آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد.

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیزم ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۷۱ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

گفت با من یک رفیق ساده دل :
رحمت حق بر رضاخان زِبل

اهل کار و اهل کوشش بوده او
اهل جود و اهل بخشش بوده او

در پناهش امنیت ما داشتیم
خوب بود و عافیت ما داشتیم

خطّ آهن یادگار سعی اوست
شایعه بوده که ایشان زورگوست

شایعه بوده زمین خواری او
داستان بوده ستمکاری او

حرف مفت است که سوادی او نداشت
وقف ایران کرد هر چیزی که داشت

مال مردم را گرامی داشت او
تخم آبادیِ ایران کاشت او

مهربان بوده همیشه با همه
دادگر بوده میان محکمه

با خدا بوده ، مسلمان بوده او
پیرو مقداد و سلمان بوده او

در عزاداری برهنه پا زده
بر سرش در روز عاشورا زده

در وفاداری او تردید نیست
بهتر از او را اگر دارید ، کیست ؟

با خودش از مملکت چیزی نبرد
کشورش را او به فرزندش سپرد

عازم موریس شد آن پادشاه
آن امیر بی نظیر  بی گناه

دست خالی رفت از این آب و خاک
تا نبیند کشورش روی هلاک

هر چه داریم از سر خان رضاست
قلب من بر مهر ایشان مبتلاست

روح ایشان شاد در خلد برین
بر چنین شاه بزرگی ، آفرین


***

گفتمش: جانم ! کمی آهسته تر
بس کن این حرف کجِ  نامعتبر

ای رفیق ساده دل ! آرام باش
کم طرفدار بد و بدنام باش

هیچ می خوانی ز تاریخ وطن ؟
هیچ می دانی از این مرز کهن ؟

اندکی هم جستجو ، قبل سخن
بد نباشد ای عزیز جان من

بشنو اینک واقعیت را درست
تا ببینی کیست؟ آن شاه نخست

شاهِ اول ، اهل منقل بوده است
شک نکن تا خرخره آلوده است

بی سواد و قلدر و یک لاقبا
بوده او قاطرچی اسطبل ها

با فشار خارجی ها رشد کرد
یک شبه او بی محابا رشد کرد

کودتا کرد و به شاهی او رسید
در حقیقت به تباهی او رسید

اندکی درک درستی او نداشت
تخم نفرت در دل انصاف کاشت

او‌ گدایی بوده بی اصل و نسب
بی هویّت ، بی ادب ، فرصت طلب

چون دری بر تخته شد ، گل کرد او
با حجاب و دین تقابل کرد او

دشمن دین خداوند بود او
قاتل قوم هداوند بود او 

یاد کن آن روز گوهر شاد را
کشته های دست این جلاد را

جرم آنان بود جز درد حجاب ؟
حرف آنان بود جز حرف حساب ؟

با مدرّس او چه کاری که نکرد
کشت آخر بی صفت ، آزاده مرد

قاتل سیدحسن پس کیست؟ اوست
کند از هر که مخالف بود ، پوست

میرزا را دائما اذیت نمود
بانی مرگش همین افریطه بود

فرّخیِ یزدی و امثال او
جان سپردند در ید چنگال او

شهوت قدرت امانش را برید
هر که نقدش کرد ، آخر شد شهید

خط آهن را برای ما کشید؟
یا برای انگلستان پلید؟

خاطرات تلخ را تکرار کن
باطن خود را پسر ، بیدار کن

او برای مردمش کاری نکرد
جای ، خالی کرد هنگام نبرد

جانفشانی در مرام او نبود
یکسره بر ثروت خود می فزود

خویشتن را چون خدا پنداشت او
مالک بی انتها پنداشت او

انتخاباتش همه فرمایشی
کاندیداها تماماً پوششی

راست میگویی که او بخشنده بود
تکّه تکّه از وطن را کنده بود

اهل بخشش بود از خاک وطن
اهل کار اما برای خویشتن 

خاک ایران را به یغما داد او
هم زمین و هم ز دریا داد او

عِرق های حضرت والا چه شد ؟
کوه های آرارات ما چه شد ؟

بخشش اروند و فیروزه چرا ؟
این یکی شد از هزاران ماجرا

من یقین دارم اگر او مرد بود
پای ایران بی برو برگرد بود

عازم موریس نه ، تبعید شد
چون به دست اجنبی تهدید شد

پادشاه بی یال و کوپال اوست
نزد دشمن چون خر دجّال اوست

نزد دشمن ، جرأتی از خود نداشت
قدر ارزن هیبتی از خود نداشت

توی دست اجنبی چون موم بود
این صفت از ابتدا معلوم بود

ظلم ها دید و دهانش بسته بود
خائنانه او زبانش بسته بود

با خودش سرمایه ای هنگفت برد
من نمی گویم ، فروغی گفت : برد

عاشق ایران و ایرانی نبود
لایق شاهی و سلطانی نبود

قطره ای از خون ایرانی نداشت
مویی از موی سلیمانی نداشت

حاج قاسم افتخار کشور است
نام پاکش اعتبار کشور است

گر تو شک داری ، بیا ، اینهم گواه
اردشیر زاهدی ، داماد شاه

قبل مردن اعترافی تلخ کرد
با ستایش از سلیمانیِ مرد

خاندان پهلوی جز ننگ نیست
مستبدتر از رضا میرپنج کیست ؟

شاه ایران حضرت مولا ، رضاست
هر چه داریم از عنایات خداست

دور شو از تیرگی ها جان من
لعنت حق بر رضاشاه لجن

مطمئن بودم من از روز نخست
روشنم از چشمه ای پاک و درست

چشمۀ ما بوی منطق می دهد
بوی حق ، بوی حقایق می دهد

من خلاصه می کنم گفت و شنود
بر امام و بر شهیدانش درود

آه مجنون  1403/12/01

رضاشاه پهلوی ، از جمله اشخاصی است که دیدگاههای مختلف و بعضاً متضادی نسبت به وی و اقداماتش وجود دارد. برخی با نگاه به اقداماتی از قبیل ایجاد دولتی مدرن و تأسیس نهادهایی از قبیل آموزش‌ و پرورش، دانشگاهها، بیمارستانها، فرودگاهها و ...، وی را رهبری ترقی‌خواه و مدرن می‌دانند که می‌خواست ایران را از کشوری سنتی و عقب‌مانده به کشوری پیشرفته و مدرن تبدیل کند.

اما برخی دیگر وی را دیکتاتوری قلدر و خود رای دانسته‌اند، که سعی در نابودی فرهنگ و نهادهای دینی و فرهنگی ایران و جایگزینی آن با نهادهای غربی داشت و در این راه همه مخالفین و حتی منتقدین خود را از میان برمی‌داشت. این دسته از تحلیل‌گران شاهد خود را مسائلی از قبیل کشف حجاب و تضعیف مذهب و علمای مذهبی، حذف مخالفین سیاسی و ... می‌دانند.

اما ورای این نوع نگاهها و درستی یا نادرستی آنها، آنچه مشخص است و تمامی موافقین، منتقدین و مخالفین رضاشاه بر آن اتفاق‌نظر دارند سیاست سرکوب سیاسی رضاشاه و برخورد دیکتاتورمآبانه و سرکوبگر وی با منتقدین و مخالفینش بوده است. وی و دستگاه امنیتی‌اش در طول دو دهه تعداد بسیاری از علماء مذهبی، سیاسیون، هنرمندان و ... را به قتل رسانده و یا از طریق زندانهای طویل‌المدت، نه‌تنها از گردونه فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی حذف کرده‌اند، بلکه حق زندگی عادی را نیز از آنها سلب نمودند. رضاشاه حتی به کسانی که به وی در راستای رسیدن به سلطنت کمکهای بسیاری کرده بودند نیز رحم نکرد و بسیاری از نزدیکان و اطرافیان خود را به بهانه‌های مختلف از بین برد .

سروده فوق که مصادف است با سوم اسفند ( سالروز کودتای 1299 رضاخانی ) را در جواب همکار بازنشسته ام که طرفدار رضاخان است و شب گذشته برایم چند کلیپ در دفاع از خاندان منحوس پهلوی فرستاد ، گفتم . خدا ان شاءالله همه ما را به راه راست هدایت کند . آمین!

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۴
احمد بابایی

سلام
بعد از انتشار شعر "بهترین خبر" در گروه دوستان مسجد و پایگاه ، برخی دوستان نظیر مجتبی نیکویی ، مهدی علی دایی ، محمد تاجیک باغخواص ، محسن قائم و ... تمجید کردند و در پاسخ به مطلبی از بنده در باب واکنش دوستان ، روح الله معصوم زاده واکنشش را با این شعر معروف جناب سعدی نشان داد و نوشت : خانه از پای بست ویران است ـ خواجه در فکر نقش ایوان است . دلیل این برداشت و واکنش او را نفهمیدم ، اما پاسخش شد این بداهه زیر که پشت فرمان از پل فیروزآباد تا قرچک گفتم و در گروه فرستادم . توضیح اینکه آقا روح الله را به دلیل تحصیلات حوزوی اش "شیخ" خطاب می کنیم .


در جواب گلایه احمد
باز هم شیخ ما به حرف آمد


تکه انداخت ، با من است ایشان
که منم خواجه ، فکر من ایوان


خوش بحالت ز خواجگی دوری
سالک خوش طریقت نوری


خوش به حالت که فکر تو بالاست
فکر ما قطره ، فکر تو دریاست


قطره از آسمان ، زمین بارد
هر کسی یک وظیفه ای دارد


کار من شعر و کار تو حرف است
این یکی قطره ، آن یکی برف است


یخ نمودم ز این گلایه تو
من ندارم قبول آیه تو


آه مجنون 1403/11/30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۵۵
احمد بابایی

ناله بی اثر نمی خواهم
لذت مختصر نمی خواهم

بهترین همسفر! کجایی تو
راه بی همسفر نمی خواهم

دوست دارم ببینمت جانم
یار غایب نظر نمی خواهم

گوشۀ چشم تو مرا کافی است
من که شق القمر نمی خواهم

جان زهرا بیا تمامش کن
سیصد و سی... نفر نمی خواهم

جان ما حاضر است و ناقابل
نَفَسم را دگر نمی خواهم

در شهادت سعادتی خفته است
مرگ بی دردسر نمی خواهم

با تو عمرم به بار می آید
عمر خود را هدر نمی خواهم

حال ما را تو خوب می دانی
نامه و نامه بر نمی خواهم

کم ما را خودت زیادش کن
مطمئناً ضرر نمی خواهم

با قیامت ، قیامتی رو کن
مهدی منتَظَر نمی خواهم

"دوره غیبتت به سر آمد"
بهتر از این خبر نمی خواهم

آه مجنون  1403/11/26

امسال روز نیمه شعبان و ولادت امام زمان (عج) ، 26 بهمن است ، سالروز تولد 44 سالگی ام  و چقدر شیرین و دلچسب که روز تولدت با امامت یکی شود ، افتخاری که دیگر نصیبم نخواهد شد . از امام عیدی تولدش و تولدم را طلب کردم و این چند بیت ، عیدی تولد و عنایت آقاست . به امید آنکه زودتر بیاید و بساط این همه ظلم جهانی را برچیند . اللهم عجل لولیک الفرج . 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۲۳
احمد بابایی

