامجتبی در کلاس دوم دبستان درس میخونه و روزهای پنجشنبه و جمعه ، به پدرش که استاد بنا است کمک می کنه . آقا مجتبی بسیار خوش اخلاق ، صبور ، مهربان و حرف گوش کن و سخت کوشه . خدا حافظش باشه ان شاءالله .

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۱۶
احمد بابایی

چاره این درد بی درمان کجاست ؟
آرزوی آرزومندان کجاست ؟

رفت از دستم ، خیالش با من است
قلبم از نور حضورش روشن است

روشنم با خاطرات خوب او
تا همیشه مانده ام مجذوب او

هر زمان یاد جوانی می کنم
با زمانه بد دهانی می کنم

ای زمانه ! عشق ما را باد برد
لیلی ما بود و ما از یاد برد

ای زمانه ! شرم گیتی بر تو باد
مادر گیتی چنان لیلی نزاد

عشق لیلی تا ابد در خون ماست
عاشق اوییم و او خاتون ماست

آه مجنون 1402/12/02

۲۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۰۴
احمد بابایی

خدایا ! شاهدی ، امروز دیدی
و یا از این و آن امشب شنیدی
عوض کردند همکاران شیطان
دوباره جای جلّاد و شهیدی

شهیدان سرفرازانند آخر
ز فهم و وهم برخی ها فراتر
شنیدیم از خودت در آیه ای که :
شهیدان زنده اند ، الله اکبر

میان شبهه و اسناد فرق است
میان بنده و آزاد فرق است
یکی با تو ، یکی هم در تقابل
میان شاهد و شیّاد فرق است

آه مجنون 1402/11/03

#شهید_نوید_کرم_پور
#قاتل_محمد_قبادلو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۲۰
احمد بابایی

سیدحسن نصرالله و نوه اش (عکس)

چون کبوتر ز نسل پروازیم
مالک سرزمین اعجازیم 

با شهادت دوباره جان گیریم
ما صبوریم ، ما سرافرازیم

کودکم مشق جنگ می خواند
ما ز گهواره نیز سربازیم

خصم صهیون شکست خواهد خورد
شک نکن ما به او نمی بازیم

غزه هرگز ز پا نمی افتد
تا شهیدیم ، تا که جانبازیم

غزه از نو دوباره می روید
غزه را ما دوباره می سازیم

آه مجنون 1402/08/14

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۱۰:۵۷
احمد بابایی

     سلام . تصویر بالا ، کارت عضویتم در کتابخانه حضرت ولیعصر (عج) روستای کلین است در ابتدای دهه هفتاد با عکسی که در سال 66 برای ثبت نام پایه اول ابتدایی در عکاسی خیابان شریعتی پیشوا گرفتم و به لحاظ رعایت قافیه مجبور به یکسال اضافه کردنش در شعر شدم . این کارت خاطره انگیز هنوز در آلبوم دوران کودکی ام در کنار ده ها کارت دیگر جا خوش کرده و گذر زمان را به رخ می کشد .

   کتابخانه با همت برخی جوانان کتاب دوست روستا نظیر آقا رضا هداوند میرزایی و حسین آقا میرزایی که هر دو معلم بودند در مدرسه متروکه و قدیمی روستا و در فضایی به اندازه دو کلاس مجزا راه اندازی و افتتاح شد ، یک کلاس مخزن و دیگری مفروش به موکت بود جهت مطالعه و باید بدون کفش وارد می شدی و بر زمین می نشستی ، پنجره ای کوچک بین دو کلاس گشوده شده بود جهت دسترسی به کتابدار . بیشتر کتاب ها ، اهدایی اهالی روستا بود و هر که هر کتابی را نمی خواست و یا دوست می داشت وقف کتابخانه می کرد .

   آن روزها به دلیل نبود موبایل و اینترنت و ... دسترسی به کتاب برای مان جذاب بود و همین جذابیت پای مان را به تنها کتابخانه جدیدالتأسیس روستا باز کرد . هرچند به سال نکشیده ، پدرم بخاطر تحصیل و آینده بهتر ما ، قید روستا را برای همیشه زد و به ورامین مهاجرت کرد . بعدها متوجه ارزش این کار به موقع پدر شدیم و خیر و برکت نهفته در این مهاجرت . قرآن و روایات نیز نوصیه به مهاجرت دارند .

