آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

وبلاگ اشعار ، خاطرات ، عکس ها و دلنوشته ها

آه مجنون ، بوی لیلا می دهد

سلام . از کودکی علاقه زیادی به شعر و حفظ آن داشتم . اولین سروده ام غزل عاشقانه ای بود با این مطلع : شود آیا که شبی آید و ما یار شویم ؟ فکر معقول نماییم و گرفتار شویم ؟ شود آیا شنوم پاسخ آری ز لبش ؟ و .... که البته نشد و آن شب و پاسخ نیامد .

زمستان 1373 و در 13 سالگی با استاد عزیزم زنده یاد حاج محمدرضاآقاسی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم و این آشنایی و دوستی دو طرفه تا سوم خرداد 1384 ادامه یافت .

شعرهایم عموماً بخاطر اتفاق هایی است که در اطرافم رخ می دهند . متاسفانه برخی از آنها را به دلیل عدم ثبت از دست داده و فراموش کرده ام . این وبلاگ را با هدف ثبت و انتشار اشعار ، خاطرات و گاهاً تصاویر خاطره انگیز ، بعد از تعطیلی ناگهانی میهن بلاگ به راه انداختم . هر چند : شاعر نی ام و شعر ندانم گفتن / من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم .

خوشحال خواهم شد با نظرات و پیشنهادات خود همراهی ام کنین . یاحق

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آه مجنون بوی لیلا می دهد» ثبت شده است

 

 سلام

     دوره دانشجویی ، مخصوصاً مقطع کارشناسی از بهترین دوره های تحصیلی است . دلایل مختلفی دارد که بماند . دوره دانشجویی ام که از مهر 78 با ورود به دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا در رشته حقوق قضایی آغاز شد و تا تیرماه 1382 به طول انجامید از بهترین دوران زندگی ام به حساب می آید  .

     نقطه عطف آن دوران نیز ورودم به مجموعه خوب بسیج دانشجویی بود . مجموعه ارزشمند و مفیدی که ما را جذب و شیفته خودش کرد . روح امام عزیز عظیم الشأن شاد که با هوشیاری و درایت فرمان تشکیل بسیج و سپس بسیج دانشجویی را صادر کرد . طعم شیرین حضور و فعالیت در مجموعه بسیج را تنها کسانی درک می کنند که در این مدرسه عشق حضوری داشته اند و چه زیبا و بجا گفته اند که : شرف المکان بالمکین . شعر زیر تقدیم همه عزیزان بویژه هم دانشگاهی ها خوبم :

 

ای ورامین ـ پیشوا یادت بخیر
یاد دانشگاه آزادت بخیر

یاد سرماهای بهمن ماه تو
یاد گرماهای مردادت بخیر

یاد خورشیدت و مهتاب شبت
یاد باران ، برف با بادت بخیر

یاد دانشجو ، کلاس و جزوه ها
یاد دَرسَت ، یاد استادت بخیر

سلف سرویس و غذای بعد صف
یاد سوپ و یاد سالادت بخیر

آب و نانت گشته پول و شهریه
یاد آنکه آب و نان دادت بخیر

یاد مدرسه عشقت ، آن بسیج
یاد ایجادش و ایجادت بخیر

یاد اردوهای مشهد یا جنوب
یا نمایشگاه اسنادت بخیر

یاد لیلی ها و مجنون های تو
یاد شیرین ، یاد فرهادت بخیر

لانه کردی در میان شوره زار
یاد آنکه کرده آبادت بخیر

روز تأسیست به سال شصت و چار
یاد اصلت ، یاد بنیادت بخیر

یاد مسئولان دلسوز و عزیز
یاد کارمندان دلشادت بخیر

ابن کاظم اعتبار نام تو
یاد بازار و امامزادت بخیر

بس که دارم در هوایت اعتیاد
یاد دانشجوی معتادت بخیر

گرچه داری حسن ها امّا بدان
یاد عیب و یاد ایرادت بخیر

پاس دادیمت به یار دیگری
یاد آنکس که فرستادت بخیر

باز هم گویم به یاد قبل ها
ای ورامین ـ پیشوا یادت بخیر

آه مجنون ـ 1382

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۳۷
احمد بابایی

سلام

    با استقرار شورای ششم و پس از کلی بحث و بررسی ، آقای علیرضا زاکانی بعنوان شهردار تهران انتخاب شد . آقای زاکانی را از اوایل دهه 80 می شناسم . زمانیکه ایشان مسئول بسیج دانشجویی کشور بودند و من دانشجوی بسیجی دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا . یکی از بهترین دوره های درخشش بسیج دانشجویی .