مبارک باد میلادت در این روز پر از شادی
خدا را شاکرم امشب از این لطف خدادادی
رباعی جان گرفت از یمن این مولود عرفانی
قصیده با غزل آمد به سرحدّات آبادی

آه مجنون 1403/11/01

روز اول بهمن ، وقتی سری به صفحه اینستاگرام زدم ، خبر تولد آقای عرفان پور را دیدم که همکارانشان در حوزه هنری برایش جشن ساده ای تدارک دیده بودند . بداهه فوق را به همین مناسبت در قسمت نظرات نوشتم . میلاد عرفان پور در اول بهمن 1367 در شهر شیراز به دنیا آمده و استاد بلاشک رباعی در زمانه ماست . این رباعی معروف که اشک حضرت آقا را هم درآورد از سروده های اوست : 

ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند
از هر چه دم زدیم ، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند

البته در سایر قالب ها نیز عالی درخشیدند . بعنوان مثال همین بیت عاشقانه :

رفتی و هیچ نگفتی که در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

حاصل همکاری های او با محمدمهدی سیّار شعرهای نابی است که حتما شنیده اید و بارها توسط میثم مطیعی در نمازهای عید فطر و ... قرائت شده است . خدا حفظشان کند .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۳۷
احمد بابایی

کجا رفتی اسد ؟ برگرد ، برگرد
امان نامه چه ها با غیرتت کرد؟

فریب وعده های غرب خوردی
و ایضاً این شغالان و سگ زرد

خدا رحمت کند حافظ اسد* را
که بی ایران شدی حالا جهانگرد

برو خوش باش در روس و بلاروس
فرارت ننگ تاریخی است ، ولگرد

ندارد آبرو آن پادشاهی
که وقت جنگ و جنگیدن کم آورد

تو پایت روی خونهای زیادی است
ضرر کردی ، ضرر کردی تو نامرد

 

آه مجنون  1403/09/18

*حافظ اسد ـ پدر بشار در زمانی که در بستر مرگ بود به بشار گفته بود : تا زمانی که با ایران هستی ، هستی و هر زمانی که ایران را از دست دادی ، بدان که دیگر نخواهی ماند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۳ ، ۱۶:۲۲
احمد بابایی

دوست بسیار عزیزم اصغر عبدالهیان بجستانی که دو سالی است به شهرستان آبا و اجدادی خویش ، بجستان در استان خراسان رضوی مهاجرت کرده ، زعفران های درجه یک و فوق العاده ای که دسترنج یکی از اقوام هست را به سفارش دوستان ، از طریق پست ارسال می کند . اشکال در کدپستی ما ، مانع از ارسال زعفران می شد تا اینکه بعد مدت ها کدپستی جدید را از اداره پست دریافت کردم و قیمت زعفران در این فاصله بیش از دو برابر افزایش یافت . بعد از سرودن شعر اصغر آقا اعلام کرد قیمت زعفران کاهش و به قیمت مثقالی 490 هزار تومان رسیده است . همین زعفران در بازار با برندهای معروف تا مثقالی 900 هزار تومان به فروش می رسد .


سلام حاج اصغر ای ماه درخشان
سلام ما به تو شاه بجستان

سلام از دشت سرسبز ورامین
سلامی از جنوب شرق تهران

چه فرقی می کند اصلاً برادر
کجای کشوری ، هر جای ایران

که باشی ، مرکز دنیا همانجاست
طلاخیز است این خاک زرافشان


امیدوارم که حالت خوب باشد
در این بی برقی و گرمای سوزان


نمی پرسی رفیقت هست زنده
نمی پرسی ز ما حالی ، مسلمان!

ببخشا گر شدم بنده مزاحم

دوباره زعفران خواهم فراوان
 
برای همسر خود ، مادر او
برای خاله و دایی و مامان

برای عمه ها و زن دایی ها
برای مریم و مهلا و مرجان

برای ساره و سارا ، سمیه
برای زهره و زهرا و مژگان 
 
برایم بهترین ها را تو بفرست
طلای سرخ از دشت خراسان

کدپستی برایت می فرستم
گرفتم از اداره پست ، آسان

دوباره همسرم امشب به من گفت :
"ندارم زعفران احمد ! به قرآن

غذا بی زعفران عطری ندارد
نماند آبرو در پیش مهمان
 
مگر اصغر نگفته می فرستد؟
نگو که او شده استاد چاخان"

نگفتم که گرانی هست ، علت
نگفتم که مقصر نیست ایشان

نگفتم که حقوقم هست اندک
نگفتم که حسابم هست داغان

تصور می کند کوتاهی از توست
تصور می کند که هست ارزان

نمی‌داند تورم تا کجا رفت
ندارد صاحبی از بهر سامان

دوباره اشک ملت گشت جاری
دوباره شخص قالیباف خندان

پزشکیان حدیث و آیه خواند
و اما کارگر نالان و‌ گریان

گناه این گرانی گردن کیست؟
که برد از جامعه تقوا و ایمان

دوباره یادم آمد غصه ها را
نمی خواهم , شدم بنده پشیمان

ولی حالا شما جدّی مپندار

شما از باب احسان ، حتی الامکان

برایم شصت مثقال معطّر
بعنوان صله ، بفرست الان

آه مجنون 1403/06/15

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۴
احمد بابایی

اگر داری شما هم اشتیاقی
بفرما قهوه از جنس عراقی
تمام راه لطف مطلق اوست
نباشد هیچ امری اتفاقی

آه مجنون 1403/05/31 . عمود 1150

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۴۹
احمد بابایی

خرمای عراق بی گمان می چسبد
یک تکه پنیر و قرص نان می چسبد
اینجا همه چیز بوی او را دارد
همچون گز ناب اصفهان می چسبد

آه مجنون 1403/05/29
مسیر پیاده روی نجف به کربلا . عمود 313

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۴
احمد بابایی

بنگر ز کجا ، مرا کجا آوردند
من را طلبیده ، سامرا آوردند
هم کوفه و کاظمین ، هم شهر نجف
با پای پیاده کربلا آوردند

آه مجنون ـ سامرا 1403/05/27

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۵۹
احمد بابایی

این ساحت امن ، سرپناهم باشد
درمانگر قلب روسیاهم باشد
فردا که به یک شفاعتی محتاجم
فرش حرم شما گواهم باشد

آه مجنون ـ سامرا 1403/05/26

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۲۱
احمد بابایی

عکس روی کوله ام تا جور شد
باز هم این کوله ام مشهور شد
می روم با او به اعماق بهشت
این گذر با مِهر او ممهور شد

آه مجنون 1403/05/10

      سلام . همانطور که در سفرنامه اربعین سال گذشته اشاره کردم : چه با عکس و چه بی عکس ، این سفر تمام می شود و جدای از سفر ماشینی ، بیش از 100 کیلومتر در مسیر شهرها مخصوصاً از نجف تا کربلا پیاده می روی ، پس چه بهتر که از این فرصت برای ترویج ارزش ها استفاده کنی ، ضمن آنکه کوله ات متمایز می شود و راحت پیدایش می کنی و از گم شدنش در اثر اشتباه نیز پیشگیری .

عکس روی کوله می تواند عکسی از رهبر فرزانه انقلاب ، شهید یا شخصیت مورد علاقه و یا شعر و حتی دلنوشته ای باشد . حتم دارم امسال عکس شهید رئیسی و شهید اسماعیل هنیه و نیز مظلومیت غزه زیاد به چشم خواهد خورد ، چرا که عکس ها حرف می زنند و پیام منتقل می کنند . با امید آزادی قدس شریف و نابودی اسرائیل کثیف ان شاء الله .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۱
احمد بابایی

طرز تهیه آش رشته خوشمزه جا افتاده و مجلسی خانگی مرحله به مرحله

سلام     

     غروب هجدهم خرداد برای احوالپرسی روزانه راهی منزل مادرم شدم . دیدن ظرف " آش پشت پا " سفر حج دایی محمد عزیزم که به همراه همسر و دختر خانم شان راهی سفر حج واجب شدند ، چند بیت زیر را در همان لحظه به ارمغان آورد . با آرزوی قبولی سفر حج همه حاجیان و  بازگشت دست پر آنان .

رفتم امشب به منزل مادر
در همان ابتدا ، بدو ورود
گفت : محسن* برایم آورده است
ظرف آشی که روی میزش بود

چند قاشق ز آش شان خوردم
واقعا بی نظیر و عالی بود
آش یعنی همین ، همین مزّه
جای حاجی چقدر خالی بود

آرزو می کنم که برگردند
دست پر از مدینه و مکّه
با دعای شما عزیزانم
روزگار همه شود سکّه

کاش هر کس که آرزومند است
زائر مکّه و مدینه شود
جای ما هم فقط دعا بکند
نایب احمد سکینه شود


آه مجنون ۱۴۰۳/۰۳/۱۸

*محسن ـ پسر دایی ام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۳ ، ۱۴:۰۸
احمد بابایی

خبر آمد که بالگرد عروج
بار آخر به آسمان برخاست
هشت عاشق میان خود می برد 
بر دو بال فرشتگان برخاست

هشت خادم به آسمان رفتند
تا بگیرند مزد خدمت را
نوش جان تمام عاشق ها
سر بکش جرعه شهادت را

سر بکش ای رئیسی مظلوم
یاور مردم ستمدیده
بعد عمری سفر ، بخواب اینک
ای که راحت شبی نخوابیده

در جواب تمام بدخواهان
با صبوری ، ادب نشان دادی
مثل دکتر بهشتی مظلوم
با سکوتت شکستشان دادی

بغض آقا دوباره غوغا کرد
اشک ملّت دوباره جاری شد
گفت از تو ندیده جز خوبی
این شهادت چه اعتباری شد

این شهادت مبارکت باشد
واقعاً بر شما برازنده است
وعده صادق خداوند است
مزد آنکه دل از همه کنده است

دید دنیا به چشم خود امروز
مرد خدمت ! چقدر محبوبی
تا ابد جاودانه خواهی بود
مظهر استقامت و خوبی

شک ندارم که پست و بدبخت است
هر که از مرگ تو شده خوشحال
ما که غبطه به حال تو خوردیم
ای شهید عزیز خوش اقبال