     شعر زیر ماحصل مشاهده کارت و رفتن به آن فضاهای نوستالژیک در دهه 60 و ابتدای دهه 70 است . عمیقاً معتقدم متولدین دهه های 50 و 60 بسیار بهتر از متولدین دهه های 70 و 80 و 90 کودکی کرده اند و خاطرات شیرین ساخته اند . ما هیچگاه نسل سوخته نبوده و نیستیم و اتفاقاً بچه های امروزی در مقایسه با والدین شان ، نسل سوخته اند که شرحش در حوصله این مطلب نیست . یا حق .   

دنبال کودکی ام
امشب دوباره رفتم
اینجا کلاس دوّم
در سال شصت و هفتم

دوران کودکی ام
پر بود از تماشا
از خاطرات شیرین
در آب و خاک آنجا

بازی ی کودکانه
با بچه های کوچه
فوتبال گل کوچیک و
دنیای گل یا پوچه

شعر دوکاج و پترس
تصمیم خوب کبری
کوکب خانم و چوپان
املای سختِ بابا

نُه روز قبلِ اسفند
یادم نمی رود من
فریادهای شادی
ماه قشنگ بهمن

دوران جنگ بود و
دلها همه یکی بود
یک تار موی سیبیل
برتر ز هر چکی بود

بابابزرگ من رفت
مادربزرگ من نیز
آن خاک پر بها شد
شعرم شده غم انگیز

روستای من کلین است
در پاکدشت تهران
جایی که دوست دارم
آنجا رسم به پایان

کردم وصیتم را
زادگاه من کلین است
قبر منم همان جا
این بیت آخرین است

آه مجنون 1402/08/13

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۱۹:۳۰
احمد بابایی

    

باسلام

      دست اندازی به بیت المال و حقوق عمومی ، رویه جاری برخی از بی انصافان بی مروّت بوده و هست . شهوت زیاده خواهی مال و ثروت موجب شده فرد به هیچ چیز جز منفعت کوتاه مدت خود فکر نکند ، به تمام قوانین شرعی ، حکومتی و انسانی پشت پا بزند و به امید مال اندوزی بیشتر ، بخشی از سرمایه عمومی را به تاراج ببرد . یاد حدیثی از امام علی علیه السلام افتادم که فرمودند : دنیا در فراق آرزوها به پایان می رسد .

     متاسفانه اخبار افشاء ، دستگیری و حتی محاکمه این خنّاسان نیز نتوانسته آنطور که شایسته است از آمار این گناه و خطای بزرگ در جامعه ما بکاهد . کاش این جانیان بی انصاف کمی هم به منافع ملّی می اندیشیدند و این طور به جان بیت المال نمی افتادند . در این میان نقش نهادهای نظارتی نیز بسیار مهم است و لازم است که به جای پرداختن و تمرکز بر امور غیرضروری نظیر ظاهر افراد ، کمی هم به فکر نظارت موثر بر این امور مهم باشند ، بسترها را بشناسند و از تمام امکانات به منظور پیشگیری و برخورد قاطع و عبرت آموز استفاده کنند . البته شیشه را فقط با دستمال تمیز ، می شود تمیز کرد ، قطعاً همه ما باید پاسخگوی عملکردمان نزد وجدان ، جامعه و خدای  خود باشیم  و  آن روز نزدیک است .

     قصدی برای سرودن شعر زیر نداشتم و ناخودآگاه اینطور و بر اساس واقعیت موجود سروده شد . به لحاظ حفظ حرمت افراد ، برخی اسامی تغییر کرده است .  به امید روزی که دست تمامی خائنین به حقوق ملت قطع گردد این شعر تلخم تقدیم شما عزیزان :

چون خداوند وعده اش را داد
اتّفاق مبارکی افتاد

بعد چندی خبر ز رفتن شد
رفتن یک نفر از این بنیاد

رفتن یک مدیر پر کینه
رفتن یک مدیر پر ایراد

هر مدیری که آمده ، رفته
تا شود یک تحوّلی ایجاد

رفتنی شد جناب لابی گر
گرچه هرگز نمی رود از یاد

خاطرات عجیب آن آدم
خاطرات غریب آن استاد!