     از آنجاییکه با دستمال کثیف نمی توان شیشه را پاک کرد ، انتظار می رود آقای زاکانی با آن سابقه درخشان در مبارزه با فساد ، در انتصاب حلقه نزدیک و مدیران ارشد شهرداری تهران بسیار دقت کنند . چرا که هنوز خاطرات مدیران فاسد حتی در دوران های گذشته را خوب به خاطر داریم . مثلا همین سال 1392 را .

شعر "پادشاه ظالم"  را که در مرداد ماه 92 سروده ام ، مربوط به همین معضل بزرگ ، یعنی مدیران نالایق و فاسد است که متأسفانه با نام دین و انقلاب ، هر چه خواستند کردند و هر چه خواستند ، بردند .  تقدیم شما عزیزان :

 

پادشاه ظالم

 

اندازه یک عمر ، بدی من دیدم
یک حرف درست از تو من نشنیدم
بشنو تو کنون دروغ امسال مرا
اینکه ز ته دلم تو را بخشیدم

 

بخشیدن یک مرد ستمگر ، هرگز !
دلبستگی ی به میز و دفتر ، هرگز !
ما نوکر مردم عزیز شهریم
کوتاهی ی در امور کشور ، هرگز !

 

در روز نخست ، از نگاهت خواندم
خارج شده از دایره ی این باندم
صد شکر که همراهی بنده خط خورد
با لطف خدا به باور خود ماندم

 

در باور ما ، ظلم گناه است ، مکن !
دنباله آن در بن چاه است ، مکن !
با ظلم نمی شود سرافرازی کرد
آری بخدا ، که اشتباه است ، مکن !

 

ای بی خبر از خدا! کجا خواهی رفت ؟
چون دود سیاهی! به هوا خواهی رفت
سوگند به نام منتقم ، بی تردید
از "منطقه نبرد" ما خواهی رفت

 

کردی تو ستم به نام دین و قرآن
گفتی تو دروغ ، هم به این و هم آن
آخر چه کسی به تو اجازه داده
راحت بزنی به هر که خواهی بهتان ؟؟

 

این پست و مقام ، آخری هم دارد
این سکّه نقاب دیگری هم دارد
کمتر تو بتاز با غرور و قدرت
زیرا که زمانه داوری هم دارد

 

آنروز ندامت بخدا نزدیک است
تاوان و مکافات بلا نزدیک است
فردا که غروب منصبت پیدا شد
هنگامه ی روشنی ما نزدیک است

 

در پشت سر تو ناله و نفرین است
یک منطقه از وزیر تو غمگین است
هر چند شدی به آخر خط نزدیک
پرونده ی ننگین شما سنگین است

 

گیرم دو سه روز در مقامت ماندی
این اسب غرور و شهوتت را راندی
چند روز دگر که حکم عزلت آمد
ای کاش که نامه مرا می خواندی

 

اینجا شده پاتوق هم استانی ها
هر روز به پاست جشن و مهمانی ها
در نزد خدا که گم نخواهد گشتن
این رابطه ی کثیف پنهانی ها

 

باشد که خدا میان ما حکم کند
با علم خودش ، بی خطا حکم کند*
ماییم گدا و پادشاهی ظالم
مابین گدا و پادشا حکم کند

* فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ 
و خداوند در این اختلافات روز قیامت میان آنها حکم خواهد فرمود ( 
سوره بقره / آیه 113 )
 

آه مجنون ـ مرداد 1392

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۲۳
احمد بابایی

 

 

 

سلام

     از همان ابتدا هم از این بازیگر متنفر بودم . شاید دلیل تنفر شدیدم ، خودشیفتگی مفرطی است که در همه رفتارهایش ملموس و هویداست ، حتی شیوه سخن گفتنش .

    محرم امسال کلیپی پخش شد از همین خانم بازیگری که به اشتباه خودش را در جایگاهی مقدس قرار داد . چند وقت قبل نیز با سرهم کردن چند کلمه بی معنا ، خودش را شاعر خطاب کرد و اراجیفش را نیز به چاپ سپرد و چند کتابی هم بیرون داد  . بماند که همسر سابقش را نیز بهترین دوست خود می داند و ... .

    قصد نداشتم شعرم را خرج او کنم ، ولی وقتی واکنش و غیرت دینی دوست بزرگوارم آقا سیدمصطفی باقرحسینی را دیدم ، لازم شد چند بیت زیر را تقدیم تان کنم :

 

بهاره رهنما بالای منبر ؟
شما بدتر ز میمون یزیدید
!

