باسمه تعالی
با تأسف و تأثر خبر درگذشت شاعر آزاده و بسیجی مرحوم محمّدرضا آقاسی را دریافت کردم. این حادثهی غمانگیز ، ضایعهای برای هنر و ادبیات متعهد کشور و به ویژه شعر مذهبی و انقلاب به شمار می رود . شعر روان و با مضمون و خوش ساخت آقاسی که نمایشگر دل پاک و احساسات صادق و هنر خودجوش او بود ، بیشک دارای جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر است .
درگذشت این شاعر عزیز را به جامعۀ ادبی و شعرای کشور و به علاقمندان آثار او و بطور خاص به خانواده گرامی و دوستان و یاران این بسیجی دلباخته تسلیت عرض می کنم و شادی روح و علو درجات او را از خداوند متعال مسألت می نمایم.
سیّد علی خامنه ای
7 خرداد 84
اعوذبالله من النفسی
1 ـ حاجی جان عنوانی است که برای عزیزِ مهربانِ سفرکرده ام ، زنده یاد استاد حاج محمّدرضا آقاسی (ره) بکار می برم . ایشان در 24 فروردین سال 1338 در تهران متولد شدند و در تاریخ سوّم خرداد سال 84 پس از طیِ یکدوره بیماری قلبی و تنفسی در سن 46 سالگی در بیمارستان قلب تهران غریبانه از میان ما پرکشیدند و رفتند ، امّا صدا و یاد و نام و خاطرة آن عزیز همیشه با من است .
با سلام
سحر روز سه شنبه 20 اردیبهشت ماه حدود ساعت 4:30 بامداد راهی محل کار شدم تا همه چیز برای بازدید ساعت 6 صبح آماده باشد . پشت فرمان گروه های واتس آپ را نگاه می کردم . در گروه راهیان کربلا ، آقامجتبی درویشی از دوستان خوب بسیج دانشجویی ، کلیپی از حضرت آقا فرستاده بود که فرموده اند : به کوری چشم آنهایی که نمی توانند ببینند ، از همه مشکلات بیرون خواهیم رفت . خواستم وضعیت واتس آپ بگذارم که این دو بیت شد زیرنویس آن :
شک ندارم به قدر یک ارزن
چون حکیم است و حکمتش روشن
کشورم سربلند خواهد شد
کوری هر دو چشم اهریمن
آه مجنون 1401/02/20
باسلام
1 ـ روز ۱۸ اسفند ۹۵ تماس گرفتند و گفتند تا نیم ساعت دیگه سالن کنفرانس ساختمان خیابان نبرد باشید . بلافاصله از محل کارم میدان شهدا حرکت کردم و راس ساعت بر صندلی سالن به انتظار شروع جلسه نشستم .
2 ـ قبل آغاز جلسه زمزه هایی شنیدم در مورد جابجایی مدیر خوب حراست مان آقای برات . از آنجاییکه از روش ، منش ، شخصیت و عملکرد خوب آقای برات خاطره خوبی در ذهنم بود خیلی سریع این چند بیت را در همان دقایق طلایی نوشتم و هنگامی که نوبت صحبت به من رسید ، برای حاضران خواندم و تقدیم جناب شان کردم . ریاست جلسه بر عهده دکتر فرهود حمیدی فراهانی بود . چقدر لذت برد و برایم دست زد و از دیگران نیز خواست تشویقم کنند .
3 ـ بعد از تشویق ، دوستان حاضر به آقای حمیدی گفتند که از بابایی بخواهید شعر سعید را هم بخواند . شعر طنزی که در مورد دوست بسیار عزیزم " آقای محمدسعید مویدی فر " گفته بودم . با آنکه همه شعر را حفظ نبودم ، ابیاتی از آن را که به خاطر داشتم خواندم . در بیت آخر ، آقای حمیدی آنقدر خندید که صندلی اش را به عقب برد .
4 ـ متأسفانه سعید عزیز این روزها درگیر بیماری است و بستری در بیمارستان . از همه شما عزیزان می خواهم برای سلامتی اش حتما دعا کنین و حمد شفا بخوانید و سلامتی همه بیماران مخصوصاً او را ، از خدای بزرگ بخواهید .
5 _ دوستان و همکاران عزیزم در عکس از سمت چپ آقایان ؛ عرفان نصرتی ، امیر بختیاری، سعید رضایی سعید ، حسن برات و امین سهرابی .
باز هم آمد خبر از رفتنی
رفتن یک آدم جنتلمنی
***
ای مدیر بادرایت ، تیزهوش !
دشمن سرسخت هر آدم فروش !
ای مدیر باجنم ، باظرفیت !
باتعهد ، باوفا، باشخصیت !
ای که هرجا می روم حرف تو هست !