خاطرات تمام بازی ها
در خرید ورق و یا فولاد

هر خریدی بسان یک طعمه
در تبحّر ، بسان یک صیّاد

یکسره بر زبانش این جاری
می شنیدم همیشه این فریاد :

"میخرم زیر قیمت بازار
از خوراکی گرفته تا شمشاد

ناخدای خرید و تخفیفم
تو بگو صد ، میخرم هشتاد

بهتر از خود ندیده ام هرگز
برتر از من کجا طبیعت زاد ؟ "

بگذریم از ادامه حرفش
بوده انگار ماه مادرزاد

خاطیان را همیشه پشتیبان
در کجا ؟ در ... ناکجاآباد

با فلانی همیشه هم پیمان
دشمن خونی من و بیداد

دشمن اتحاد و بابایی
یا که حتی ،  مهدی قنّاد

بستن دکمه یقه ، یا که ...
جای مهری ز مشهد و بغداد

مطمئناً نشان تقوا نیست
فعل بی ریشه می رود بر باد

گرچه دکتر دلش کمی می خواست
می شد از دست این بشر آزاد

قرعه را عاقبت مهندس برد
کلّه پا گشت "مردک شیّاد"

آری این است آخر رندی
قطع دستان او مبارک باد* !

* دستان آلوده به فساد مالی چاره ای جز قطع شدن ندارد  (مقام معظم رهبری )


احمدبابایی ( آه مجنون )

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۱
احمد بابایی

عکس/ حرم مطهر و نورانی امام موسی کاظم (ع) در کاظمین

خوش به حال زائران کاظمین 

ساکنان آستان کاظمین 

کاش من هم یک کبوتر می شدم 

پرکشان در آسمان کاظمین 

آه مجنون ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۳
احمد بابایی

سلام ای نازنین نازدانه !
سلام ای مهر و لطفت بی نشانه

برایت شعر آوردم من امشب
شبیه شعرهای عاشقانه

دلم باور ندارد رفتنت را
امید روشن این آشیانه

بیا یک شب به خوابم حرف دارم
برایت از زمین و از زمانه

برای بار چندم می نویسم
روان و صاف و ساده ، عامیانه :

خدا رحمت کند هر عاشقی را
که ماند پای عشقش جاودانه

آه مجنون  1402/01/18

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۰۵
احمد بابایی

 

     سیدمرتضی جعفرپور را از سال ۸۴ می شناسم . از همکاران فعال ، پرانرژی ، بامعرفت و دلسوز . حس نوع دوستی اش اینقدر زیاد هست که برای حل مشکل یک همکار ، حاضر است به ساعت ها وقت گذاری و تلاش و پیگیری . میزان وفاداری اش به سازمان نیز بیش از حد معمول است . اوج این رفتارها در دوران مسئولیتش در اداره رفاه جلوه گر بود . 

در دو مرحله نیز با سید مستقیم کار کرده ام . روی وقت گذاری ، دلسوزی ، صداقت و سلامتش حساب ویژه‌ای می شود باز کرد . برای دوست و همکار عزیزمان محمدسعید مویدی فر که خدا رحمتش کند ، بسیار بیش و بهتر از یک برادر زحمت کشید و وقت گذاشت .  خدا خیرش دهد . روزی هم که سعید رفت بی قراری سید ، موید این ادعایم شد . اینها خلاصه ای بود از ویژگی های این سید عزیز که بچه شاه عبدالعظیم حسنی است و هنوز هم ارادت و رفت و آمدش به آنجا برقرار .

وقتی در سال ۹۱ قصیده بلند ۲۸۴ بیتی را در توصیف تک تک همکاران گفتم ، بارها به من گفت : خیلی دوست دارم بدانم برای من چه خواهی سرود ؟ و من هر بار چیزی در پاسخ برای فرار می دادم .

در طول این سال ها فرصتی دست نداد تا اینکه در لحظات قبل اذان و افطار در تالار شام غریبان همسر عموی فقیدم اینطور آمد ، هر چند این شعر نیز برای او و در مورد شخص او نیست ، بلکه داستان گفتن شعر برای اوست . وگرنه سید عزیز است و حرمتش واجب و چه زیبا فرمود که : اگر با من نبودش هیچ میلی؟ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟؟

 

چندسالی است جناب جعفرپور

یک طلب دارد از من ماهر

دوست دارد برای او گویم

چند بیتی به رسم یک شاعر

 

بارها گفته ام : برادر من !