 

خدا عقل و شرف بر آدمی داد
چرا اینقدر در فقر شدیدید ؟

 

برایم آیه خواندی روی منبر ؟
یقیناً جاهل عصر جدیدید

 

تو جایت منبر پیغمبران نیست
غلط کردی که آنرا برگزیدید


بهاره رهنما شد خالق شعر ؟
و آنهم  شاعر شعر سپیدید ؟

 

الا ای عاشقان شعر و فرهنگ !
به حرف قبل من حالا رسیدید ؟

 

تن حافظ درون گور لرزید
از آن شعری که از ایشان شنیدید

 

سلبریتی که از روی تکبّر
تمام شهر را بی ذوق می دید

 

"نه" خواهر "مرسی"  از شعر قشنگت*
چگونه درّ و گوهر آفریدید؟

 

هنرهای شما یک شعر کم داشت
نمانده تپه ای که نپّریدید

 

سرت گرم هنرهای خودت نیست
شما هم مثل آن صاحب کلیدید

 

مگر کار شما بازیگری نیست ؟
به ما چه که شما چه می خریدید ؟

 

به ما چه که شما وزنت چگونه است ؟
برای لاغری تان چه کشیدید

 

اینستا پر شده از عکس هایت
بسان گاو پیشانی سفیدید!

 

درونت عقده های بازمانده
به ظاهر شاد و خرّم ، پر امیدید!

 

ولی من مطمئنم شادی این نیست
که مثل آدم ندید بدیدید

 

به فکر آخر این زندگی باش
به آن روزی که اینجا ناپدیدید
!

 

آه مجنون ـ  1400/06/02

 

* "نه ، مرسی"  ـ اشاره به پاسخ معروف ترامپ به محمدجواد ظریف در مورد مذاکره پس از رفع تحریم ها .

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۷:۴۹
احمد بابایی

سلام

     هر کسی در طول دوران زندگی خود ، دورانی دارد که برایش بهترین است و بهترین دوران برای بسیاری از ما که در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 در بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا بودیم ، همان دوران طلایی در بسیج دانشجویی بود . روزهای خوب با هم بودن که البته در اردوها مخصوصاً اردوهای جنوب به اوج خود می رسید . یادش بخیر !

    ده سال بعد ، عصر یک روز پاییزی ، در بزرگراه امام علی علیه السلام در حین رانندگی ، در همین فکر بودم که بهترین دوران عمر ما گذشت . دیدم این خودش مصرعی است و شعر و شد همین قصیده پایین . البته با حذف ابیات بسیاری ،  تقدیم به شما و  همه دوستان خوبم :

    توضیح عکس : اسفندماه سال 1379 ـ قتلگاه شهدای مظلوم فکه ـ  از سمت راست ناصر زاهدی ، اسماعیل علی آبادی ، علی افشاری ، مهدی قمی ، امیر جابری ، سعید اردستانی و احمد بابایی . متاسفانه اسامی مابقی عزیزان در خاطرم نیست .

بهترین دوران عمر ما گذشت
روزها ، شب های بی همتا گذشت

یاد آن ایام خوب ما بخیر
حیف راحت مثل یک رویا گذشت

دوره تحصیل دانشگاه ما
در ورامین یا که در پیشوا گذشت

خاطرات گرم و شیرین بسیج
ماه های غرق در گرما گذشت

برف های کینه هامان آب شد
چون زمستان پر از سرما گذشت

جای درس و بحث علمی ، وقت ما
در نمایشگاه و اردوها گذشت

ای قباخلو ! ای علی سرشکن
روزگار کل کل و دعوا گذشت

قسمت ما شد کف و پایین شهر
قسمت اصغر شده بالا ، گذشت

یک دهه از عمر ما بر باد رفت
دوره شیرینی حلوا گذشت

هر یکی رنگی گرفته رنگ رنگ
دوره یکرنگی اعضاء گذشت

دوره دلبستگی های قشنگ
دوره حاج اصغر و زهرا گذشت

اشتیاقش جان اصغر را گرفت
روزهای سخت جان فرسا گذشت

گفتمش : اصغر پشیمان می شوی
اصغر از خیر و شرش یکجا گذشت

عاشق او ما شدیم با صد کلک
او کلک زد از کنار ما گذشت

ای خدا خود شاهدی آخر چه شد
او ز عشق پاک خود درجا گذشت

آه مجنون بوی لیلا کی دهد ؟
دوره مجنونی و لیلا گذشت

گفت مجنون : با دو لیلی خوش تر است
عشق پاک آدم و حوّا گذشت

این قصیده داغ ما را تازه کرد
بهترین دوران عمر ما گذشت

آه مجنون / مهرماه 93

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۱۲
احمد بابایی

 

سلام

    عصر روز عاشورا 1400 ، واتس آپ رو که باز کردم ، دیدم حمید سپهری (چهاردولی) یه عکس فرستاده . بازش کردم . خشکم زد . سریع زنگ زدم بهش . گفتم : این چیه ؟ گفت : این بنده خدا هم رفت .