رفتی و با رفتنت پشتم شکست
ای برات نازنین جمع ما
در میان انجمن ها ، شمع ما
در حراست واقعاً گل کاشتی
هرچه خوبی هست و بوده ، داشتی
در صیانت از تمام بچه ها
بهترین بودی صبور و بی ریا
روزهای با تو بودن بیست بود
بر وجود باوجودت صد درود
این دعای خیر ما همراه تو :
هر کجا هستی خدا همراه تو
آه مجنون ۱۳۹۵/۱۲/۱۸
با سلام و تبریک عید سعید فطر
دیروز در کشوهای میز ، دنبال مدارکی می گشتم که چشمم به برگه کوچکی افتاد که شعر زیر را بر روی آن نوشته بودم . دقیقاً خاطرم نیست در چه تاریخ و به چه مناسبتی گفته ام ، اما این را خوب می دانم که این دو بیت کوتاه ، در جواب معاندین و کج فهمان داخلی و خارجی است که عمدی و سهوی ، درک درستی از شهید و شهادت ندارند و گاهی اراجیفی بهم می بافند و جملاتی می گویند که شنیدن شان بسیار تلخ است و قلب پدران و مادران عزیز شهدا را به درد می آورد ، دردی که تحملش از شهادت جگرگوشه هایشان گاهاً سخت تر است :
بی جهت کورۀ پرخاش مشو
رهرو دستۀ اوباش مشو
پدر و مادرشان هست هنوز
کاسۀ داغ تر از آش مشو
احمدبابایی / 1399
1ـ هنوز سنگینی داغ محمّدزمان گلدسته عزیز که در سالروز تولد استاد فقیدمان حاج محمدرضا آقاسی (ره) آسمانی شد ، روی قلب مان هست که داغ استاد نادر طالب زاده نیز جگرمان را سوزاند . زنده یاد استاد نادر طالب زاده را به واسطه دوستی عمیقش با حاج محمدرضا آقاسی (ره) شناختم . نزدیکی دیدگاه این دو بزرگوار به حدی بود که دوستی و مودت عجیبی بین شان بود . در دست نوشته های حاجی جان و عکس هایش ، ردی پررنگ از استاد نادر طالب زاده یافت می شود . روحشان شاد .
2 ـ در مراسم ازدواج فرزند ارشد حاجی ـ آقا غلامرضا ، استاد نادر طالب زاده کمی دیرتر از سایر مهمانان آمد . بسیار متواضع بود و در نهایت ادب و شخصیت . باطن و رفتارش نیز همچون ظاهرش زیبا بود و دلفریب . با دقت به حرف هایم گوش داد و مفصل راجع به موضوعات مختلف که بیشترش مربوط به حاج محمدرضا آقاسی (ره) می شد صحبت کردیم .
3 ـ همیشه آرزو داشتم که ایشان در برنامه های سالگرد حاجی جان شرکت کند . اما تراکم برنامه ها امکانش را نداد و حال نیز ... .
4 ـ ارزش خدمات و تلاش های فرهنگی و رسانه ای استاد نادر طالب زاده به حدی برای جبهه غرب زیان بار و تخریب گر بود که بارها هدف ترور بیولوژیکی قرار گرفتند . شهادتت مبارک سردار جبهه فرهنگی انقلاب ! سلام مرا را به دوست و همرزم ات حاج محمدرضا آقاسی عزیز برسان .
شادی روح شان صلوات
شاعر آیینی ، زنده یاد محمّدزمان گلدسته از دوستان مشترک بنده و حاج محمدرضا آقاسی (ره) در سالروز تولدحاجی (24 فروردین 1401 ) و درست در 46 سالگی ( هم سن با حاجی ) در حادثه تصادف و سوختن در خودروی سواری اش آسمانی شد و به دیدار استاد عزیزمان رفت .
در مراسم ترحیم استاد آقاسی رضوان الله تعالی علیه ، محمدزمان گلدسته شعری خواند در وصف حاجی که به نظرم بهترین شعری است که در مورد حاجی سروده شد .
اولین بار محمدزمان را در مراسم ترحیم حاجی دیدم و شناختم و این دوستی به 17 سال رسید . سوم خرداد امسال ، هفدهمین سالروز عروج استاد حاج محمدرضا آقاسی (ره) است .
با سلام و آرزوی قبولی نماز و روزه ها در یازدهمین روز ماه مبارک رمضان
امروز ، شصت و سومین سالروز تولد استاد عزیزمان حاج محمدرضا آقاسی رضوان الله تعالی علیه است . کسی که به درستی شاعر دلسوخته اهلبیت (ع) لقب گرفت و با اجراهای بی نظیرش توانست شعر را به متن جامعه و محافل مختلف بکشاند .سوم خرداد امسال نیز هفدهمین سالروز عروج باورنکردنی ایشان است .
روحشان شاد در جوار رحمت الهی
نثار روحشان صلوات
سلام
1 ـ حوالی سال 80 و در دوران خوب دانشجویی ، چندین بار به همراه سایر دوستان بسیج دانشجویی واحد ورامین ـ پیشوا توفیق زیارت رهبری فرزانه را در حسینیه امام خمینی (ره) پیدا کردیم . طبق یک سنت چندین ساله ، در روز اربعین ، هیآت های دانشجویی در حضور ایشان به عزاداری می پردازند . بعد از آن نیز در چندین نوبت توفیق زیارت معظم له نصیب مان شد . آخرین بار در صبحگاه مشترک و از فاصله دو متری .
2 ـ خدا بر طول عمر بابرکت شان بیافزاید و سایه پر مهرشان را از سر این کشور و سایر آزادیخواهان جهان کوتاه نکند . ان شاءالله . شخصیت بسیار عظیم ایشان در بسیاری از زمینه ها ، بی مثال است . اگر هوش سرشار ، آینده بینی و دشمن شناسی ایشان نبود ، ایران ، ایران قدرتمند و پرتوان امروز نبود . کاش مسئولین اقتصادی کشور نیز کمی به فکر می بودند تا به موازات پیشرفت های بزرگ نظامی و موشکی و ... اقتصادمان نیز سر و سامانی می گرفت .
3 ـ این دو بیت را در اواخر دوران دبیرستان و در سال 74 گفته ام . بهمن 78 ، در راه تهران به ورامین حوالی زیباشهر این شعر را برای استاد حاج محمدرضا آقاسی رضوان الله تعالی علیه خواندم و ایشان کلمه " غم " را جایگزین کلمه " یم " کرد و فرمود : اینطور بهتره . خدا رحمت شان کند .
4 ـ در سال 1395 در مراسمی در تالار آموزش و پرورش منطقه 14 ، پس از گفتگو با آیت الله محسن قمی ، ایشان بزرگواری کردند و گفتند : بنویس ، شعر و دستخطت را به دست معظم له می رسانم . نوشتم و ...