شعر باید خودش به جوش آید

کار من نیست چیدن کلمات

شعر را یک شرایطی باید

 

گفتمش جان من ، رهایم کن

گرچه حال شعر من بد نیست

گفتن از تو مجال می خواهد

گفتن از تو ، کار احمد نیست

 

گفتن از تو محال ممکن هاست

حال ما را دگر خراب مکن

جان احمد ز شعر خود بگذر

اینقدر سوال و جواب مکن

 

گفت : باشد ولی به فکرم باش

خواهشی دارم از شما آقا

بر خلاف رویه معمول

توی شعرت مرا ببر بالا

 

نکند عین باقی اشعار

ضدحالت نصیب ما گردد

هر چه خواهد دلت به ما گویی

سهم ما فحش و ناسزا گردد

 

با سعید و مجید و با اصغر

توی شعرت ببین چه ها کردی ؟

جای تعریف مثبت و تمجید

از لب پرتگاهشان رها کردی

 

گفتمتش خوب ، چون خودت گفتی

کار من نیست وصف این و آن

هر چه گفتم دلیل محکم داشت

غیر این نیست شآن یک انسان

 

آه مجنون 1402/01/07

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۲۴
احمد بابایی

آغاز تمام ماجراها اینجاست
چشم دل ما به لطف و مهر مولاست

دیدیم و شنیدیم که شاعر فرمود :
"سالی که نکوست ، از بهارش پیداست "


آه مجنون 1401/12/29

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۱۱
احمد بابایی

سلام

      ساعت 20 روز شنبه ششم اسفندماه در ترافیک قلعه نو به سمت ورامین سری به گوشی زدم . دیدم جعفر پاک طینت بله را نصب کرده با عکسی از خودش . چند بیت زیر را بلافاصله در پشت فرمان برای او گفتم و فرستادم .

جعفر ورودی سال 80 بود و دو سال بعد از من وارد دانشکده حقوق شد و خیلی زود با ورود به مجموعه خوب بسیج دانشجویی با خیلی ها رفیق شد من جمله خود من .

در طول سالهای 81 تا 84 بیشتر وقت ها با هم بودیم ، مخصوصاً شب ها در خوابگاه کوچک اردستانی دهوین که پایگاه دوستان بسیج دانشجویی شده بود . 

عکس فوق که مربوط به همان سالهاست ، در خوابگاه اردستانی گرفته شده . نشسته از چپ : جعفر پاک طینت ، عمّار نجفی ، محمدگودرزی و احمدبابایی . یاد همگی بخیر .

سلام ای جعفر پاک و صمیمی
سلام ما به تو یار قدیمی

سلام ای همدم و همراه احمد
سلام ای سوژۀ عکس ندیمی

تو مثل اصغری ، عشقی برادر
همیشه در صراط مستقیمی

شنیدم همچنان در کار عدلی
به کاخ عدلیه جانا مقیمی

دلم را یاد یاران می نوازد
بسان رقص شیرین نسیمی

ندیدم بهتر از یاران دلبر
ندیدم برتر از یاران تیمی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/12/06

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۱۸
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۴۳
احمد بابایی

گفتن از قاسم سلیمانی
شیرمرد غیور ایرانی

آن عزیز فدایی میهن
آن شهید شهیر کرمانی

آن فقید سعید وارسته
از قیود هوای شیطانی

آن عزیز ز نور نوشیده
آن رفیق تمام نورانی

آن امیر سپهبد ثالث
پیرو تام یوسف ثانی

مالکِ اشترِ علیِ زمان
یاور سیّد خراسانی

مظهر اقتدار ملّی ما
خاتم روزهای بحرانی

پاسدار حریم آل الله
حافظ مسلم و مسلمانی

خادم آستان اهل بیت
صاحب چشم های طوفانی

عاشق کردهای کردستان
عاشقش بچّه های افغانی

مرد پیروز عرصه پیکار
قاتل داعشان حیوانی

آرزویش شهادت عظما
انتهای جهاد عرفانی

همره دوستان غیرتمند
بامداد دی زمستانی

پرکشیده به وادی رضوان
رفته نزد حسین ، مهمانی

نبُود کار حضرت حافظ
نبُود کار شخص خاقانی

بخدا نیست کار شاعرها
بخدا نیست کار آسانی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/10/30

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۱ ، ۰۹:۰۲
احمد بابایی

با سلام

    ساعت 14:30 دقیقه روز دوشنبه 8 آذر 1401 ، زمانی بود که بعد از روزها انتظار ، توفیق پیدا کردیم به همراه جمعی از همکاران عزیزم میهمان خانواده آرمان عزیز شویم . بعد از سرودن شعر آرمان عزیز ، آرزویم دیدار با پدر و مادر شهید بود و عرض ارادت و اهدای تابلوی قصیده .