آقاسیدحسین طباطبایی عزیز اولین نفری است از جمع صمیمی دوستان بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا که آسمانی شد . روحش شاد .

      بعد از شنیدن این خبر دردناک  ، رفتم سراغ فیلم ها و خاطرات .  فیلم اردوی جنوب  81  رو دیدم . چقدر فضای دلنشینی بود . آنهایی که جنوب رفته اند خوب می دانند در اسفندماه هوای جنوب مخصوصاً در صبحگاه و شب ها بسیار مطبوع و عالیه . یکی از شب ها در اردوگاه فرات خوابیدیم .  بعد صبحانه گروهی شدیم و رفتیم لب آب . این آقاسید هم نفر آخر بود و پشت به دوربین من می رفت به دنبال بچه ها . یاسین خسروبیگی برای مان مداحی دلنشینی کرد و حسابی چسبید . یه روحانی هم داشتیم که جعفر پاک طینت آورده بود . از آن روحانیون خاصی بود که فقط جعفر می داند و بس  . شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد هم همسفرمان  بود و ما نمی دانستیم که چند سال بعد این پسر خوش سیما و محجوب به چنین سعادتی برسد . روح ایشون هم شاد .

با آقاسیدحسین طباطبایی که از جانبازان گرانقدر جنگ تحمیلی بود ،  درسال 1380 و در دوران دانشجویی آشنا شدم . بیشترین خاطرات ما مربوط میشه به اردوی جنوب سال 81 که عرض کردم .  در آن اردو ، در کنار علی آقا افشاری و علی آقا ندیمی ، فیلمبردار بودم . با وجود عزیزانی چون حاج عباس آقا خاوری ، یاسین خسروبیگی و ... خیلی خوش گذشت . تا این اواخر هم دوستی ما پا برجا بود . حدود سه سال قبل هم در نماز جمعه پیشوا در صحن مطهر امامزاده جعفر (ع) دیدمش . مثل همیشه خوش برخورد و صاف و در نهایت صفا و اخلاص . خنده از روی لبش نمی افتاد . انگار در دهه شصت هستی و در مقابل یک رزمنده . خوشا به سعادتش که همان روحیات را تا آخر حفظ کرد و روسفید رفت .

کلیپ اردوی 81 : دریافت

برای شادی روح آن یار باصفا تصمیم گرفتیم به یک ختم قرآن

هر یک از دوستان جزیی را تقبل کرد

ان شاءالله بحق ارباب بی کفنی که در ایام شهادتش از دنیا رفت بر سر سفره اش باشد و سلام ما روسیاهان را نیز به ارباب برساند . 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۱۲
احمد بابایی

 

شیعه و عافیت ؟  وامصیبت !
دین و اشرافیت ؟ وامصیبت !

 

ای شماییکه در خود خزیدید !
شیعه راستین یزیدید !

 

 

حاج محمدرضا آقاسی (ره)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۴۹
احمد بابایی

صلی الله علیک یا اباعبدالله


ای تشنه شهید سربریده
دل از سر و از پسر بریده

در ظهر عطش مگر چه دیدی ؟
کز جان و جهان نظر بریدی

ای آب حیات دین احمد !
وی کشتی امّت محمّد !

تو نوح تمام ماسوایی
تاج سر عرش کبریایی

حبّ تو اقامه نماز است
ذکر تو هماره دلنواز است

 

محمّدرضا آقاسی (ره)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۱
احمد بابایی

    باسلام

     درست در دی ماه سرد سال 1382 که زلزله ویرانگر بم رخ داد ، در یکی از شب های سرد دوره آموزشی خدمت سربازی ام در آموزشگاه نظامی شهدای کرمانشاه واقع در کیلومتر 17 جاده کامیاران ، به یاد تمامی دوستان خوبم افتادم که در بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین ـ پیشوا سال های بسیار خوب و خاطره انگیزی را با هم سپری کردیم .