شک ندارم ظهور نزدیک است
می رسد منتقم بزودی ها
رهبر انقلاب اسلامی
می دهد پرچم قیامش را


آه مجنون  1403/03/02

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۳ ، ۱۹:۲۳
احمد بابایی

عاقبت شوم مسئولینی که به عدالت رفتار نمى‌کند

بسم رب القادر بی انتها
آن خدای مالک روز جزا

آن خدای داور با اعتدال
ذره ای پیشش نگردد پایمال

می نویسم از گروهی اینچنین
تا نماند این رسالت بر زمین

می نویسم  از کسانی که فقط
یک هنر دارند ، آنهم بس غلط

یک نفر در بین شان خوشنام نیست
گام ما ، با گام شان ، همگام نیست

سابقه دارند در برخی امور
قطر آن پرونده ها گشته قطور

من خبر دارم ز پشت پرده شان
از تمام کرده و ناکرده شان

کاش مالی بود و اخلاقی نبود
آشکارا بود و قاچاقی نبود

کاش مانند شهیدش بود او
اهل منطق بود و مرد گفتگو

حرف می زد ، منتها ملزم نبود
روی قول خود کمی محکم نبود

بارها حرف خودش را پس گرفت
او اثر از هر کس و ناکس گرفت

هر کسی که دزد شد ، محبوب تر
هر که بدتر شد ، برایش خوب تر

خوب ها را از خودش می راند او
بر هوا می داد آب و آبرو

کاش تیمش ، تیم پای کار بود
ناظری بر کار پیمانکار بود

با پشیزی رام پیمانکار شد
وام دار مرد بی مقدار شد

گوهر پاکی خود را می فروخت
بس دهان هایی که با اغفال دوخت

کاش می دانست راهش راه نیست
آخر این تیرگی جز چاه نیست

فکر کرده تا قیامت ماندنی است
تا ابد این جامه ها پوشیدنی است

می رسد روزی که این کت را به زور
از تنش کنده ، شود راهی گور

می رسد آن روز و غوغا می شود
هر کسی بد کرده رسوا می شود

هر کسی که ذره ای بد کرده است
با خودش آتش فقط آورده است

هر کسی هم که سلامت بوده است
تا قیامت خاطرش آسوده است

الغرض گفتم تمام حرف را
تا رسم حالا به اصل ماجرا

هر که از نام پدر بالا رود
عاقبت چوب ترش را  می خورد

می گذارم من قلم را بر زمین
چون که آقاسی سروده اینچنین :

"جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن "

آه مجنون 1403/02/30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۸
احمد بابایی

جان من ! به تنم بلای شما
هر چه دارم فقط برای شما
آرزویم شبانه روز این است
جان ناقابلم فدای شما

آه مجنون 1403/02/18

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۴۰
احمد بابایی

این عکس را من امروز
از مجتبی* گرفتم
او کودکانه خندید
من بی هوا گرفتم

او نور کار ما بود
مانند ماه و خورشید
با آن نگاه شیرین
ذوقم دوباره جوشید

ذوقم دوباره گل کرد
چون قطره های باران
تا شعر نو بروید
از نونهال افغان

دستان کوچک او
یاری گر پدر بود
دست دعای بابا
همواره کارگر بود

کاری بزرگ می کرد
دستان کوچک او
مردانه کار می کرد
آرام و بی هیاهو

استاد کوچک‌ ما
با کار آشنا بود
با دست و پای خسته
آموزگار ما بود

ای مهربان عالم
ای آنکه دستگیری
لطفاً مواظبش باش
تا او رسد به پیری

آه مجنون1403/02/07

* آقامجتبی در کلاس دوم دبستان درس میخونه و روزهای پنجشنبه و جمعه ، به پدرش که استاد بنا است کمک می کنه . آقا مجتبی بسیار خوش اخلاق ، صبور ، مهربان و حرف گوش کن و سخت کوشه . خدا حافظش باشه ان شاءالله .

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۱۶
احمد بابایی

چاره این درد بی درمان کجاست ؟
آرزوی آرزومندان کجاست ؟

رفت از دستم ، خیالش با من است
قلبم از نور حضورش روشن است

روشنم با خاطرات خوب او
تا همیشه مانده ام مجذوب او

هر زمان یاد جوانی می کنم
با زمانه بد دهانی می کنم

ای زمانه ! عشق ما را باد برد
لیلی ما بود و ما از یاد برد

ای زمانه ! شرم گیتی بر تو باد
مادر گیتی چنان لیلی نزاد

عشق لیلی تا ابد در خون ماست
عاشق اوییم و او خاتون ماست

آه مجنون 1402/12/02

۲۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۰۴
احمد بابایی

خدایا ! شاهدی ، امروز دیدی
و یا از این و آن امشب شنیدی
عوض کردند همکاران شیطان
دوباره جای جلّاد و شهیدی

شهیدان سرفرازانند آخر
ز فهم و وهم برخی ها فراتر
شنیدیم از خودت در آیه ای که :
شهیدان زنده اند ، الله اکبر

میان شبهه و اسناد فرق است
میان بنده و آزاد فرق است
یکی با تو ، یکی هم در تقابل
میان شاهد و شیّاد فرق است

آه مجنون 1402/11/03

#شهید_نوید_کرم_پور
#قاتل_محمد_قبادلو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۲۰
احمد بابایی

سیدحسن نصرالله و نوه اش (عکس)

چون کبوتر ز نسل پروازیم
مالک سرزمین اعجازیم 

با شهادت دوباره جان گیریم
ما صبوریم ، ما سرافرازیم

کودکم مشق جنگ می خواند
ما ز گهواره نیز سربازیم

خصم صهیون شکست خواهد خورد
شک نکن ما به او نمی بازیم

غزه هرگز ز پا نمی افتد
تا شهیدیم ، تا که جانبازیم

غزه از نو دوباره می روید
غزه را ما دوباره می سازیم

آه مجنون 1402/08/14

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۱۰:۵۷
احمد بابایی

     سلام . تصویر بالا ، کارت عضویتم در کتابخانه حضرت ولیعصر (عج) روستای کلین است در ابتدای دهه هفتاد با عکسی که در سال 66 برای ثبت نام پایه اول ابتدایی در عکاسی خیابان شریعتی پیشوا گرفتم و به لحاظ رعایت قافیه مجبور به یکسال اضافه کردنش در شعر شدم . این کارت خاطره انگیز هنوز در آلبوم دوران کودکی ام در کنار ده ها کارت دیگر جا خوش کرده و گذر زمان را به رخ می کشد .

   کتابخانه با همت برخی جوانان کتاب دوست روستا نظیر آقا رضا هداوند میرزایی و حسین آقا میرزایی که هر دو معلم بودند در مدرسه متروکه و قدیمی روستا و در فضایی به اندازه دو کلاس مجزا راه اندازی و افتتاح شد ، یک کلاس مخزن و دیگری مفروش به موکت بود جهت مطالعه و باید بدون کفش وارد می شدی و بر زمین می نشستی ، پنجره ای کوچک بین دو کلاس گشوده شده بود جهت دسترسی به کتابدار . بیشتر کتاب ها ، اهدایی اهالی روستا بود و هر که هر کتابی را نمی خواست و یا دوست می داشت وقف کتابخانه می کرد .

   آن روزها به دلیل نبود موبایل و اینترنت و ... دسترسی به کتاب برای مان جذاب بود و همین جذابیت پای مان را به تنها کتابخانه جدیدالتأسیس روستا باز کرد . هرچند به سال نکشیده ، پدرم بخاطر تحصیل و آینده بهتر ما ، قید روستا را برای همیشه زد و به ورامین مهاجرت کرد . بعدها متوجه ارزش این کار به موقع پدر شدیم و خیر و برکت نهفته در این مهاجرت . قرآن و روایات نیز نوصیه به مهاجرت دارند .

     شعر زیر ماحصل مشاهده کارت و رفتن به آن فضاهای نوستالژیک در دهه 60 و ابتدای دهه 70 است . عمیقاً معتقدم متولدین دهه های 50 و 60 بسیار بهتر از متولدین دهه های 70 و 80 و 90 کودکی کرده اند و خاطرات شیرین ساخته اند . ما هیچگاه نسل سوخته نبوده و نیستیم و اتفاقاً بچه های امروزی در مقایسه با والدین شان ، نسل سوخته اند که شرحش در حوصله این مطلب نیست . یا حق .   

دنبال کودکی ام
امشب دوباره رفتم
اینجا کلاس دوّم
در سال شصت و هفتم

دوران کودکی ام
پر بود از تماشا
از خاطرات شیرین
در آب و خاک آنجا

بازی ی کودکانه
با بچه های کوچه
فوتبال گل کوچیک و
دنیای گل یا پوچه

شعر دوکاج و پترس
تصمیم خوب کبری
کوکب خانم و چوپان
املای سختِ بابا

نُه روز قبلِ اسفند
یادم نمی رود من
فریادهای شادی
ماه قشنگ بهمن

دوران جنگ بود و
دلها همه یکی بود
یک تار موی سیبیل
برتر ز هر چکی بود

بابابزرگ من رفت
مادربزرگ من نیز
آن خاک پر بها شد
شعرم شده غم انگیز

روستای من کلین است
در پاکدشت تهران
جایی که دوست دارم
آنجا رسم به پایان

کردم وصیتم را
زادگاه من کلین است
قبر منم همان جا
این بیت آخرین است

آه مجنون 1402/08/13

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۱۹:۳۰
احمد بابایی

    

باسلام

      دست اندازی به بیت المال و حقوق عمومی ، رویه جاری برخی از بی انصافان بی مروّت بوده و هست . شهوت زیاده خواهی مال و ثروت موجب شده فرد به هیچ چیز جز منفعت کوتاه مدت خود فکر نکند ، به تمام قوانین شرعی ، حکومتی و انسانی پشت پا بزند و به امید مال اندوزی بیشتر ، بخشی از سرمایه عمومی را به تاراج ببرد . یاد حدیثی از امام علی علیه السلام افتادم که فرمودند : دنیا در فراق آرزوها به پایان می رسد .

     متاسفانه اخبار افشاء ، دستگیری و حتی محاکمه این خنّاسان نیز نتوانسته آنطور که شایسته است از آمار این گناه و خطای بزرگ در جامعه ما بکاهد . کاش این جانیان بی انصاف کمی هم به منافع ملّی می اندیشیدند و این طور به جان بیت المال نمی افتادند . در این میان نقش نهادهای نظارتی نیز بسیار مهم است و لازم است که به جای پرداختن و تمرکز بر امور غیرضروری نظیر ظاهر افراد ، کمی هم به فکر نظارت موثر بر این امور مهم باشند ، بسترها را بشناسند و از تمام امکانات به منظور پیشگیری و برخورد قاطع و عبرت آموز استفاده کنند . البته شیشه را فقط با دستمال تمیز ، می شود تمیز کرد ، قطعاً همه ما باید پاسخگوی عملکردمان نزد وجدان ، جامعه و خدای  خود باشیم  و  آن روز نزدیک است .