    از جنوب شرق تا شمال غرب تهران حدود یکساعتی زمان لازم داشت . ساعت 13:30 دقیقه از محل کار حرکت کردیم . ترافیک سنگین راه نگرانم می کرد بابت بدقولی و تأخیر . خدا را شکر ، هر چهار گروه سر ساعت رسیدیم . علاوه بر گروه 11 نفره ما ، 20 نفری هم از حوزه علمیه خواهران شهرری آمده بودند .

     فضای پارکینگ و محوطه حیاط مجتمع پر بود از بنرهای تبریک و تسلیت . واحد در طبقه سوم بود و در گروه های 4 نفره با آسانسور بالا رفتیم . با آقای عبدی ـ مدیر روابط عمومی و آقای پیروی آخرین نفراتی بودیم که سوار بر آسانسور شدیم . دوستان پشت درب واحد منتظرمان بودند تا با هم برویم داخل .

     اولین نفری که با او سلام و احوالپرسی کردیم دایی آرمان عزیز بود و بعد ایشان ،  روی پدر بزرگوارش را بوسیدم و سپس با مادر گرامی شان روبرو شدم . بعد از نشستن ، حاج مرتضی خلیلی با نوای زیبا و دلنشینش شروع به مداحی کرد و شعر آرمان عزیز را خواند . از همان ابتدای شعر ، اشک ها را جاری کرد . وقتی به مصرع : "صورتت مثل ماه می ماند" رسید ، بی تابی و اشک مادر شهید به اوج رسید .

     بعد از ذکر مصیبت ، با توصیه حسین شیخ سفلی چند دقیقه ای راجع به شعر و نحوه سرودنش و نیز شخصیت بارز آرمان عزیز صحبت کردم . مادر ایشان چندین بار تشکر کردند و گفتند : شعرتان را خواندم ، خیلی زیبا و دلنشین بود ، شما در این شعر حرف دل مرا زدید و ... .

      در ادامه مراسم پدر بزرگوارشان نیز ضمن تشکر ، از خصوصیت و منش  شهید صحبت کردند . آنطور که پدر می گفت ، آرمان عزیز از سن 6 سالگی علاقه عجیبی به شرکت در مجالس روضه اهلبیت علیهم السلام داشته ، اهل زیارت هفتگی قبور شهدا بویژه شهدای گمنام کهف الشهداء و عاشق زیارت مداوم و مکرر حرم عبدالعظیم حسنی بوده است . تقید او به اقامه نماز شب و فعالیت زیاد در گروه های جهادی و پیگیری جدی در کمک به محرومان و گره گشایی از کار مردم از دیگر برجستگی های این شهید عزیز بوده است .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۱۷:۰۹
احمد بابایی

خدا را شکر بر این برد شیرین
تمام خستگیِ ما درآمد
دوباره پرچم ما رفت بالا
دوباره همّت ما شد سرآمد

دوباره ذوق شعرم کرد جوشش
زبانم باز شد از قفل و از بند
دوباره آسمان شاد و زمین شاد
دوباره برف شادی زد خداوند

سلام و عرض تبریکی دوباره
به تیم ملّی شورآفرینم
به تیم ملّی فوتبال ایران 
به تیم یوزهای سرزمینم

سرود ملّی رمز وحدت ماست
همه با هم یکی و یکصداییم
همه پشت همیم تا برد آخر
به دنبال شکست کدخداییم

آه مجنون 1401/09/04

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۷:۱۴
احمد بابایی

     از زمان مرگ طبیعی مهسا امینی تا به امروز بیش از 80 نفر از بهترین فرزندان این آب و خاک توسط آشوبگران و اغتشاشگران به شهادت رسیده اند . در بین این عزیزان ، آرمان علی وردی داستان متفاوت و گیراتری دارد . این شهید عزیز سراپا نور ، دل ها را تسخیر و جان ها را شیفته خویش کرد تا جاییکه رهبر فرزانه انقلاب از وی با تعبیر "آرمان عزیز" نام بردند . خوشا به سعادتش که تا پای جان پای ولی و امامش ایستاد ، شهید زیست ، شهید مُرد و حقاً باید به حال او غبطه خورد  .