از مهرماه 1378 تا تیرماه 1382 که مشغول تحصیل بودم با عزیزانی آشنا شدم که بهترین بودند . یاد همه آن عزیزان در یادم جاودانه است . ماحصل یاد آن شب دوستان سرودن شعری شد که در ادامه می خوانید :

 

به نام آن خدای مهربانی
که جان را داده یار و یاورانی

کنون دارم برایت راستانی
که شاید یک شبی قدرش بدانی

حکایت می کنم از یاورانم (1)
همان یاران خوب هم زمانم

همان جویندگان دانش و فن
همان همدوره های دوره من (2)

همانانی که از جنس بلورند
زلال و پاک و شفافند ، نورند

همانانی که خورشیدند و مهتاب
زلال و پاک و شفافند چون آب

همانانی که محکم همچو کوه اند
سراسر هیبت و عزم و شکوه اند

همانانی که هستند یادگاری
به امروز و به فردای نداری

همانانی که در آن حوزه عشق
بنا کردند با هم موزه عشق

چه عشقی ؟ عشق خدمت ، عشق ایثار
خداوندا ! تو ایشان را نگهدار

کی اند اینان ؟ بسیجیان عاشق
همان فجر و سحر ، یا صبح صادق

همانانی که جنگیدند و رفتند
حیات دیگری دیدند و رفتند

سحرگاهان چو بالی باز کردند
پری بر هم زده پرواز کردند

 ***
نمی دانم چرا در یادم امشب (3)
به یاد قبل ها افتادم امشب

شبم دریاست امّا بی کرانه
دلم دارد هوای صد بهانه

بهانه دارد از یاران حوزه
هم از این دارد و هم آن حوزه

هوای یار در سر دارم امشب
به یاد اصغر (4) و سردارم (5) امشب

هوای جعفر پاک و صمیمی
و گاهی هم فواد و گه ندیمی

و مهدی قاسمی ، گه مصطفی (6) را
گهی آبیاریان ، گه مجتبی را

 و اردستانی محسن یار بعدی
و سید مجتبی یزدی و مهدی (7)

رسول گوهری و پیرهادی
و مهری (8) و ابوالفضل مرادی

امیر جابری و میرزایی (9)
و هادی صدیقی ، مهدی بابایی

و ناصر زاهدی ، بعدی قباخلو
علی اکبر (10) ، علی ی قهرمانلو

و مهدی ی قمی و ذرتی پور
و اسماعیل علی آبادی شور

و عبدالله سلطانی ، ابوذر
و سلطانی (11) و عبدالله آذر (12)

درخشان پور و بهنود و خدایی
و محسن خادمی ، صادق صفایی

محمد کاشکی ، کیخا و شاهین (13)
و گاهی سید عبدالله (14) و یاسین (15)

و گودرزی محمد ، خسروبیگی
ندارم قافیه ، خوردم به تنگی

جواد برزده ، قاسم برکان
رئیسی ، خاوری ، نوری و میشان

حمید چاردلی ، عبدالعلی پور
نقیب و غفاری ، آیت ، قلی پور

حسن عبدالعلی پور شربیان
شکاری ، مصطفی فشکی فراهان

سعید (16) و کاظم (17) و مسعود (18) و یعقوب (19)
علی افشاری ، فخاری محجوب

محمد هوشمند و اصفهانی (20)
که نام جملگی شد جاودانی

در آخر هم به رسم خودنمایی
منم احمد ، منم احمد بابایی

 
رمضان 1382
 

توضیحات :
1) اعضای بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی ورامین ـ پیشوا
2) سال های 1378 تا 1382
3) یکی از شب های آموزشی در کرمانشاه
4) اصغر عبدالهیان بجستانی
5) علیرضا کثیری مشهور به سردار
6) مصطفی تاجیک اسماعیلی
7) مهدی رجبی
8) حمید مهری
9) بهروز میرزایی
10) علی اکبر حسنی تبار
11) حمید سلطانی
12) عبدالله آذری
13)شاهین احمدی
14) سید عبدالله طباطبایی
15) یاسین خسروبیگی
16) سعید اردستانی
17) کاظم مشفق
18) مسعود نظری
19) یعقوب رئیسی
20) مجید اصفهانی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۵۵
احمد بابایی

 

 

بیا ای قطره یکدم اهل دل شو

ز خود بگذر ، به دریا متصل شو 

 

محمدرضا آقاسی (ره)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۰ ، ۰۸:۵۴
احمد بابایی

 

سلام

    بعد از تعطیلی یکباره میهن بلاگ آمدم اینجا . شاید بیشترین دلیل راه اندازی این وبلاگ ، پیشنهاد دوست خوبم آقامجید نقدی بود که اصرار داشت شعرها را در جایی ثبت کنم و طبیعتاً اینجا جای مناسبی به نظر رسید . نظرات شما جالب و مشوق خواهد بود . 
 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۳
احمد بابایی