     قصدی برای سرودن شعر زیر نداشتم و ناخودآگاه اینطور و بر اساس واقعیت موجود سروده شد . به لحاظ حفظ حرمت افراد ، برخی اسامی تغییر کرده است .  به امید روزی که دست تمامی خائنین به حقوق ملت قطع گردد این شعر تلخم تقدیم شما عزیزان :

چون خداوند وعده اش را داد
اتّفاق مبارکی افتاد

بعد چندی خبر ز رفتن شد
رفتن یک نفر از این بنیاد

رفتن یک مدیر پر کینه
رفتن یک مدیر پر ایراد

هر مدیری که آمده ، رفته
تا شود یک تحوّلی ایجاد

رفتنی شد جناب لابی گر
گرچه هرگز نمی رود از یاد

خاطرات عجیب آن آدم
خاطرات غریب آن استاد!

خاطرات تمام بازی ها
در خرید ورق و یا فولاد

هر خریدی بسان یک طعمه
در تبحّر ، بسان یک صیّاد

یکسره بر زبانش این جاری
می شنیدم همیشه این فریاد :

"میخرم زیر قیمت بازار
از خوراکی گرفته تا شمشاد

ناخدای خرید و تخفیفم
تو بگو صد ، میخرم هشتاد

بهتر از خود ندیده ام هرگز
برتر از من کجا طبیعت زاد ؟ "

بگذریم از ادامه حرفش
بوده انگار ماه مادرزاد

خاطیان را همیشه پشتیبان
در کجا ؟ در ... ناکجاآباد

با فلانی همیشه هم پیمان
دشمن خونی من و بیداد

دشمن اتحاد و بابایی
یا که حتی ،  مهدی قنّاد

بستن دکمه یقه ، یا که ...
جای مهری ز مشهد و بغداد

مطمئناً نشان تقوا نیست
فعل بی ریشه می رود بر باد

گرچه دکتر دلش کمی می خواست
می شد از دست این بشر آزاد

قرعه را عاقبت مهندس برد
کلّه پا گشت "مردک شیّاد"

آری این است آخر رندی
قطع دستان او مبارک باد* !

* دستان آلوده به فساد مالی چاره ای جز قطع شدن ندارد  (مقام معظم رهبری )


احمدبابایی ( آه مجنون )

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۱
احمد بابایی

عکس/ حرم مطهر و نورانی امام موسی کاظم (ع) در کاظمین

خوش به حال زائران کاظمین 

ساکنان آستان کاظمین 

کاش من هم یک کبوتر می شدم 

پرکشان در آسمان کاظمین 

آه مجنون ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۳
احمد بابایی

سلام ای نازنین نازدانه !
سلام ای مهر و لطفت بی نشانه

برایت شعر آوردم من امشب
شبیه شعرهای عاشقانه

دلم باور ندارد رفتنت را
امید روشن این آشیانه

بیا یک شب به خوابم حرف دارم
برایت از زمین و از زمانه

برای بار چندم می نویسم
روان و صاف و ساده ، عامیانه :

خدا رحمت کند هر عاشقی را
که ماند پای عشقش جاودانه

آه مجنون  1402/01/18

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۰۵
احمد بابایی

 

     سیدمرتضی جعفرپور را از سال ۸۴ می شناسم . از همکاران فعال ، پرانرژی ، بامعرفت و دلسوز . حس نوع دوستی اش اینقدر زیاد هست که برای حل مشکل یک همکار ، حاضر است به ساعت ها وقت گذاری و تلاش و پیگیری . میزان وفاداری اش به سازمان نیز بیش از حد معمول است . اوج این رفتارها در دوران مسئولیتش در اداره رفاه جلوه گر بود . 

در دو مرحله نیز با سید مستقیم کار کرده ام . روی وقت گذاری ، دلسوزی ، صداقت و سلامتش حساب ویژه‌ای می شود باز کرد . برای دوست و همکار عزیزمان محمدسعید مویدی فر که خدا رحمتش کند ، بسیار بیش و بهتر از یک برادر زحمت کشید و وقت گذاشت .  خدا خیرش دهد . روزی هم که سعید رفت بی قراری سید ، موید این ادعایم شد . اینها خلاصه ای بود از ویژگی های این سید عزیز که بچه شاه عبدالعظیم حسنی است و هنوز هم ارادت و رفت و آمدش به آنجا برقرار .

وقتی در سال ۹۱ قصیده بلند ۲۸۴ بیتی را در توصیف تک تک همکاران گفتم ، بارها به من گفت : خیلی دوست دارم بدانم برای من چه خواهی سرود ؟ و من هر بار چیزی در پاسخ برای فرار می دادم .

در طول این سال ها فرصتی دست نداد تا اینکه در لحظات قبل اذان و افطار در تالار شام غریبان همسر عموی فقیدم اینطور آمد ، هر چند این شعر نیز برای او و در مورد شخص او نیست ، بلکه داستان گفتن شعر برای اوست . وگرنه سید عزیز است و حرمتش واجب و چه زیبا فرمود که : اگر با من نبودش هیچ میلی؟ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟؟

 

چندسالی است جناب جعفرپور

یک طلب دارد از من ماهر

دوست دارد برای او گویم

چند بیتی به رسم یک شاعر

 

بارها گفته ام : برادر من !

شعر باید خودش به جوش آید

کار من نیست چیدن کلمات

شعر را یک شرایطی باید

 

گفتمش جان من ، رهایم کن

گرچه حال شعر من بد نیست

گفتن از تو مجال می خواهد

گفتن از تو ، کار احمد نیست

 

گفتن از تو محال ممکن هاست

حال ما را دگر خراب مکن

جان احمد ز شعر خود بگذر

اینقدر سوال و جواب مکن

 

گفت : باشد ولی به فکرم باش

خواهشی دارم از شما آقا

بر خلاف رویه معمول

توی شعرت مرا ببر بالا

 

نکند عین باقی اشعار

ضدحالت نصیب ما گردد

هر چه خواهد دلت به ما گویی

سهم ما فحش و ناسزا گردد

 

با سعید و مجید و با اصغر

توی شعرت ببین چه ها کردی ؟

جای تعریف مثبت و تمجید

از لب پرتگاهشان رها کردی

 

گفتمتش خوب ، چون خودت گفتی

کار من نیست وصف این و آن

هر چه گفتم دلیل محکم داشت

غیر این نیست شآن یک انسان

 

آه مجنون 1402/01/07

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۲۴
احمد بابایی

آغاز تمام ماجراها اینجاست
چشم دل ما به لطف و مهر مولاست

دیدیم و شنیدیم که شاعر فرمود :
"سالی که نکوست ، از بهارش پیداست "


آه مجنون 1401/12/29

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۱۱
احمد بابایی

سلام

      ساعت 20 روز شنبه ششم اسفندماه در ترافیک قلعه نو به سمت ورامین سری به گوشی زدم . دیدم جعفر پاک طینت بله را نصب کرده با عکسی از خودش . چند بیت زیر را بلافاصله در پشت فرمان برای او گفتم و فرستادم .

جعفر ورودی سال 80 بود و دو سال بعد از من وارد دانشکده حقوق شد و خیلی زود با ورود به مجموعه خوب بسیج دانشجویی با خیلی ها رفیق شد من جمله خود من .

در طول سالهای 81 تا 84 بیشتر وقت ها با هم بودیم ، مخصوصاً شب ها در خوابگاه کوچک اردستانی دهوین که پایگاه دوستان بسیج دانشجویی شده بود . 

عکس فوق که مربوط به همان سالهاست ، در خوابگاه اردستانی گرفته شده . نشسته از چپ : جعفر پاک طینت ، عمّار نجفی ، محمدگودرزی و احمدبابایی . یاد همگی بخیر .

سلام ای جعفر پاک و صمیمی
سلام ما به تو یار قدیمی

سلام ای همدم و همراه احمد
سلام ای سوژۀ عکس ندیمی

تو مثل اصغری ، عشقی برادر
همیشه در صراط مستقیمی

شنیدم همچنان در کار عدلی
به کاخ عدلیه جانا مقیمی

دلم را یاد یاران می نوازد
بسان رقص شیرین نسیمی

ندیدم بهتر از یاران دلبر
ندیدم برتر از یاران تیمی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/12/06

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۱۸
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۴۳
احمد بابایی

گفتن از قاسم سلیمانی
شیرمرد غیور ایرانی

آن عزیز فدایی میهن
آن شهید شهیر کرمانی

آن فقید سعید وارسته
از قیود هوای شیطانی

آن عزیز ز نور نوشیده
آن رفیق تمام نورانی

آن امیر سپهبد ثالث
پیرو تام یوسف ثانی

مالکِ اشترِ علیِ زمان
یاور سیّد خراسانی

مظهر اقتدار ملّی ما
خاتم روزهای بحرانی

پاسدار حریم آل الله
حافظ مسلم و مسلمانی

خادم آستان اهل بیت
صاحب چشم های طوفانی

عاشق کردهای کردستان
عاشقش بچّه های افغانی

مرد پیروز عرصه پیکار
قاتل داعشان حیوانی

آرزویش شهادت عظما
انتهای جهاد عرفانی

همره دوستان غیرتمند
بامداد دی زمستانی

پرکشیده به وادی رضوان
رفته نزد حسین ، مهمانی

نبُود کار حضرت حافظ
نبُود کار شخص خاقانی

بخدا نیست کار شاعرها
بخدا نیست کار آسانی

احمدبابایی (آه مجنون ) 1401/10/30

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۱ ، ۰۹:۰۲
احمد بابایی

با سلام

    ساعت 14:30 دقیقه روز دوشنبه 8 آذر 1401 ، زمانی بود که بعد از روزها انتظار ، توفیق پیدا کردیم به همراه جمعی از همکاران عزیزم میهمان خانواده آرمان عزیز شویم . بعد از سرودن شعر آرمان عزیز ، آرزویم دیدار با پدر و مادر شهید بود و عرض ارادت و اهدای تابلوی قصیده .

    از جنوب شرق تا شمال غرب تهران حدود یکساعتی زمان لازم داشت . ساعت 13:30 دقیقه از محل کار حرکت کردیم . ترافیک سنگین راه نگرانم می کرد بابت بدقولی و تأخیر . خدا را شکر ، هر چهار گروه سر ساعت رسیدیم . علاوه بر گروه 11 نفره ما ، 20 نفری هم از حوزه علمیه خواهران شهرری آمده بودند .