رهبر من ! جان و دل و روح من !
در غم طوفان بلا ، نوح من !
آمده ام تا به رهت جان دهم
آنچه پسندی ، بخدا آن دهم
سلام
1 ـ شامگاه دیروز چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ ، اختتامیه شانزدهمین جشنواره شعر فجر در تالار وحدت برگزار و از تلاش های حاج علی انسانی در حوزه شعر تقدیر و نشان درجه یک هنری به او اعطا شد .
2 ـ در روز 19 بهمن 1378 با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضا آقاسی (ره) در پارچین قرار گذاشتم . بعد از اتمام مراسم عقیدتی سیاسی پارچین و سپس مسجد شهرک دوهزار واحدی ، سوار بر پیکان سفیدی بسمت ورامین حرکت کردیم . هنگام حرکت ، حاجی جان اصرار داشت عقب بنشیند تا کمی بخوابد و استراحت کند . با اصرار و تعارف بسیار من رفتند جلو . نزدیکترین راه ، جاده روستای سعیدآباد بود . همان ابتدای حرکت ، راننده یک نوار کاست گذاشت که مداح ، روضه ای از حضرت زینب ( سلام الله علیها ) می خواند . حاجی جان تا آخر روضه را گوش می کرد و اشک می ریخت . در اوج روضه دیدم شانه هایشان بشدت می لرزد . نوار که تمام شد از راننده پرسید : این مداح کی بود ؟؟ راننده گفت : مداح هیئت محله مون .
3 ـ در حال عبور از داخل روستای سعیدآباد بودیم . گفتم : حاجی ! بهترین مداح بنظر شما کیه ؟ گفت :" احمدجان! مداح باحال میخوای ؟ حاج علی انسانی . شاعر باحال میخوای ؟ حاج علی انسانی . آدم باحال میخوای ؟ حاج علی انسانی ".
در مراسم هفتم حاجی جان ، حاج علی انسانی عزیز را دیدم و این خاطره را برایشان نقل کردم .
سلامتی حاج علی آقای انسانی
و
شادی روح استاد حاج محمدرضا آقاسی
صلوات
سلام
روز جمعه 15 بهمن 1400 مراسم ترحیم پدر دوست عزیزمان ، آقا روح الله معصوم زاده در گلستان شهدای حسین رضا ورامین برگزار شد . همان آقا روح الله که در چند پست پیش شعری را با نام شیخ معطّر تقدیمش کردم .خدا رحمت کند پدر عزیزش را که مومن و از اهالی خوب مسجد بود .
طبق معمول محمدآقا تاجیک باغخواص تماس گرفت و آمد دنبالم . دوتایی با هم آمدیم . حاج سعید فرجی و حسین آقا تاجیک و سیدعلی حسینی قبل ما رسیده و ایستاده بودند . محسن قائم ظاهراً از همه زودتر آمده و روی صندلی جا خوش کرده بود . حسین شیرکوند و مهدی حسینی هم به جمع ما اضافه شدند . آخر مراسم پیشنهاد این عکس یادگاری را دادم ، آقای قدمگاهی زحمتش را با گوشی شیائومی محمدآقا کشید .
روز جمعه با تنی از دوستان
آمده با هم به سمت آستان
فاتحه خواندیم ، حمد و سوره ای
بر روان ساکنان آسمان
با سلام
در ادامه شعر اردوی جنوب ، شعر طنز اردوی جنوب با همان ردیف و قافیه تقدیم شما . عکس خاطره انگیز بالا نیز که در اردوی راهیان نور سال 1384 توسط علیرضا ندیمی گرفته شده ، مجتبی درویشی ، علی کروندی و میثم اکبرزاده را در حال گرفتن جشن پتوی سید احمد میری نشان می دهد . من هم در گوشه تصویر واقعاً خوابم .
باز هم دارم برایت شعر طنز
ای که می آیی به اردوی جنوب
کاش آید برگ و مرغ و جوجه ای
جای تخم مرغ و کوکوی جنوب
گاه صبحانه به همراه پنیر
شیرگاو و مغز گردوی جنوب
یا به جای آن پتوهای سیاه
رختخوابی از پر قوی جنوب
وقت عصرانه همه دور همی
با سکنجبین و کاهوی جنوب
ذهن مان سازد هزاران خاطره
از قشنگی های نیکوی جنوب
توی قهوه خانه با طعم دوسیب
پرتقالی یا که لیموی جنوب
می کشیدی و فضایی می شدی
با دو چای قند پهلوی جنوب
یا لب کارون شبی ، نیمه شبی
می نشستی بر سر جوی جنوب
خاطره می گفت و حرفی می زدی
با سعید و با ارسطوی جنوب
آه مجنون ـ اسفند 82
ششمین سفرم اسفند ماه 82 بود . تیرماه 82 درسم تمام و فارغ التحصیل بودم . اسفند 82 در دوران شیرین سربازی ( امریه قضایی ) تازه از محل کارم دادگستری آمده و بعد از صرف ناهار خوابیده بودم که با صدای مادرم بلند شدم . گفت : " آقای چهاردولی پشت تلفن کارت داره " . حمید چهاردولی گفت : " بیا دانشگاه برای نوشتن تبلیغات اردو ، ضمناً امسال هم دعوتی " . همین یک جمله موجب شد که شعر اردوی جنوب در همان لحظه سروده شود . تقدیم شما و همه راهیان :
باز هم می آید اردوی جنوب
مست می سازد مرا بوی جنوب
در دلم برپا شده شور و شری
با هیاهو ، درهیاهوی جنوب
دوری یک ساله و یک آرزو
آرزوی دیدن روی جنوب
می شتابم سوی دفتر ، پُرکنم
فرم ثبت نام اردوی جنوب
تا رها گردم از این آوارگی
می شوم آوارۀ کوی جنوب
می گریزم از دیار و شهر خود
سوی برج و سوی باروی جنوب
می روم تا کربلای میهنم
تا که بوسم دست و بازوی جنوب
می روم تا بوستانش بو کنم
از گلان باغ مینوی جنوب
حرف ها دارم برای غربتش
می گزارم سر به زانوی جنوب
راز خود گویم که بارانی کنم
چشم خود بر روی پهلوی جنوب
در همین اردوی چندین روزه ام
قوّتی گیرم ز نیروی جنوب
ایکه داری ادّعای معرفت
این همی میدان و این گوی جنوب
اقتدایی کن به آن دریا دلان
سیر میکن هم چو آهوی جنوب
دل به دریایش بزن ، راهی بشو
چند باشی در پی جوی جنوب ؟
از چه رو مبهوتی و سر درگمی ؟
از چه می ترسی تو ترسوی جنوب
راهیان را همسفر شو ، بهره بر
چنگی اندازش به گیسوی جنوب
بال و پر بگشای ، پروازی نما
در هوایش ، چون پرستوی جنوب
می کند اعجاز ، خاک آن دیار
می کند مجذوب ، جادوی جنوب
کفّۀ قلبت پُر از انوار عشق
می شود اندر ترازوی جنوب
این دعایم را تو آمینی بگو
این عصاره از تکاپوی جنوب :
ای شهیدان خدایی ! یک نظر ،
تا که بر من رو کند خوی جنوب
این رسالت بود بر من ، ای عزیز !