     غروب روز یکشنبه 15 آبان ، با یکی از دوستان صحبت از "آرمان عزیز" بود . گفت : برایش شعری بگو . گفتم : "من کجا و شعر برای آرمان کجا ؟ باید خدا لطف کنه" . گفت : "تو بگو ، لطف می کنن" . اولین مصرعی که آمد این بود : "صورتت مثل ماه می ماند" و بعد مصرع به مصرع تا شد قصیده زیر ، تقدیم شما و روح بلند او با این آرزو که فردای قیامت شفاعت گر مان باشند ان شاءالله  : 

آرمان عزیز : 

کشتۀ روز چارم* آبان
قهرمان بزرگ اکباتان

ای شهید شعار آزادی
در دل پایتخت آزادان

بوی سیب شهادتت پیچید 
شد معطّر ز خون تو ایران

ای وفادار جبهه اسلام
از تبار سمیّه و سلمان 

وی تو از نسل میثم تمّار
وی تو فرزند رستم دستان

درس مردانگی به ما دادی
شیرمردِ غیورِ این میدان

صورتت مثل ماه می ماند
مثل خورشید ، روشن و تابان

می درخشد ز هر دو چشمت نور
می تراود ز جلوه ات ایمان

دشمن از نور تو مشوش شد
کی شود نور ایزدی پنهان ؟

خیل اوباش دوره ات کردند
تک و تنها ، بدون پشتیبان

یاد روضه یا ...  یاد گودالم
یاد آن جانیان بی وجدان

چشم شان کور ، نسل شان ابتر
آن جهولان بدتر از حیوان

خوش به حالت مدافع آقا
خوش به حالت مسافر رضوان

خوش به حالت برادر خوبم
می شوی نزد اولیاء مهمان

پیش مولا شفیع ما هم باش
آرمان عزیز جاویدان ! 

گرچه پای قصیده ام ، امّا
این روایت نمی رسد پایان

آرمان ، حفظ حرمت حرم** است
آرمان ماند و خیل جانبازان

آه مجنون 1401/08/15

* عزیزی فرمود : آرمان روز چهارم آبان مجروح و دو روز بعد در روز ششم آبان آسمانی شد . عرض کردم : آرمان آن روزی شهید شد که در برابر نامحرم ، پیراهن از تنش دریدند ، آرمان آن روزی شهید شد که به او گفتند به امام و ولی و مرجعت دشنام بده ، آری آرمان کشته همان روز چهارم آبان است .

** شهید حاج قاسم سلیمانی فرمود : جمهوری اسلامی ایران حرم است .

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۱ ، ۰۸:۱۰
احمد بابایی

آخرین شعر طنز من این است
دخترم خواند و گفت : شیرین است

گفت : بابا ! کلام تو قند است
مثل سعدی است ، مثل پروین است

شهریاری به شهر ما شاها
شعرهایت شرابِ نوشین است

جان و روح مرا جلا داده
مستحق سلام و تحسین است

گفتمش : دخترم ! رعایت کن
پدرت در کلام ، مسکین است

گفت : باشد ، گلایه ای هم هست
این گلایه ز عهد دیرین است

بین اشعار می زنی به طرف
تیر کبریت سمت بنزین است

فی المثل شعر طنز "سردارت"
یا پدر ! "آب گل" که غمگین است

دلخور از تو شده جناب "سعید"*
شاکی از تو جناب "یاسین" است

با "سمیه" سخن چو بد گفتی
دشمن خونیِ تو "سیمین" است

"باجناقت" ز شعر خود رنجید
تشنۀ انتقام رنگین است

بعد عمری برادری با او
دل ایشان گرفته ، چرکین است

توی شعرت چرا همیشه یکی
سر و پایش شکسته ؛ خونین است؟

دلشان را شکسته می خواهی ؟
این خلاف مرام و آیین است

خودمانیم پدر ، قبول بُکن
تکّه هایت چقدر سنگین است

گفتمش : دخترم ! تأمل کن
اینچنین نیست ، بلکه تلقین است

هرچه گفتم ، حکایتی دارد
پدرت نکته سنج و حق بین است

تو مرا سرزنش مکن جانم !
بیت بیتم طلا و زرّین است !!

بین اینها که یک به یک آمد
بیت آخر بدان که گلچین است :

حقّ آن "باجناق" تک خور من
به خدای احد که نفرین است !!!