     فضای پارکینگ و محوطه حیاط مجتمع پر بود از بنرهای تبریک و تسلیت . واحد در طبقه سوم بود و در گروه های 4 نفره با آسانسور بالا رفتیم . با آقای عبدی ـ مدیر روابط عمومی و آقای پیروی آخرین نفراتی بودیم که سوار بر آسانسور شدیم . دوستان پشت درب واحد منتظرمان بودند تا با هم برویم داخل .

     اولین نفری که با او سلام و احوالپرسی کردیم دایی آرمان عزیز بود و بعد ایشان ،  روی پدر بزرگوارش را بوسیدم و سپس با مادر گرامی شان روبرو شدم . بعد از نشستن ، حاج مرتضی خلیلی با نوای زیبا و دلنشینش شروع به مداحی کرد و شعر آرمان عزیز را خواند . از همان ابتدای شعر ، اشک ها را جاری کرد . وقتی به مصرع : "صورتت مثل ماه می ماند" رسید ، بی تابی و اشک مادر شهید به اوج رسید .

     بعد از ذکر مصیبت ، با توصیه حسین شیخ سفلی چند دقیقه ای راجع به شعر و نحوه سرودنش و نیز شخصیت بارز آرمان عزیز صحبت کردم . مادر ایشان چندین بار تشکر کردند و گفتند : شعرتان را خواندم ، خیلی زیبا و دلنشین بود ، شما در این شعر حرف دل مرا زدید و ... .

      در ادامه مراسم پدر بزرگوارشان نیز ضمن تشکر ، از خصوصیت و منش  شهید صحبت کردند . آنطور که پدر می گفت ، آرمان عزیز از سن 6 سالگی علاقه عجیبی به شرکت در مجالس روضه اهلبیت علیهم السلام داشته ، اهل زیارت هفتگی قبور شهدا بویژه شهدای گمنام کهف الشهداء و عاشق زیارت مداوم و مکرر حرم عبدالعظیم حسنی بوده است . تقید او به اقامه نماز شب و فعالیت زیاد در گروه های جهادی و پیگیری جدی در کمک به محرومان و گره گشایی از کار مردم از دیگر برجستگی های این شهید عزیز بوده است .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۱۷:۰۹
احمد بابایی

خدا را شکر بر این برد شیرین
تمام خستگیِ ما درآمد
دوباره پرچم ما رفت بالا
دوباره همّت ما شد سرآمد

دوباره ذوق شعرم کرد جوشش
زبانم باز شد از قفل و از بند
دوباره آسمان شاد و زمین شاد
دوباره برف شادی زد خداوند

سلام و عرض تبریکی دوباره
به تیم ملّی شورآفرینم
به تیم ملّی فوتبال ایران 
به تیم یوزهای سرزمینم

سرود ملّی رمز وحدت ماست
همه با هم یکی و یکصداییم
همه پشت همیم تا برد آخر
به دنبال شکست کدخداییم

آه مجنون 1401/09/04

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۷:۱۴
احمد بابایی

     از زمان مرگ طبیعی مهسا امینی تا به امروز بیش از 80 نفر از بهترین فرزندان این آب و خاک توسط آشوبگران و اغتشاشگران به شهادت رسیده اند . در بین این عزیزان ، آرمان علی وردی داستان متفاوت و گیراتری دارد . این شهید عزیز سراپا نور ، دل ها را تسخیر و جان ها را شیفته خویش کرد تا جاییکه رهبر فرزانه انقلاب از وی با تعبیر "آرمان عزیز" نام بردند . خوشا به سعادتش که تا پای جان پای ولی و امامش ایستاد ، شهید زیست ، شهید مُرد و حقاً باید به حال او غبطه خورد  .

     غروب روز یکشنبه 15 آبان ، با یکی از دوستان صحبت از "آرمان عزیز" بود . گفت : برایش شعری بگو . گفتم : "من کجا و شعر برای آرمان کجا ؟ باید خدا لطف کنه" . گفت : "تو بگو ، لطف می کنن" . اولین مصرعی که آمد این بود : "صورتت مثل ماه می ماند" و بعد مصرع به مصرع تا شد قصیده زیر ، تقدیم شما و روح بلند او با این آرزو که فردای قیامت شفاعت گر مان باشند ان شاءالله  : 

آرمان عزیز : 

کشتۀ روز چارم* آبان
قهرمان بزرگ اکباتان

ای شهید شعار آزادی
در دل پایتخت آزادان

بوی سیب شهادتت پیچید 
شد معطّر ز خون تو ایران

ای وفادار جبهه اسلام
از تبار سمیّه و سلمان 

وی تو از نسل میثم تمّار
وی تو فرزند رستم دستان

درس مردانگی به ما دادی
شیرمردِ غیورِ این میدان

صورتت مثل ماه می ماند
مثل خورشید ، روشن و تابان

می درخشد ز هر دو چشمت نور
می تراود ز جلوه ات ایمان

دشمن از نور تو مشوش شد
کی شود نور ایزدی پنهان ؟

خیل اوباش دوره ات کردند
تک و تنها ، بدون پشتیبان

یاد روضه یا ...  یاد گودالم
یاد آن جانیان بی وجدان

چشم شان کور ، نسل شان ابتر
آن جهولان بدتر از حیوان

خوش به حالت مدافع آقا
خوش به حالت مسافر رضوان

خوش به حالت برادر خوبم
می شوی نزد اولیاء مهمان

پیش مولا شفیع ما هم باش
آرمان عزیز جاویدان ! 

گرچه پای قصیده ام ، امّا
این روایت نمی رسد پایان

آرمان ، حفظ حرمت حرم** است
آرمان ماند و خیل جانبازان

آه مجنون 1401/08/15

* عزیزی فرمود : آرمان روز چهارم آبان مجروح و دو روز بعد در روز ششم آبان آسمانی شد . عرض کردم : آرمان آن روزی شهید شد که در برابر نامحرم ، پیراهن از تنش دریدند ، آرمان آن روزی شهید شد که به او گفتند به امام و ولی و مرجعت دشنام بده ، آری آرمان کشته همان روز چهارم آبان است .

** شهید حاج قاسم سلیمانی فرمود : جمهوری اسلامی ایران حرم است .

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۱ ، ۰۸:۱۰
احمد بابایی

آخرین شعر طنز من این است
دخترم خواند و گفت : شیرین است

گفت : بابا ! کلام تو قند است
مثل سعدی است ، مثل پروین است

شهریاری به شهر ما شاها
شعرهایت شرابِ نوشین است

جان و روح مرا جلا داده
مستحق سلام و تحسین است

گفتمش : دخترم ! رعایت کن
پدرت در کلام ، مسکین است

گفت : باشد ، گلایه ای هم هست
این گلایه ز عهد دیرین است

بین اشعار می زنی به طرف
تیر کبریت سمت بنزین است

فی المثل شعر طنز "سردارت"
یا پدر ! "آب گل" که غمگین است

دلخور از تو شده جناب "سعید"*
شاکی از تو جناب "یاسین" است

با "سمیه" سخن چو بد گفتی
دشمن خونیِ تو "سیمین" است

"باجناقت" ز شعر خود رنجید
تشنۀ انتقام رنگین است

بعد عمری برادری با او
دل ایشان گرفته ، چرکین است

توی شعرت چرا همیشه یکی
سر و پایش شکسته ؛ خونین است؟

دلشان را شکسته می خواهی ؟
این خلاف مرام و آیین است

خودمانیم پدر ، قبول بُکن
تکّه هایت چقدر سنگین است

گفتمش : دخترم ! تأمل کن
اینچنین نیست ، بلکه تلقین است

هرچه گفتم ، حکایتی دارد
پدرت نکته سنج و حق بین است

تو مرا سرزنش مکن جانم !
بیت بیتم طلا و زرّین است !!

بین اینها که یک به یک آمد
بیت آخر بدان که گلچین است :

حقّ آن "باجناق" تک خور من
به خدای احد که نفرین است !!!

آه مجنون  1401/08/12

* اگر اشتباه نکنم حوالی سال 93 بود که شعر طنزی برای دوست و همکار عزیزم زنده یاد سعید مویدی فر گفتم که متاسفانه به دلیل سهل انگاری ، ندارمش ، هر چند ، چند بیتی از آن را حفظ هستم . آن شعر را فی البداهه در جلسه ای که آقا روح الله بیداد رئیس آن بود ، سرودم و همان جا خواندم و در تلگرام فرستادم برای دوستان و بعد هر چه گشتم پیدایش نکردم . هر کس دارد خدا خیرش دهد اگر به خودم برساند . البته  فکر می کنم خود سعید عزیز داشت و بهم نداد ( می گفت : شاید در کامپیوتر منزل باشه ) . یکبار هم در جلسه تودیع آقای بیات به درخواست دوستان خواندم که تحسین دکتر حمیدی فراهانی را برانگیخت و حسابی دست زد و از همه خواست که تشویق کنند .

باقی ابیات هم اشاره دارد به شعرهای طنز آب گل ، سردار ، باجناق و ... که در همین وبلاگ منتشر شده اند .

عکس بالا نیز در اردوی راهیان نور سال 1390 توسط سعید فراهانی گرفته شده و فاطمه جان دقیقاً 3 ساله است .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۱ ، ۰۸:۲۶
احمد بابایی

"همیشه پای یک زن در میان است"
نباشد آشکار و آن نهان است

درآمدها همه مصروف زن هاست
کلید جیب ما دست زنان است

اگر کارت حقوقت دست او هست
یقین دارم که با تو مهربان است

وگرنه روی اعصاب است هر روز
خودت دانی ، نمی گویم چنان است

لباس مردها ساده و ارزان
لباس بانوان امّا گران است

برای هر عروسی ، جامه ای نو
کمد را بنگری ، رنگین کمان است

دگر از کفش و مانتوها نگویم
که آنهم بهر خود یک داستان است

نه تنها رسم شیراز است و تهران
که مرسوم زنان اصفهان است

همیشه نقش شان ، نقش مهمی است
همه فهمیده اند و آن عیان است

اگر دیدی که مردی رشد کرده
بدان که همسر او نردبان است

نه اینکه قدّ او قدّ بلندی است
به این معنا که ذاتاً کاردان است

برای مرد خود دلسوز بوده
برای مرد خود او پلّکان است

ندیدم من زنی زودتر بمیرد !
همیشه جزیی از بازماندگان است

به روی قبر مردان ، زن نشسته
ز بس که سخت کوش و سخت جان است

خداوندا خودت ما را نگهدار
ز هر چه فتنه آخر زمان است

آه مجنون  1401/08/08

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۱۱:۲۰
احمد بابایی

نازنین آمدنت دیر شده
دلم از دست دلم سیر شده 

بعد سر ، صورت من گشت سفید
به خدا عاشق تو پیر شده

آه مجنون  آبان 1401

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۹:۱۲
احمد بابایی

با سلام

        با آنکه شش مرتبه کاروانی به کربلا مشرف شده بودم ، معنی پیاده روی را با آن همه شلوغی و سختی و ... درک نمی کردم و پیش خودم می گفتم: وقتی می شود با هواپیما و در ایام خلوتی رفت دیگر چه کاری است پیاده رفتن و تحمل آن همه رنج و مشقت سفر ؟ کسی پاسخی نمی داد تا اینکه در اربعین 97 مولا طلبید و همراه با دوست عزیزم محمدآقا تاجیک باغخواص ، پیاده مشرف شدیم و علاوه بر مسیر 80 کیلومتری نجف تا کربلا ، کلی راه های دیگر را نیز پیاده رفتیم . تازه مزه سفر را چشیدم . تازه فهمیدم چقدر فرق بین سواره و پیاده هست . هنوز حس ناب رسیدن به کربلا را در وجودم احساس می کنم و برای تکرارش لحظه شماری . آن لحظه نابی که پس از چند روز پیاده روی و تحمل سختی های راه ، حرم را در برابرت می بینی و دست روی سینه میگذاری و بر زبان می آوری : السلام علیک یا اباعبدالله .