من نباشم جز سخنگوی جنوب
می روم تا انتهای عاشقی
می روم من تا فراسوی جنوب
آفرین بر مردمان آن دیار
آفرین بر راهی سوی جنوب !
آه مجنون ـ اسفند 82
با سلام
بعد از دو سال تعطیلی اردوهای راهیان نور به دلیل بیماری کرونا ، به لطف خدای شهیدان این اردوهای شیرین و روشنگر دوباره از سرگرفته شد . اردوهای جنوب برای آنانی که این سفر را تجربه کرده اند ، شیرین ترین اردوهاست . هنوز بوی عطر شهیدان در فضای حسینیه حاج همت دوکوهه مشامت را مست می سازد . هنوز غربت شهیدان در قتلگاه فکه و شلمچه جگرت را می سوزاند و اشک را بر گونه هایت می نشاند و چه زیبا می گفت عزیزم حاج محمدرضا آقاسی (ره) که : "هنوز بوی شهید از هویزه می آید " . روحش شاد در جوار رحمت الهی .
74 ـ اولین سفرم به جنوب ، اردیبهشت ماه 1374 بود که ما دانش آموزان منتخب دبیرستان های استان تهران ، در قالب یک کاروان عظیم 500 نفری با قطار از تهران به مقصد اندیمشک حرکت کردیم . بوی شهدا در فضای معنوی حسینیه حاج همّت پیچیده بود . هنوز آن حس خوب در ذهن و مشامم تداعی می شود . سرپرست ما ، آقای عموزاده مربی پرورشی دبیرستان شهید مصطفی خمینی ورامین بود که علاوه بر معلم خوب ، همسفر خوبی هم برای ما بود . حسین بزرگ نیا هم همکلاسی عزیزی بود که همسفرم شد و چقدر در این سفر اذیت کردیم . یادم نمی رود که در ایستگاه درود خرم آباد و در توقف کوتاه وقت نماز ، خیلی سریع از منزلی در ایستگاه ، فلفل قرمز خیلی تندی را از دختر خانمی گرفتم و بصورت حرفه ای ، داخل کیک تی تاب جاسازی کردم ، دوباره بسته بندی را بهم چسباندم و به دوستم خوراندم . طفلکی بعد از خوردن تا اندیمشک می سوخت و اشک می ریخت . خدا کند مرا بخشیده باشد .
79 ـ دومین سفرم به مناطق جنگی جنوب کشور در دوران دانشجویی و با بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین پیشوا بود که حاج محسن اردستانی مسئولیت حوزه و اردو را بر عهده داشت . این اردو که یادواره شهید حجت الله ملاآقایی نام گرفت ، با حضور 160 دانشجو برگزار شد . در این سفر بود که بطور کاملاً اتفاقی دوربین فیلمبرداری به من سپرده شد و این اولین تجربه فیلمبرداری ام به حساب می آمد . 9 ساعت فیلم و 90 قطعه عکس ماحصل یکهفته تلاش هنری ام شد . فیلم آن سفر را خیلی دوست دارم . مخصوصاً فیلم های مربوط به شلمچه و فکّه را .
80 ـ سومین سفرم ، سال بعد یعنی اسفند سال 1380 بود . در اردوی سال قبل ، خیلی دوست داشتم که یکی از دست اندرکاران اصلی اردوهای جنوب باشم و درست چند ماه قبل اردو ، در پاییز 80 ، از سوی فرمانده حوزه بسیج دانشجویی ـ حاج مهدی پیرهادی بعنوان مسئول اردویی حوزه و نیز مسئول اردوی جنوب انتخاب شدم . این اردو که یادواره شهید سرلشکر حاج مصطفی اردستانی نام گرفت ، رکورد تعداد شرکت کنندگان و نیز روزهای برگزاری را زد . در این سفر 220 دانشجو با شش دستگاه اتوبوس بنز 302 ، بمدت 8 روز مهمان شهدا بودند . حضور دائمی حجت الاسلام ماندگاری و حجت الاسلام حسینخانی و الفت این دو روحانی بزرگوار با دانشجوها از نکات برجسته این اردو به حساب می آمد . تنها سفری بود که تعداد اعضای اصلی و فعال حوزه یک اتوبوس کامل می شد . مهدی پیرهادی و ابوذر آلوش و ... فقط در این سفر همراه مان شدند . کل هزینه 8 روزه سفر برای هر زائر فقط 20 هزار تومان شد که سهم دانشجویان نفری 3 هزار تومان بود . 7 هزار تومان کمک ناحیه بسیج دانشجویی و 10 هزار تومان هم کمک واحد دانشگاهی بود . با تقسیم 20 هزار تومان بر 8 روز سفر این نتیجه به دست می آید که هر دانشجو ، روزانه فقط 2500 تومان هزینه سفر داشته است که باید گفت یادش بخیر .