آه مجنون  1401/08/12

* اگر اشتباه نکنم حوالی سال 93 بود که شعر طنزی برای دوست و همکار عزیزم زنده یاد سعید مویدی فر گفتم که متاسفانه به دلیل سهل انگاری ، ندارمش ، هر چند ، چند بیتی از آن را حفظ هستم . آن شعر را فی البداهه در جلسه ای که آقا روح الله بیداد رئیس آن بود ، سرودم و همان جا خواندم و در تلگرام فرستادم برای دوستان و بعد هر چه گشتم پیدایش نکردم . هر کس دارد خدا خیرش دهد اگر به خودم برساند . البته  فکر می کنم خود سعید عزیز داشت و بهم نداد ( می گفت : شاید در کامپیوتر منزل باشه ) . یکبار هم در جلسه تودیع آقای بیات به درخواست دوستان خواندم که تحسین دکتر حمیدی فراهانی را برانگیخت و حسابی دست زد و از همه خواست که تشویق کنند .

باقی ابیات هم اشاره دارد به شعرهای طنز آب گل ، سردار ، باجناق و ... که در همین وبلاگ منتشر شده اند .

عکس بالا نیز در اردوی راهیان نور سال 1390 توسط سعید فراهانی گرفته شده و فاطمه جان دقیقاً 3 ساله است .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۱ ، ۰۸:۲۶
احمد بابایی

"همیشه پای یک زن در میان است"
نباشد آشکار و آن نهان است

درآمدها همه مصروف زن هاست
کلید جیب ما دست زنان است

اگر کارت حقوقت دست او هست
یقین دارم که با تو مهربان است

وگرنه روی اعصاب است هر روز
خودت دانی ، نمی گویم چنان است

لباس مردها ساده و ارزان
لباس بانوان امّا گران است

برای هر عروسی ، جامه ای نو
کمد را بنگری ، رنگین کمان است

دگر از کفش و مانتوها نگویم
که آنهم بهر خود یک داستان است

نه تنها رسم شیراز است و تهران
که مرسوم زنان اصفهان است

همیشه نقش شان ، نقش مهمی است
همه فهمیده اند و آن عیان است

اگر دیدی که مردی رشد کرده
بدان که همسر او نردبان است

نه اینکه قدّ او قدّ بلندی است
به این معنا که ذاتاً کاردان است

برای مرد خود دلسوز بوده
برای مرد خود او پلّکان است

ندیدم من زنی زودتر بمیرد !
همیشه جزیی از بازماندگان است

به روی قبر مردان ، زن نشسته
ز بس که سخت کوش و سخت جان است

خداوندا خودت ما را نگهدار
ز هر چه فتنه آخر زمان است

آه مجنون  1401/08/08

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۱۱:۲۰
احمد بابایی

نازنین آمدنت دیر شده
دلم از دست دلم سیر شده 

بعد سر ، صورت من گشت سفید
به خدا عاشق تو پیر شده

آه مجنون  آبان 1401

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۹:۱۲
احمد بابایی

با سلام

        با آنکه شش مرتبه کاروانی به کربلا مشرف شده بودم ، معنی پیاده روی را با آن همه شلوغی و سختی و ... درک نمی کردم و پیش خودم می گفتم: وقتی می شود با هواپیما و در ایام خلوتی رفت دیگر چه کاری است پیاده رفتن و تحمل آن همه رنج و مشقت سفر ؟ کسی پاسخی نمی داد تا اینکه در اربعین 97 مولا طلبید و همراه با دوست عزیزم محمدآقا تاجیک باغخواص ، پیاده مشرف شدیم و علاوه بر مسیر 80 کیلومتری نجف تا کربلا ، کلی راه های دیگر را نیز پیاده رفتیم . تازه مزه سفر را چشیدم . تازه فهمیدم چقدر فرق بین سواره و پیاده هست . هنوز حس ناب رسیدن به کربلا را در وجودم احساس می کنم و برای تکرارش لحظه شماری . آن لحظه نابی که پس از چند روز پیاده روی و تحمل سختی های راه ، حرم را در برابرت می بینی و دست روی سینه میگذاری و بر زبان می آوری : السلام علیک یا اباعبدالله .