      دیشب حوالی غروب آفتاب و در مسیر منزل ، پشت فرمان ، مولا عنایتی کرد و این چندبیت شد ماحصل آن حال خوب . مصرع به مصرع در گوشی تایپ کردم و امروز تقدیم شما و همه عاشقان اباعبدالله . باشد که امسال دوباره قسمت و روزی مان شود . ان شاءالله .

دور از حرم امن شما ، بیمارم
ممنون خدایم که شما را دارم
یک سال گذشته از قرار قبلی
لطفی که دوباره کوله را بردارم

***

در منزل ما دوباره غوغا برپاست
شوق سفر قطره به سمت دریاست
دیشب نفسم به گریه با من می گفت :
ما را تو ببر ، بقیه اش با مولاست

با لطف و عنایت و کرم می آیم
با شوق زیارت حرم می آیم
در طول مسیر زیر لب می گویم :
با اذن شما قدم قدم می آیم

ما را نبُوَد به غیر تو شاه ، حسین !
محبوب دل حضرت الله ، حسین !
از شهر نجف به کربلا راهی نیست
وقتی که تویی شاهد این راه ، حسین !

ایکاش شهید اربعینی گردم
درگیر فضای اینچنینی گردم
ایکاش که من بسان قاسم ، آخر
مشمول دعای نازنینی گردم 

ای مهدی فاطمه بیا ، پیر شدیم
از بس که نیامدید ، تحقیر شدیم
با آمدنت بیا زمان را بشکن
از دست زمانه ما زمین گیر شدیم 

آه مجنون  1401/06/01

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۲۳
احمد بابایی

با سلام

    محرم امسال محمدیاسین عزیز ، پسر دوم برادرم حاج محسن ، شش ماهه است . پسر خوب و قشنگی که بسیار دوست داشتنی و آرام است. خدا حفظش کند . لا یوم کیومک یا اباعبدالله 

الهی عمویت فدایت شود
و دور از تو چشم حسودان بد

الهی بمیرد برایت عمو
الهی ز مولا بگیری مدد

الهی که یاسین ! به پای حسین
حسینی بمانی فقط ،  تا ابد

خدایا خودت دست او را بگیر
خدایا رسانش به بالای صد

آه مجنون 1401/05/14
هفتم محرم 1444


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۱۵
احمد بابایی

سلام

  ساعت 6:30 صبح روز سه شنبه 14 تیرماه 1401 در گشت صبحگاهی در خیابان پاسدارگمنام به امیر زرگری نژاد بابت این لباس رها شده بر روی نرده ها و جمع آوری اش توسط کارگر همان پست ، تذکر دادم . بلافاصله امیر از ماشین پیاده و در چند ثانیه از نرده ها بالا رفت . سریع با گوشی موبایلم عکس بالا را گرفتم .

    روز جمعه 7 مرداد ، در حال پیاده روی به سمت منزل عکس آنروز را دیدم و خواستم در گروه کاری مان ارسال کنم که چند بیت زیر شد زیرنویس آن عکس . تقدیم شما و امیر زرگری نژاد جوشقانی :

صد نرده و نیزه نیست مانع
در راه هدف که هست خدمت

چون ببر پر از توان و نیرو
چون شیر پر از شکوه و هیبت

این است مرام زرگری ها
ایثار و وفا بدون منّت

او دور شده ز بار منفی
تندیس بلند بچه مثبت

یک فرد نجیب جوشقانی
یک فرد اصیل و با اصالت

یا رب تو خودت پناه او باش
از روز نخست تا قیامت

آه مجنون 1401/05/07

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۳
احمد بابایی

با سلام

     سحر روز سه شنبه 20 اردیبهشت ماه حدود ساعت 4:30 بامداد راهی محل کار شدم تا همه چیز برای بازدید ساعت 6 صبح آماده باشد . پشت فرمان گروه های واتس آپ را نگاه می کردم . در گروه راهیان کربلا ، آقامجتبی درویشی از دوستان خوب بسیج دانشجویی ، کلیپی از حضرت آقا فرستاده بود که فرموده اند : به کوری چشم آنهایی که نمی توانند ببینند ، از همه مشکلات بیرون خواهیم رفت . خواستم وضعیت واتس آپ بگذارم که این دو بیت شد زیرنویس آن : 

شک ندارم به قدر یک ارزن

چون حکیم است و حکمتش روشن

کشورم سربلند خواهد شد

کوری هر دو چشم اهریمن

آه مجنون  1401/02/20

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۳
احمد بابایی

باسلام

1 ـ   روز ۱۸ اسفند ۹۵   تماس گرفتند و گفتند تا نیم ساعت دیگه سالن کنفرانس ساختمان خیابان نبرد باشید . بلافاصله از محل کارم میدان شهدا حرکت کردم و راس ساعت بر صندلی سالن به انتظار شروع جلسه نشستم .

2 ـ قبل آغاز جلسه زمزه هایی شنیدم  در مورد جابجایی مدیر خوب حراست مان آقای برات . از آنجاییکه از روش ، منش ، شخصیت و عملکرد خوب آقای برات خاطره خوبی در ذهنم بود خیلی سریع این چند بیت را در همان دقایق طلایی نوشتم و هنگامی که نوبت صحبت به من رسید ، برای حاضران خواندم و تقدیم جناب شان کردم . ریاست جلسه بر عهده دکتر فرهود حمیدی فراهانی بود . چقدر لذت برد و برایم دست زد و از دیگران نیز خواست تشویقم کنند .

3 ـ بعد از تشویق ، دوستان حاضر به آقای حمیدی گفتند که از بابایی بخواهید شعر سعید را هم بخواند . شعر طنزی که در مورد دوست بسیار عزیزم  " آقای محمدسعید مویدی فر " گفته بودم . با آنکه همه شعر را حفظ نبودم ، ابیاتی از آن را که به خاطر داشتم خواندم . در بیت آخر ، آقای حمیدی آنقدر خندید که صندلی اش را به عقب برد .

4 ـ متأسفانه سعید عزیز این روزها درگیر بیماری است و بستری در بیمارستان . از همه شما عزیزان می خواهم برای سلامتی اش حتما دعا کنین و حمد شفا بخوانید و سلامتی همه بیماران مخصوصاً او را ، از خدای بزرگ بخواهید . 

5 _ دوستان و همکاران عزیزم در عکس از سمت چپ آقایان ؛ عرفان نصرتی ، امیر بختیاری، سعید رضایی سعید ، حسن برات و امین سهرابی . 

باز هم آمد خبر از رفتنی
رفتن یک آدم جنتلمنی

***

ای مدیر بادرایت ، تیزهوش !
دشمن سرسخت هر آدم فروش !

ای مدیر باجنم ، باظرفیت !
باتعهد ، باوفا، باشخصیت !

ای که هرجا می روم حرف تو هست !
رفتی و با رفتنت پشتم شکست

ای برات نازنین جمع ما
در میان انجمن ها ، شمع ما

در حراست واقعاً گل کاشتی
هرچه خوبی هست و بوده ، داشتی

در صیانت از تمام بچه ها
بهترین بودی صبور و بی ریا

روزهای با تو بودن بیست بود
بر وجود باوجودت صد درود

این دعای خیر ما همراه تو :
هر کجا هستی خدا همراه تو

آه مجنون ۱۳۹۵/۱۲/۱۸

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۴۶
احمد بابایی

با سلام و تبریک عید سعید فطر

    دیروز در کشوهای میز ، دنبال مدارکی می گشتم که چشمم به برگه کوچکی افتاد که شعر زیر را بر روی آن نوشته بودم . دقیقاً خاطرم نیست در چه تاریخ و به چه مناسبتی گفته ام ، اما این را خوب می دانم که این دو بیت کوتاه ، در جواب معاندین و کج فهمان داخلی و خارجی است که عمدی و سهوی ، درک درستی از شهید و شهادت ندارند و گاهی اراجیفی بهم می بافند و جملاتی می گویند که شنیدن شان بسیار تلخ است و قلب پدران و مادران عزیز شهدا را به درد می آورد ، دردی که تحملش از شهادت جگرگوشه هایشان گاهاً سخت تر است :

بی جهت کورۀ پرخاش مشو

رهرو دستۀ اوباش مشو

پدر و مادرشان هست هنوز

کاسۀ داغ تر از آش مشو

احمدبابایی / 1399

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۰۵
احمد بابایی

   

سلام

    1 ـ حوالی سال 80 و در دوران خوب دانشجویی ، چندین بار به همراه سایر دوستان بسیج دانشجویی واحد ورامین ـ پیشوا توفیق زیارت رهبری فرزانه را در حسینیه امام خمینی (ره) پیدا کردیم . طبق یک سنت چندین ساله ، در روز اربعین ، هیآت های دانشجویی در حضور ایشان به عزاداری می پردازند . بعد از آن نیز در چندین نوبت توفیق زیارت معظم له نصیب مان شد . آخرین بار در صبحگاه مشترک و از فاصله دو متری .

    2 ـ خدا بر طول عمر بابرکت شان بیافزاید و سایه پر مهرشان را از سر این کشور و سایر آزادیخواهان جهان کوتاه نکند . ان شاءالله . شخصیت بسیار عظیم ایشان در بسیاری از زمینه ها ، بی مثال است . اگر هوش سرشار ، آینده بینی و دشمن شناسی ایشان نبود ، ایران ، ایران قدرتمند و پرتوان امروز نبود . کاش مسئولین اقتصادی کشور نیز کمی به فکر می بودند تا به موازات پیشرفت های بزرگ نظامی و موشکی و ... اقتصادمان نیز سر و سامانی می گرفت .