81 یک ـ چهارمین سفرم هفته دوم نوروز 81 بود . هنوز چند هفته ای از برگشت مان نگذشته بود که با دعوت پسر عمه عزیزم و حاج داود بختیاری همراه با پایگاه بسیج پارچین دوباره راهی جنوب شدم . این سفر نیز خیلی خوش گذشت و کلی خاطره ساز شد . روز حرکت بسته های بسیار زیادی کنسرو تن ماهی و لوبیا و ... در زیر تنها اتوبوس سفر بارگیری شد . همان کنسروها کل غذای ما بود در طول این اردو . اینقدر زیاد بود که هر کس به هر تعداد می توانست تن ماهی بخورد . ولی چه فایده که بعد دو روز دیگر دلمان را زد و شد مصیبت و دست مایه طنز سفر . در راه بازگشت در خرم آباد ، دربدر دنبال غذا بودیم و رستورانی که به اندازه یک اتوبوس غذا داشته باشد پیدا نمی شد . عاقبت یک دیزی سرا با 14 پرس دیزی پیدا شد . 14 پرس را بین همگی تقسیم کردیم . چقدر خوشمزه بود . اصلاً کیفیت گوشت لرستان بدلیل تغذیه خوب دام ها بالاست .
81 دو ـ پنجمین سفرم روز شنبه دهم اسفند 81 آغاز شد . یادواره سردار شهید محمّدرضا کارور . کاروان 110 نفری دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا این بار در قالب 3 اتوبوس باکیفیت که از جوان سیر ایثار آمده بودند راهی مناطق جنوب کشور شدند . فرمانده حوزه حمید سپهری (چهاردولی) و مسئول برگزاری اردو حسن عبدالعلی پور شربیانی بودند . محمد هوشمند هم هماهنگی ها را انجام می داد . این سفر نیز خیلی عالی بود و حسابی خوش گذشت . علی افشاری فیلمبرداری اردو را انجام می داد و من هم کمک خوبی برایش بودم . حاج عباس خاوری هم پایه خوبی بود برای بچه ها در این سفر . فیلم شوخی او با بچه ها را حتما اینجا خواهم گذاشت .
82 ـ
83 ـ
84 ـ
85 ـ
90 ـ
91 ـ
این پست در حال تکمیل شدن است ...
با سلام
ساعت 20 روز سه شنبه 30 آذر 1400 ، پشت ترافیک شدید شب یلدا ، واتس آپ رو که باز کردم ، دیدم سیدعبدالله طباطبایی این عکس زیبا را فرستاده در گروه " راهیان کربلا " . در همان نگاه اول ، چهره جذاب و نورانی حاج قاسم و طراحی پوستر مرا گرفت و مصرع آول آمد . آمدم با همان تک مصرع وضعیت واتس آپ بگذارم که مصرع دوم هم آمد و چند دقیقه بعد هم بیت دوم . تقدیم به شما خوبان و روح پاک و با عظمت حاج قاسم عزیز که عزیز جان مردم ایران و آزادگان دنیاست .
برای هر شبی ، شمعی ، چراغی
گرفت امشب دلم از تو سراغی
سراغت را گرفتم از زمستان
عجب انگشتری ، دستی ، چه داغی !
آه مجنون 1400/09/30
بدون شک مادر فرشته روی زمین و مهربان ترین فرد با فرزند خویش است . مهر مادری ، لطف و عطیه عالیه خداست و محبت او نظیر و مانند ندارد . هیچ محبتی به پای محبت مادر نرسیده و نخواهد رسید . شعر بسیار زیبای "قلب مادر" ایرج میرزا و یا حکایت دعوای آن جوان بی خرد با مادرش در برابر چشمان حضرت موسی (ع) موید این ادعاست . محبت مادر ، جاده و عشق یکطرفه است . انتها ندارد ، تمام نمی شود . امّا در مقابل ، سایر محبت ها قراردادی اند و ممکن است روزی تبدیل به سردی و یا حتی تنفر شوند .
خانۀ پدر و مادر نیز به تبع همین عشق الهی ، کاملاً متفاوت از سایر خانه ها ، حتی خانۀ خود انسان است . آرامش عجیب خانۀ مادری ، تجربه شیرین همۀ ماست . خانه ای که در هر ساعت از شبانه روز ، درش به رویت گشاده است . سفره ای که خوشمزه ترین دستپخت عالم در آن یافت می شود و رختخوابی که آرام ترین خواب را در آن تجربه خواهی کرد و ... .
خدا همۀ پدران و مادران عزیز را حفظ کند و همه پدران و مادران درگذشته را غریق رحمت بی انتهای خودش گرداند . دیروز جمعه به رسم همیشگی و همراه با سایر برادران ، مهمان مامان بودیم . شعر زیرم تقدیم به همه مادران پاک ایران زمین بویژه مادر خوب و عزیزم که همیشه مدیون اویم :
طبق رسم هفتگی با همسرم
آمدم جمعه به پیش مادرم
می نشینم بر سر صبحانه اش
من ندیدم گرم تر از خانه اش
خانه اش گرم است و امن و باصفا
دلنواز و دل فریب و دلربا
گرچه بابا پادشاه منزل است
مادرم خورشید و ماه منزل است
گرمی خانه ز نور مادر است
در میان خانه او چون گوهر است
گوهر هر خانه بی شک مادر است
نورش از خورشید هم بالاتر است
نور مادر ، نوری از نور خداست
مطمئن هستم که منظورِ خداست
چون نبی فرموده بر انس و نفوس :
بنده حق ! پای مادر را ببوس !