      دیشب حوالی غروب آفتاب و در مسیر منزل ، پشت فرمان ، مولا عنایتی کرد و این چندبیت شد ماحصل آن حال خوب . مصرع به مصرع در گوشی تایپ کردم و امروز تقدیم شما و همه عاشقان اباعبدالله . باشد که امسال دوباره قسمت و روزی مان شود . ان شاءالله .

دور از حرم امن شما ، بیمارم
ممنون خدایم که شما را دارم
یک سال گذشته از قرار قبلی
لطفی که دوباره کوله را بردارم

***

در منزل ما دوباره غوغا برپاست
شوق سفر قطره به سمت دریاست
دیشب نفسم به گریه با من می گفت :
ما را تو ببر ، بقیه اش با مولاست

با لطف و عنایت و کرم می آیم
با شوق زیارت حرم می آیم
در طول مسیر زیر لب می گویم :
با اذن شما قدم قدم می آیم

ما را نبُوَد به غیر تو شاه ، حسین !
محبوب دل حضرت الله ، حسین !
از شهر نجف به کربلا راهی نیست
وقتی که تویی شاهد این راه ، حسین !

ایکاش شهید اربعینی گردم
درگیر فضای اینچنینی گردم
ایکاش که من بسان قاسم ، آخر
مشمول دعای نازنینی گردم 

ای مهدی فاطمه بیا ، پیر شدیم
از بس که نیامدید ، تحقیر شدیم
با آمدنت بیا زمان را بشکن
از دست زمانه ما زمین گیر شدیم 

آه مجنون  1401/06/01

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۲۳
احمد بابایی

با سلام

    محرم امسال محمدیاسین عزیز ، پسر دوم برادرم حاج محسن ، شش ماهه است . پسر خوب و قشنگی که بسیار دوست داشتنی و آرام است. خدا حفظش کند . لا یوم کیومک یا اباعبدالله 

الهی عمویت فدایت شود
و دور از تو چشم حسودان بد

الهی بمیرد برایت عمو
الهی ز مولا بگیری مدد

الهی که یاسین ! به پای حسین
حسینی بمانی فقط ،  تا ابد

خدایا خودت دست او را بگیر
خدایا رسانش به بالای صد

آه مجنون 1401/05/14
هفتم محرم 1444


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۱۵
احمد بابایی

سلام

  ساعت 6:30 صبح روز سه شنبه 14 تیرماه 1401 در گشت صبحگاهی در خیابان پاسدارگمنام به امیر زرگری نژاد بابت این لباس رها شده بر روی نرده ها و جمع آوری اش توسط کارگر همان پست ، تذکر دادم . بلافاصله امیر از ماشین پیاده و در چند ثانیه از نرده ها بالا رفت . سریع با گوشی موبایلم عکس بالا را گرفتم .

    روز جمعه 7 مرداد ، در حال پیاده روی به سمت منزل عکس آنروز را دیدم و خواستم در گروه کاری مان ارسال کنم که چند بیت زیر شد زیرنویس آن عکس . تقدیم شما و امیر زرگری نژاد جوشقانی :

صد نرده و نیزه نیست مانع
در راه هدف که هست خدمت

چون ببر پر از توان و نیرو
چون شیر پر از شکوه و هیبت

این است مرام زرگری ها
ایثار و وفا بدون منّت

او دور شده ز بار منفی
تندیس بلند بچه مثبت

یک فرد نجیب جوشقانی
یک فرد اصیل و با اصالت

یا رب تو خودت پناه او باش
از روز نخست تا قیامت

آه مجنون 1401/05/07

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۳
احمد بابایی

با سلام

     سحر روز سه شنبه 20 اردیبهشت ماه حدود ساعت 4:30 بامداد راهی محل کار شدم تا همه چیز برای بازدید ساعت 6 صبح آماده باشد . پشت فرمان گروه های واتس آپ را نگاه می کردم . در گروه راهیان کربلا ، آقامجتبی درویشی از دوستان خوب بسیج دانشجویی ، کلیپی از حضرت آقا فرستاده بود که فرموده اند : به کوری چشم آنهایی که نمی توانند ببینند ، از همه مشکلات بیرون خواهیم رفت . خواستم وضعیت واتس آپ بگذارم که این دو بیت شد زیرنویس آن : 

شک ندارم به قدر یک ارزن

چون حکیم است و حکمتش روشن

کشورم سربلند خواهد شد

کوری هر دو چشم اهریمن

آه مجنون  1401/02/20

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۳
احمد بابایی