   3 ـ این دو بیت را در اواخر دوران دبیرستان و در سال 74 گفته ام . بهمن 78 ، در راه تهران به ورامین حوالی زیباشهر این شعر را برای استاد حاج محمدرضا آقاسی رضوان الله تعالی علیه خواندم و ایشان کلمه " غم " را جایگزین کلمه " یم " کرد و فرمود : اینطور بهتره . خدا رحمت شان کند .

   4 ـ در سال 1395 در مراسمی در تالار آموزش و پرورش منطقه 14 ، پس از گفتگو با آیت الله محسن قمی ، ایشان بزرگواری کردند و گفتند : بنویس ، شعر و دستخطت را به دست معظم له می رسانم . نوشتم و ...

رهبر من ! جان و دل و روح من !
در غم طوفان بلا ، نوح من !

آمده ام تا به رهت جان دهم
آنچه پسندی ، بخدا آن دهم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۰ ، ۱۱:۲۷
احمد بابایی

    سلام

  روز جمعه 15 بهمن 1400 مراسم ترحیم پدر دوست عزیزمان ، آقا روح الله معصوم زاده در گلستان شهدای حسین رضا ورامین برگزار شد . همان آقا روح الله که در چند پست پیش شعری را با نام شیخ معطّر تقدیمش کردم .خدا رحمت کند پدر عزیزش را که مومن و از اهالی خوب مسجد بود .

     طبق معمول محمدآقا تاجیک باغخواص تماس گرفت و آمد دنبالم . دوتایی با هم آمدیم . حاج سعید فرجی و حسین آقا تاجیک و سیدعلی حسینی قبل ما رسیده و ایستاده بودند . محسن قائم ظاهراً از همه زودتر آمده و روی صندلی جا خوش کرده بود . حسین شیرکوند و مهدی حسینی هم به جمع ما اضافه شدند . آخر مراسم پیشنهاد این عکس یادگاری را دادم ، آقای قدمگاهی زحمتش را با گوشی شیائومی محمدآقا کشید . 

روز جمعه با تنی از دوستان

آمده با هم به سمت آستان

فاتحه خواندیم ، حمد و سوره ای

بر روان ساکنان آسمان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۴۱
احمد بابایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۱۶
احمد بابایی

با سلام

    در ادامه شعر اردوی جنوب ، شعر طنز اردوی جنوب با همان ردیف و قافیه تقدیم شما . عکس خاطره انگیز بالا نیز که در اردوی راهیان نور سال 1384 توسط علیرضا ندیمی گرفته شده ، مجتبی درویشی ، علی کروندی و میثم اکبرزاده را در حال گرفتن جشن پتوی سید احمد میری نشان می دهد . من هم در گوشه تصویر واقعاً خوابم .

 

باز هم دارم برایت شعر طنز
ای که می آیی به اردوی جنوب

کاش آید برگ و مرغ و جوجه ای
جای تخم مرغ و کوکوی جنوب

گاه صبحانه به همراه پنیر
شیرگاو و مغز گردوی جنوب

یا به جای آن پتوهای سیاه
رختخوابی از پر قوی جنوب

وقت عصرانه همه دور همی
با سکنجبین و کاهوی جنوب

ذهن مان سازد هزاران خاطره
از قشنگی های نیکوی جنوب

توی قهوه خانه با طعم دوسیب
پرتقالی یا که لیموی جنوب

می کشیدی و فضایی می شدی
با دو چای قند پهلوی جنوب

یا لب کارون شبی ، نیمه شبی
می نشستی بر سر جوی جنوب

خاطره می گفت و حرفی می زدی
با سعید و با ارسطوی جنوب

آه مجنون ـ اسفند 82

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۰۲
احمد بابایی

      ششمین سفرم اسفند ماه 82 بود . تیرماه 82 درسم تمام و فارغ التحصیل بودم . اسفند 82 در دوران شیرین سربازی ( امریه قضایی ) تازه از محل کارم دادگستری آمده و بعد از صرف ناهار خوابیده بودم که با صدای مادرم بلند شدم . گفت : " آقای چهاردولی پشت تلفن کارت داره " . حمید چهاردولی گفت : " بیا دانشگاه برای نوشتن تبلیغات اردو ، ضمناً امسال هم دعوتی " . همین یک جمله موجب شد که شعر اردوی جنوب در همان لحظه سروده شود . تقدیم شما و همه راهیان : 

باز هم می آید اردوی جنوب
مست می سازد مرا بوی جنوب

در دلم برپا شده شور و شری
با هیاهو ، درهیاهوی جنوب

دوری یک ساله و یک آرزو
آرزوی دیدن روی جنوب

می شتابم سوی دفتر ، پُرکنم
فرم ثبت نام اردوی جنوب

تا رها گردم از این آوارگی
می شوم آوارۀ کوی جنوب

می گریزم از دیار و شهر خود
سوی برج و سوی باروی جنوب

می روم تا کربلای میهنم
تا که بوسم دست و بازوی جنوب

می روم تا بوستانش بو کنم
از گلان باغ مینوی جنوب

حرف ها دارم برای غربتش
می گزارم سر به زانوی جنوب

راز خود گویم که بارانی کنم
چشم خود بر روی پهلوی جنوب

در همین اردوی چندین روزه ام
قوّتی گیرم ز نیروی جنوب

ایکه داری ادّعای معرفت
این همی میدان و این گوی جنوب

اقتدایی کن به آن دریا دلان
سیر میکن هم چو آهوی جنوب

دل به دریایش بزن ، راهی بشو
چند باشی در پی جوی جنوب ؟

از چه رو مبهوتی و سر درگمی ؟
از چه می ترسی تو ترسوی جنوب

راهیان را همسفر شو ، بهره بر
چنگی اندازش به گیسوی جنوب

بال و پر بگشای ، پروازی نما
در هوایش ، چون پرستوی جنوب

می کند اعجاز ، خاک آن دیار
می کند مجذوب ، جادوی جنوب

کفّۀ قلبت پُر از انوار عشق
می شود اندر ترازوی جنوب

این دعایم را تو آمینی بگو
این عصاره از تکاپوی جنوب :

ای شهیدان خدایی ! یک نظر ،
تا که بر من رو کند خوی جنوب

این رسالت بود بر من ، ای عزیز !
من نباشم جز سخنگوی جنوب

می روم تا انتهای عاشقی
می روم من تا فراسوی جنوب

آفرین بر مردمان آن دیار
آفرین بر راهی سوی جنوب !

آه مجنون ـ اسفند 82

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۰ ، ۱۰:۰۱
احمد بابایی

با سلام

     ساعت 20 روز سه شنبه 30 آذر 1400 ، پشت ترافیک شدید شب یلدا ، واتس آپ رو که باز کردم ، دیدم سیدعبدالله طباطبایی این عکس زیبا را فرستاده در گروه " راهیان کربلا " . در همان نگاه اول به چهره جذاب و نورانی حاج قاسم عزیز و طراحی پوستر مصرع آول آمد . آمدم با همان تک مصرع وضعیت واتس آپ بگذارم که مصرع دوم هم آمد و چند دقیقه بعد هم بیت دوم .  تقدیم به شما خوبان و روح پاک و با عظمت حاج قاسم عزیز که عزیز جان مردم ایران و آزادگان دنیاست .

برای هر شبی ، شمع و چراغی

گرفت امشب دلم از تو سراغی

سراغت را گرفتم از زمستان

عجب انگشتری ، دستی ، چه داغی !

 آه مجنون 1400/09/30

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۹
احمد بابایی

    

      

طبق رسم هفتگی با همسرم
آمدم جمعه به پیش مادرم

می نشینم بر سر صبحانه اش
من ندیدم گرم تر از خانه اش

خانه اش گرم است و امن و باصفا
دلنواز و دل فریب و دلربا

گرچه بابا پادشاه منزل است
مادرم خورشید و ماه منزل است

گرمی خانه ز نور مادر است
در میان خانه او چون گوهر است

گوهر هر خانه بی شک مادر است
نورش از خورشید هم بالاتر است

نور مادر ، نوری از نور خداست
مطمئن هستم که منظورِ خداست

چون نبی فرموده بر انس و نفوس :
بنده حق ! پای مادر را ببوس !

زیر پایش جنّت حق آفرین
بهترین مهر خدا روی زمین

خانۀ مادر همیشه روشن است
مایۀ امنیّت روح من است

خانۀ مادر چنان بیت خداست
از تمام خانه ها بحثش جداست

خانه اش بوی محبت می دهد
بوی خواب ناز و راحت می دهد

گرمی دستش امید زندگی است
عاشقی عاشق تر از او  هست ؟ نیست

عشق مادر بی نظیر و بی مثال
شمّه ای از عشق ربّ ذوالجلال

عشق مادر تا ابد در خون اوست
عاشق فرزند خود ، مجنون اوست

تا نفس دارد همیشه عاشق است
در مصاف عاشقی اش صادق است

اینچنین عاشق ندیدم هیچ جا
بی توقع ، بی ریا ، بی ادّعا

گر دلش را بشکنی و بد کنی
گر بدی در حق او بی حد کنی

باز هم او مادر است و مهربان
عاشقی بی انتها و بیکران

ای پسر ! ای دختر خوب جوان !
قدر بابا ، قدر مادر را بدان

چون ندیدم بهتر از او هیچکس
برتر از او همدمی یا همنفس

جان من بادا فدای جان او
من فدای چهرۀ تابان او

من فدای مادرم از بیخ و بُن
بارالها ! مادرم را حفظ کن !

 

آه مجنون .  1400/08/28

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۰ ، ۱۶:۴۴
احمد بابایی

    

      احسان جعفری یکی از بهترین همکارانم در طول این سال هاست که خاطرات خوبی از همکاری با او دارم . در چندین نوبت با هم کار کرده ایم . ادب ، برجسته ترین خصوصیت اخلاقی اوست . اردیبهشت 96 بود که به اصرار آقای عرفان نصرتی ، احسان ارتقاء یافت و علیرغم میل باطنی اش از پیش ما رفت .  این شعر تقدیم به اوستبرایش بهترین ها را آرزو دارم .

      عکس زیبای بالا نیز هنر علی خادمی است که از چپ به راست : احسان جعفری ، فردین رحیمی ، حسین مبشری ، سید محمّد کاویانی ، رضا بنی اردلان و حسن رحیمی را در سالن جلسات ناحیه یک در سال 1396 نشان می دهد . یاد همگی بخیر !