زیر پایش جنّت حق آفرین
بهترین مهر خدا روی زمین
خانۀ مادر همیشه روشن است
مایۀ امنیّت روح من است
خانۀ مادر چنان بیت خداست
از تمام خانه ها بحثش جداست
خانه اش بوی محبت می دهد
بوی خواب ناز و راحت می دهد
گرمی دستش امید زندگی است
عاشقی عاشق تر از او هست ؟ نیست
عشق مادر بی نظیر و بی مثال
شمّه ای از عشق ربّ ذوالجلال
عشق مادر تا ابد در خون اوست
عاشق فرزند خود ، مجنون اوست
تا نفس دارد همیشه عاشق است
در مصاف عاشقی اش صادق است
اینچنین عاشق ندیدم هیچ جا
بی توقع ، بی ریا ، بی ادّعا
گر دلش را بشکنی و بد کنی
گر بدی در حق او بی حد کنی
باز هم او مادر است و مهربان
عاشقی بی انتها و بیکران
ای پسر ! ای دختر خوب جوان !
قدر بابا ، قدر مادر را بدان
چون ندیدم بهتر از او هیچکس
برتر از او همدمی یا همنفس
جان من بادا فدای جان او
من فدای چهرۀ تابان او
من فدای مادرم از بیخ و بُن
بارالها ! مادرم را حفظ کن !
آه مجنون . 1400/08/28
احسان جعفری یکی از بهترین همکارانم در طول این سال هاست که خاطرات خوبی از همکاری با او دارم . در چندین نوبت با هم کار کرده ایم . ادب ، برجسته ترین خصوصیت اخلاقی اوست . اردیبهشت 96 بود که به اصرار آقای عرفان نصرتی ، احسان ارتقاء یافت و علیرغم میل باطنی اش از پیش ما رفت . این شعر تقدیم به اوست . برایش بهترین ها را آرزو دارم .
عکس زیبای بالا نیز هنر علی خادمی است که از چپ به راست : احسان جعفری ، فردین رحیمی ، حسین مبشری ، سید محمّد کاویانی ، رضا بنی اردلان و حسن رحیمی را در سالن جلسات ناحیه یک در سال 1396 نشان می دهد . یاد همگی بخیر !
رفت از میان ما احسان
جعفریِ عزیز با وجدان
بهترین یار ، بهترین یاور
یک دلاور ز ساریِ ایران
من شنیدم نمونه ای بوده
از چه دوران ؟ از دبیرستان
مدرکش ارشد و خودش ارشد
زیر این پست ، کرده اند اذعان
اهل صدق و درستی و پاکی
صاف و یکرنگ ، ظاهر و پنهان
در ادب من ندیده ام مثلش
من مودب ندیده ام این سان
با وجودش همیشه حالم خوب
درد ما را همیشه او درمان
در وفا هم نمونه ای کامل
بر سر عهد ، بر سر پیمان
پاسبان حریم شهرداری
باوفاتر ز افسر و ستوان
پای کار تمام مشکل ها
در ترافیک و فنیّ و عمران
یاور ما به وقت سختی ها
وقت گشت و برف و در طوفان
شد حسن تک ، چونکه احسان رفت
شد رحیمی بدون پشتیبان
یا حسین مبشّری دیگر
جوک نمی خواند از لب خندان
کاویانی ، محمّدم تنهاست
در مصاف تخلّف رندان
قاسمی در نبود احسان شد
اهل جوجه ، منقل و قلیان
اردلان نیز بعد او گشته
بینوایی بی سر و سامان
جملگی داغدار احسانیم
حال من نیز بدتر از ایشان
الغرض هر کسی ز رفت او
مبتلا شد به ماتمی سوزان
بارالها خودت عنایت کن
طاقت و صبر اندر این هجران
گرچه پای قصیده ام ، امّا
غصّه هامان نمی رسد پایان
آه مجنون 1396/02/22
سلام
سوم تیرماه هشتاد و چهار ، رئیس جمهوری با تفاوت های بسیار و گاهاً منحصر به فرد پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت و توانست با اعتماد به نفسی عجیب ، رقیبان بزرگ ، نامی و سرسختی همچون هاشمی رفسنجانی و ... را کنار بزند . محمود احمدی نژاد پدیده آن سال ها بود . کسی که توانست با شعارهای عدالت خواهانه خاطرات خوب اوایل انقلاب را زنده کند و نوید اجرای عدالت را به گوش برساند .
خوب به خاطر دارم در ستادهای تبلیغاتی او ، گاهاً نان و پنیر می خوردند آن هم با پول خودشان و در مقابل در ستاد هاشمی رفسنجانی همه چیز به وفور یافت می شد . از ذهنم نمی رود مادر شهیدی در خیابان پیروزی تهران پارچه ای آورد تا برای تبلیغات و پارچه نویسی از آن استفاده شود و گفت نذر روزه دارد برای موفقیت دکتر . خیلی ها نذر کردند تا پیروز میدان انتخابات او باشد و شد . پس از انتخاب نیز تقریباً همه دلسوزان انقلاب برایش سنگ تمام گذاشتند ، از جمله رهبری عزیز . اما در نهایت غرور و لجاجتش مخصوصا تعصب بیجای او روی مشایی و بقایی وی را از راه امام و انقلاب و حتی شعارها و باورهایش دور کرد و زمینش زد . ز شاهراه حقیقت به دور افتادید ! از آن شبی که به چاه غرور افتادید ! ( شعر : محمّدرضا آقاسی ره)
معتقدم عملکرد محمود احمدی نژاد را باید به دو دوره متفاوت تقسیم کرد .
الف) دوره اول : دوره شهرداری و دور نخست ریاست جمهوری . در این دوره او توانست با اتکا به باورهای انقلابی ، جهادی کار کند و منشاء خدمات بزرگی مخصوصاً به محرومین باشد . او و هیئت دولتش در این دوره به نقاط دورافتاده ای سرکشی کردند که تا آن زمان ، بخشدار و فرماندار نیز به خود ندیده بودند . به گواه برخی ها ، حجم کار و خدمات مثبت دولت نهم با تمام دولت های بعد از انقلاب برابری می کند
ب) دوره دوم : در این دوره که از اواخر دوره اول آغاز می شود و متاسفانه تا به امروز ادامه دارد ، او با فاصله گرفتن از مبانی روشنی که روزی با همان مبانی اعتماد عمومی را جلب و رأی بالایی آورده بود ، ضمن زدن پشت پا به تمام شعارها و ادعاهای قبلی ، موجب خوشحالی دشمنانی شد که خود روزی بزرگترین دشمن و منتقد آنان بود .
آری ! این است عاقبت خودبزرگ بینی و غرور بیجا که البته درس عبرتی است برای همه ما ، مخصوصاً مسئولین که هیچ تضمینی برای عاقبت به خیری نیست و باید مواظب شیطان و فریب های او بود . احمدی نژادی که خود روزی دشمن شماره یک اسرائیل بود ، حالا حسابی تغییر موضع داده . اسرائیل که در این سال ها تغییری نکرده ، آنکه تغییر کرده و رنگ باخته ، احمدی نژاد است . خدا هدایتش کند . تاریخ اسلام نیز فراوان دارد از این ریزش های طلحه و زبیرها . قبل از آن هم سرگذشت تلخ افرادی چون بلعم باعورا را نباید فراموش کرد .
روز 27 فروردین 1400 پس از آنکه در گروه واتس آپی دوستان ، کلیپ سفر محمود احمدی نژاد به لرستان در وضعیت کرونا از سوی حاج سعید فرجی منتشر شد ، حاج محمود خراسانی نوشت که احمدجان یه بیت شعر در وصفش بگو و شد این دو بیت :
محمود به من گفت : ز محمود بگو
اندر صفتش برای ما زود بگو
گاوی است که نُه منِ شیرش ریخت !
محمود ! اگر بهتر این بود ، بگو
1400/01/27
روز دوشنبه 12 اسفند 1381 و در سومین روز از چهارمین اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا ، یادواره سردار شهید محمدرضا کارور ، راهی فکه می شویم . در مسیر ، ابتدا از مشهد شهید حاج حسین اسکندرلو بازدید می کنیم و بعد از توقفی یکساعته که با توضیحات راوی و مداحی یاسین خسروبیگی همراه می شود ، سوار بر سه اتوبوس می شویم و مجدد به سمت مقتل شهدای عزیز فکه به راه می افتیم .
در ایست و بازرسی بعدی ، جلوی اتوبوس ها را می گیرند . حکم اردو در خودروی پاترول است و نیم ساعتی باید صبر کنیم تا به ما برسد . در این فاصله برادران از تنها اتوبوس خود پیاده می شوند . سیدعبدالله طباطبایی که حمزه عربی را در شهر شوش دانیال داخل حوض آب پارک انداخته ، از سوی همگی تهدید به جبران می شود . ابتدا دمپایی های او با نخی بهم متصل و روی سیم برق آنجا آویزان می شود و بعد از کلی تلاش و دوندگی ، تسلیم گروه شده و در آب گل آلود کنار جاده پرتاب می شود . بعد او حمزه عربی نیز به همان شیوه پذیرایی می شود . در این هنگام صدای خنده راهیان به آسمان بلند می شود و یکی از خواهران مسئول که قبل اردو متذکر و پیگیر تدارک کار فرهنگی است ، گلایه مند به سمت مسئول اردو رفته ، می گوید : "این کار فرهنگی تون کی تموم میشه ؟ " . همین یک جمله بهانه ای می شود برای سرودن شعر زیر . تقدیم شما و همه عزیزان همسفر بویژه آن متذکر بزرگوار .
دریافت
برای مشاهده فیلم این ماجرا ، کلمه دریافت را کلیک کنید
تا نماند این رسالت بر زمین
می کنم آغاز حرفم را چنین
با تذکّر دادنش اعجاز شد
قفل باب شعر طنزم باز شد
مثنوی ها گفته ام من بارها
در پِی اش ، زخم زبان ، آزارها
توبه را بشکسته ام بار دگر
در سرم دارم هوای دردسر
حرف ها دارم برایش در جواب
حرف معمولی که نه ، حرف حساب
چون بساط شعرهای آتشین
یک دقیقه پای طنز من نشین
بشنو حالا ماجرای فکّه را
ماجرای ابتدای فکّه را
***
بعد صرف وعده ای نان و پنیر
کاروان می رفت همپای مسیر
سوی فکّه راه ما در پیش بود
شادی و شوخی مان ، بی نیش بود
خنده ها کردیم پنهان و عیان
گفتمش من : ای فلان بن فلان !
گر بیاید فرصتی بر ما پدید
باید آنجا بود ، دید و یا شنید
با گل و آبی دهیمت شستشو
یا که باید غسل سازی ، یا وضو
چهره ات را با گریمی تازه تر
غرق زیبایی نماییمش پسر !
گفت : باشد ، امتحانش رایگان
حرف ها آسان بیاید بر زبان
گر شمایان صد شوید و من همین
باز هم نقش زمینید و زمین
هفت خطّم ! من یَلم ! رِندم پسر !