 

رفت از میان ما احسان
جعفریِ عزیز با وجدان

بهترین یار ، بهترین یاور
یک دلاور ز ساریِ ایران

من شنیدم نمونه ای بوده
از چه دوران ؟ از دبیرستان

مدرکش ارشد و خودش ارشد
زیر این پست ، کرده اند اذعان

اهل صدق و درستی و پاکی
صاف و یکرنگ ، ظاهر و پنهان

در ادب من ندیده ام مثلش
من مودب ندیده ام این سان

با وجودش همیشه حالم خوب
درد ما را همیشه او درمان

در وفا هم نمونه ای کامل
بر سر عهد ، بر سر پیمان

پاسبان حریم شهرداری
باوفاتر ز افسر و ستوان

پای کار تمام مشکل ها
در ترافیک و فنیّ و عمران

یاور ما به وقت سختی ها
وقت گشت و برف و در طوفان

شد حسن تک ، چونکه احسان رفت
شد رحیمی بدون پشتیبان

یا حسین مبشّری دیگر
جوک نمی خواند از لب خندان

کاویانی ، محمّدم تنهاست
در مصاف تخلّف رندان

قاسمی در نبود احسان شد
اهل جوجه ، منقل و قلیان

اردلان نیز بعد او گشته
بینوایی بی سر و سامان

جملگی داغدار احسانیم
حال من نیز بدتر از ایشان

الغرض هر کسی ز رفت او
مبتلا شد به ماتمی سوزان

بارالها خودت عنایت کن
طاقت و صبر اندر این هجران

گرچه پای قصیده ام ، امّا
غصّه هامان نمی رسد پایان

 

آه مجنون 1396/02/22

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۰ ، ۱۷:۵۶
احمد بابایی

سلام

     سوم تیرماه هشتاد و چهار ، رئیس جمهوری با تفاوت های بسیار و گاهاً منحصر به فرد پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت و توانست با اعتماد به نفسی عجیب ، رقیبان بزرگ ، نامی و سرسختی همچون هاشمی رفسنجانی و ... را کنار بزند . محمود احمدی نژاد پدیده آن سال ها بود . کسی که توانست با شعارهای عدالت خواهانه خاطرات خوب اوایل انقلاب را زنده کند و نوید اجرای عدالت را به گوش برساند .

       خوب به خاطر دارم در ستادهای تبلیغاتی او ، گاهاً نان و پنیر می خوردند آن هم با پول خودشان و در مقابل در ستاد هاشمی رفسنجانی همه چیز به وفور یافت می شد . از ذهنم نمی رود مادر شهیدی در خیابان پیروزی تهران پارچه ای آورد تا برای تبلیغات و پارچه نویسی از آن استفاده شود و گفت نذر روزه دارد برای موفقیت دکتر . خیلی ها نذر کردند تا پیروز میدان انتخابات او باشد و شد . پس از انتخاب نیز تقریباً همه دلسوزان انقلاب برایش سنگ تمام گذاشتند ، از جمله رهبری عزیز . اما در نهایت غرور و لجاجتش مخصوصا تعصب بیجای او روی مشایی و بقایی وی را از راه امام و انقلاب و حتی شعارها و باورهایش دور کرد و  زمینش زد . ز شاهراه حقیقت به دور افتادید ! از آن شبی که به چاه غرور افتادید ! ( شعر : محمّدرضا آقاسی ره)

      معتقدم عملکرد محمود احمدی نژاد را باید به دو دوره متفاوت تقسیم کرد .

الف) دوره اول : دوره شهرداری و دور نخست ریاست جمهوری . در این دوره او توانست با اتکا به باورهای انقلابی ، جهادی کار کند و منشاء خدمات بزرگی مخصوصاً به محرومین باشد . او و هیئت دولتش در این دوره به نقاط دورافتاده ای سرکشی کردند که تا آن زمان ، بخشدار و فرماندار نیز به خود ندیده بودند . به گواه برخی ها ، حجم کار و خدمات مثبت دولت نهم با تمام دولت های بعد از انقلاب برابری می کند

ب) دوره دوم  : در این دوره که از اواخر دوره اول آغاز می شود و متاسفانه تا به امروز ادامه دارد ، او با فاصله گرفتن از مبانی روشنی که روزی با همان مبانی اعتماد عمومی را جلب و رأی بالایی آورده بود ، ضمن زدن پشت پا به تمام شعارها و ادعاهای قبلی ، موجب خوشحالی دشمنانی شد که خود روزی بزرگترین دشمن و منتقد آنان بود .

      آری ! این است عاقبت خودبزرگ بینی و غرور بیجا که البته درس عبرتی است برای همه ما ، مخصوصاً مسئولین که هیچ تضمینی برای عاقبت به خیری نیست و باید مواظب شیطان و فریب های او بود . احمدی نژادی که خود روزی دشمن شماره یک اسرائیل بود ، حالا حسابی تغییر موضع داده . اسرائیل که در این سال ها تغییری نکرده ، آنکه تغییر کرده و رنگ باخته ، احمدی نژاد است . خدا هدایتش کند . تاریخ اسلام نیز فراوان دارد از این ریزش های طلحه و زبیرها . قبل از آن هم سرگذشت تلخ افرادی چون بلعم باعورا را نباید فراموش کرد .

 

      روز 27 فروردین 1400 پس از آنکه در گروه واتس آپی دوستان ، کلیپ سفر محمود احمدی نژاد به لرستان در وضعیت کرونا از سوی حاج سعید فرجی منتشر شد ، حاج محمود خراسانی نوشت که احمدجان یه بیت شعر در وصفش بگو  و شد این دو بیت :

 

 

محمود به من گفت : ز محمود بگو

اندر صفتش برای ما زود بگو

 

گاوی است که نُه منِ شیرش ریخت !

محمود ! اگر بهتر این بود ، بگو

 

1400/01/27

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۰۹:۳۱
احمد بابایی

 

   روز دوشنبه 12 اسفند 1381 و در سومین روز از چهارمین اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا ، یادواره سردار شهید محمدرضا کارور ، راهی فکه می شویم . در مسیر ، ابتدا از مشهد شهید حاج حسین اسکندرلو بازدید می کنیم و بعد از توقفی یکساعته که با توضیحات راوی و مداحی یاسین خسروبیگی همراه می شود  ، سوار بر سه اتوبوس می شویم و مجدد به سمت مقتل شهدای عزیز فکه به راه می افتیم . 

       در ایست و بازرسی بعدی ، جلوی اتوبوس ها را می گیرند . حکم اردو در خودروی پاترول است و نیم ساعتی باید صبر کنیم تا به ما برسد . در این فاصله برادران از تنها اتوبوس خود پیاده می شوند . سیدعبدالله طباطبایی که حمزه عربی را در شهر شوش دانیال داخل حوض آب پارک انداخته ، از سوی همگی تهدید به جبران می شود . ابتدا دمپایی های او با نخی بهم متصل و روی سیم برق آنجا آویزان می شود و بعد از کلی تلاش و دوندگی ، تسلیم گروه شده و در آب گل آلود کنار جاده پرتاب می شود . بعد او حمزه عربی نیز به همان شیوه پذیرایی می شود . در این هنگام صدای خنده راهیان به آسمان بلند می شود و یکی از خواهران مسئول که قبل اردو متذکر و پیگیر تدارک کار فرهنگی است ، گلایه مند به سمت مسئول اردو رفته ، می گوید : "این کار فرهنگی تون کی تموم میشه ؟ "  . همین یک جمله بهانه ای می شود برای سرودن شعر زیر . تقدیم شما و همه عزیزان همسفر بویژه آن متذکر بزرگوار .

 

دریافت
برای مشاهده فیلم این ماجرا ، کلمه دریافت را کلیک کنید

 

تا نماند این رسالت بر زمین
می کنم آغاز حرفم را چنین

با تذکّر دادنش اعجاز شد
قفل باب شعر طنزم باز شد

مثنوی ها گفته ام من بارها
در پِی اش ، زخم زبان ، آزارها

توبه را بشکسته ام بار دگر
در سرم دارم هوای دردسر

حرف ها دارم برایش در جواب
حرف معمولی که نه ، حرف حساب

چون بساط شعرهای آتشین
یک دقیقه پای طنز من نشین

بشنو حالا ماجرای فکّه را
ماجرای ابتدای فکّه را


***

بعد صرف وعده ای نان و پنیر
کاروان می رفت همپای مسیر

سوی فکّه راه ما در پیش بود
شادی و شوخی مان ، بی نیش بود

خنده ها کردیم پنهان و عیان
گفتمش من : ای فلان بن فلان !

گر بیاید فرصتی بر ما پدید
باید آنجا بود ، دید و یا شنید

با گل و آبی دهیمت شستشو
یا که باید غسل سازی ، یا وضو

چهره ات را با گریمی تازه تر
غرق زیبایی نماییمش پسر !

گفت : باشد ، امتحانش رایگان
حرف ها آسان بیاید بر زبان

گر شمایان صد شوید و من همین
باز هم نقش زمینید و زمین

هفت خطّم ! من یَلم ! رِندم پسر !
کِی کند جوجه به مرغی سر به سر ؟

گفتمش : باشد ، به روز امتحان
می شود معلوم جوجه کیست ، هان

از قضا اِستاد جایی کاروان
حال بشنو مابقی داستان

ابتدا دمپایی او در هوا
روی سیم برق آنجا شد رها

پس فراری شد ز دست ما همه
در پی او ما همه بی واهمه

می دویدیم تا که دسگیرش کنیم
از کتک ها ، خنده ها سیرش کنیم

بعد چندی ، عاقبت تسلیم شد
بَه چه زیبا آمد و تکریم شد

پیکرش در آب گل انداختیم
بعد او بر دیگری پرداختیم

خنده ها بودی که رفتی آسمان
زاسمان بودی که آمد یک فغان

سوی مسئولی بگفتا این کلام :
کی شود این کار فرهنگی تمام ؟

در جواب این سوال بی جواب
این کنایه یا که گفتِ ناصواب

گویمت حرفی به گوش جان شنو
حرف حق را هم ز این و آن شنو

ای که می آید فغانت زاسمان
تو همین را کار فرهنگی بدان

کار فرهنگی همین است ای عزیز
بین این شادی و این جست و گریز

با تأسی بر شهیدان ، شاد باش
از کمند غصه ها آزاد باش

شاد باش از شادی ما ، خواهرم
من خودم استاد کارم ، سرورم

" بِه که برگردی به ما بسپاری اش "
کار فرهنگی و اردو داری اش

می گذارم من قلم را بر زمین
چونکه " زیوردار " گفته اینچنین :

"اینکه هر چیزی به جای خود نکوست
خنده اینجا ، گریه جای خود نکوست"

طنز آب گل به سر شد ، شد تمام
سایه حق بر وجودت مستدام

 

آه مجنون ـ فروردین 82

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۰ ، ۱۴:۵۶
احمد بابایی