کِی کند جوجه به مرغی سر به سر ؟
گفتمش : باشد ، به روز امتحان
می شود معلوم جوجه کیست ، هان
از قضا اِستاد جایی کاروان
حال بشنو مابقی داستان
ابتدا دمپایی او در هوا
روی سیم برق آنجا شد رها
پس فراری شد ز دست ما همه
در پی او ما همه بی واهمه
می دویدیم تا که دسگیرش کنیم
از کتک ها ، خنده ها سیرش کنیم
بعد چندی ، عاقبت تسلیم شد
بَه چه زیبا آمد و تکریم شد
پیکرش در آب گل انداختیم
بعد او بر دیگری پرداختیم
خنده ها بودی که رفتی آسمان
زاسمان بودی که آمد یک فغان
سوی مسئولی بگفتا این کلام :
کی شود این کار فرهنگی تمام ؟
در جواب این سوال بی جواب
این کنایه یا که گفتِ ناصواب
گویمت حرفی به گوش جان شنو
حرف حق را هم ز این و آن شنو
ای که می آید فغانت زاسمان
تو همین را کار فرهنگی بدان
کار فرهنگی همین است ای عزیز
بین این شادی و این جست و گریز
با تأسی بر شهیدان ، شاد باش
از کمند غصه ها آزاد باش
شاد باش از شادی ما ، خواهرم
من خودم استاد کارم ، سرورم
" بِه که برگردی به ما بسپاری اش "
کار فرهنگی و اردو داری اش
می گذارم من قلم را بر زمین
چونکه " زیوردار " گفته اینچنین :
"اینکه هر چیزی به جای خود نکوست
خنده اینجا ، گریه جای خود نکوست"
طنز آب گل به سر شد ، شد تمام
سایه حق بر وجودت مستدام
آه مجنون ـ فروردین 82
در بین تمام افرادی که تا به امروز دیده ام ، محمّد قشقایی یک پدیده و استثناء است . هنرمندی با هنرهای بسیار و متبحر و صاحب سبک در هر عنوان .
انواع خطوط فارسی ، بویژه 4 خط اصلی نستعلیق ، شکسته ، نسخ و ثلث را به نهایت زیبایی می نویسد . در قرائت قرآن به انواع سبک ها تواناست . در گروه های تواشیح ، همخوانی و سرود ستاره و همواره تکخوان . موسیقی را خوب می شناسد ، می نوازد و در آواز نیز متبحر است . در طراحی نیز خلاقیت عجیبی دارد . در درس و تحصیل نیز همیشه درخشان بود و تحصیلات عالیه را در معتبرترین دانشگاه ها به اتمام رساند . خلاصه خداوند لطف های زیادی به او داشته و دارد .
روز دوازدهم بهمن 98 و در پی برخی مطالب ، محمّد از گروه واتس آپ دوستان پایگاه کمیل خارج شد . شعر زیرم موجب شد بلافاصله به گروه برگردد . برایش بهترین ها را آرزومندم .
محمّد! جان من برگرد ، بازآ
گروه گرم ما شد سرد ، باز آ
میان این همه عضو مجازی
ندیدم مثل تو یک مرد ! باز آ
آه مجنون . 1398/12/12
کلیپ عکس بالا را حتماً دیده اید . کلیپی که با هدفی خاص و با نهایت غرض ورزی تدوین و منتشر شد . در ابتدای کلیپ آقای جنتی در نمازجمعه تهران با بغض و گریه اشاره ای دارد به قحطی زدگان سومالی و کودکان گرسنه آن و اینکه در هر 8 ثانیه یک کودک سومالیایی در اثر فقر می میرد . در ادامه فیلمی از دختر خوزستانی است که می گوید : آب نداریم و ... .
غروب روز پنجشنبه ، 31 تیر امسال ، "مرتضی بهادری فر" این کلیپ را در گروه "دوستان کمیل" فرستاد و در پاسخ به مطلب رد من پیشنهاد داد که : "چشم هایت را باز کن" . پاسخش شد این موارد و شعری که بلافاصله در جوابش فرستادم :
1 ـ در اسلام مرز جغرافیایی ملاک کمک به هم نوع نیست . ما تابع آیینی هستیم که پیامبر گرامی اش فرموده اند : هر کس صبح کند و به امور مسلمانان همت نورزد ، از آنان نیست و هر کس فریاد کمک خواهی کسی را بشنود و به کمکش نشتابد ، مسلمان نیست . کافی . ج 2 . ص 164 . ح 5 .
2 ـ این سخنرانی آقای جنتی در نماز جمعه چندین سال قبل و در دوره دوم دولت احمدی نژاد است ، در حالیکه حادثه قطع آب خوزستان مربوط به تابستان 1400 و در دوره دوم دولت روحانی است .
3 ـ شک ندارم که دل تهیه کنندگان این کلیپ ذره ای برای مردم محروم و مظلوم خوزستان نسوخته و نخواهد سوخت . بلکه آنان هدفی جز تخریب هدفمند دلسوزان این آب و خاک را دنبال نمی کنند که اگر غیر این می بود سزاوار بود اندکی در راستای انتقاد از حسن روحانی و دولت ناکارآمدش تکانی به خود می دادند که ندادند . و اما شعر :
چشم هایم باز باز است مرتضی
جنتی را می شناسم از قضا
مرد میدان جهاد اکبر است
ناخدای کشتی این معبر است
گرچه ریز است و نحیف و لاغر است
از تمام هیئت دولت ، سر است ( دولت حسن روحانی )
او که مسئول رسید آب نیست
اتفاقاً چون حسن در خواب نیست
وضع موجود از تب تدبیرهاست
انتخاب از روی میل و از هواست
گفت "زم" در اعترافش این سخن :
بهر نابودی است اصلح این حسن
هشت سال این مردک پرمدعا
مملکت را داد آسان بر هوا ...
آه مجنون ـ 1400/04/31